پادشاه دلار

جهانصنعت– پاسخ مشهور مارک تواین که «گزارشهای مربوط به مرگ من به شدت اغراقآمیز بودهاند» بیش از پنج دهه است که به همان اندازه برای رفتار دلار آمریکا نیز صدق کرده است. دلار که از زمان جنگ جهانی دوم تا اوایل دهه۱۹۷۰ ستون اصلی نظام پولی بینالمللی بود، پس از آنکه دولت آمریکا برابری ثابت آن با طلا را کنار گذاشت، بارها موضوع پیشبینیهای آخرالزمانی فروپاشی قریبالوقوع قرار گرفته است. این پیشبینیها معمولا شبیه نمایشهای اخلاقی قرون وسطی بودهاند که در آن دلار به دلیل زندگی فراتر از توان مالی آمریکا- با کسریهای مزمن بودجه و حساب جاری- محکوم به مکافات دردناک میشد. سقوط دلار که ناشی از امتناع خارجیها از تامین مالی این «کسری دوقلو» عنوان میشد، قرار بود به جهش شدید و مداوم بازده اوراق خزانه و فرود سخت اقتصاد اهرمیشده ایالاتمتحده منجر شود؛ رویدادی که پیامدهای منفی آن برای تقاضای جهانی و سایر کشورها اجتنابناپذیر مینمود اما در عمل چنین فروپاشی رخ نداده است. هرچند دلار در دهه۱۹۷۰ و دوره رکود تورمی سقوط طولانی و شدیدی را تجربه کرد و دولت آمریکا ناچار شد در سال۱۹۷۸ اوراق قرضه ارزی منتشر کند تا اعتماد از دسترفته سرمایهگذاران خارجی را بازگرداند. با این حال سیاستهای ضدتورمی پاول ولکر، رییس فدرالرزرو اعتماد به دلار را احیا کرد. ترکیب سیاست پولی سختگیرانه ولکر و سیاست مالی انبساطی دولت ریگان («تفنگ و کره») ارزش دلار را چنان بالا برد که در نهایت توافق «پلازا» در سال۱۹۸۵ برای کاهش ارزش بیش از حد دلار منعقد شد. از آن زمان تاکنون دلار نوسان زیادی داشته اما هرگز دچار سقوط بینظم نشده است حتی با وجود کسری خارجی پایدار که در سالهای پیش از بحران مالی جهانی به بیش از ۵درصد تولید ناخالص داخلی رسید. شایان توجه است شاخص واقعی وزنی تجاری دلار در اوایل سالجاری تقریبا در همان سطحی قرار داشت که پیش از لغو قابلیت تبدیل دلار به طلا توسط نیکسون در آگوست۱۹۷۱ وجود داشت. این تابآوری چشمگیر دلار – بهویژه نقش بیرقیب آن به عنوان ارز ذخیره اصلی نظام مالی جهانی– موضوع اصلی کتاب جدید پل بلوستین است. او پیشتر شش کتاب مرتبط با مسائل مالی نوشته و سالها خبرنگار برجسته مالی در واشنگتنپست و والاستریت ژورنال بوده است. کتاب دامنه گستردهای دارد: از گذشته دور شروع میکند تا توضیح دهد چگونه دلار آمریکا به ارز غالب جهان بدل شد سپس به بحثهای مکرر درباره پایداری یا جایگزینی سلطه دلار میپردازد. درست همانگونه که یک قرن پیش دلار جایگزین پوند استرلینگ شد. در این میان فصل «مدعیان تاجوتخت» بسیار آموزنده است. فصول بعدی به موضوع «سلاحسازی» دلار از طریق تحریمهای تجاری و مالی، چالشهای احتمالی ناشی از رمزارزها و ارزهای دیجیتال و نقش کلیدی فدرالرزرو در حفظ سلطه دلار میپردازد؛ چه از طریق موفقیت در مهار تورم و چه با ایفای نقش وامدهنده آخرین چاره در بحران مالی جهانی و سپس در همهگیری کرونا. بلوستین در مجموع نسبت به تداوم برتری دلار خوشبین است، هرچند اذعان دارد که دوره دوم ریاستجمهوری ترامپ میتواند مسیرهای ناشناخته و خطرناکی پیشروی دلار قرار دهد. در ادامه برای معرفی کتاب مصاحبه ماکرو موزینگز با نویسنده کتاب ارائه میشود؛ پادکستی که توسط دیوید بکورث اجرا و توسط مرکاتوس سنتر در دانشگاه جورج میسون تولید شده است.
تاریخچه دلار
بک ورث: عنوان کتاب دلار پادشاه است. روشن است که میدانیم که این ارز مسلط در جهان است؛ نظام دلاری جهانی، ارز ذخیره جهان، برچسبهای زیادی میتوان روی آن گذاشت. از کجا همهچیز آغاز شد؟
بلوستین: نکته جالب درباره دلار این است که تاریخهای واقعا خوبی درباره آن نوشته شده. کتاب بری آیکنگرین با عنوان امتیاز گزاف یکی از بهترینهاست که من از آن چیزهای زیادی یاد گرفتم. دلار در ۱۵۰سال نخست تاریخ آمریکا هیچ جایگاهی نداشت زیرا آمریکاییها بهویژه در مناطق روستایی کشور، بهشدت-نمیخواهم بگویم پارانوئید-ولی بیاعتماد به قدرت مالی بودند. در نتیجه آمریکا یک نظام مالی بهغایت ابتدایی و غیرپیشرفته داشت. بانکها اجازه نداشتند شعبههایی در ایالتهای مختلف داشته باشند یا شاید حتی هیچ شعبهای نداشتند. بانک مرکزی وجود نداشت. در دهههای نخست جمهوری آمریکا جنجالهای زیادی درباره اینکه آیا «بانک ایالاتمتحده» باید وجود داشته باشد یا نه مطرح بود. همه ما این را در کلاس تاریخ خواندهایم. خودم مجبور شدم دوباره آن را مطالعه کنم. حتی بعد از اینکه ایالاتمتحده از بریتانیا پیشی گرفت. آمارهای دقیقی آن زمان نبود اما حدود سال۱۸۷۰ در حالی که آمریکا بزرگترین اقتصاد جهان شده بود، پوند بریتانیا همچنان ارز مسلط باقی ماند و واقعا چنین ماند تا میان اقتصاددانان بحث است که تا چه زمانی ادامه داشت. بههرحال سرانجام ایالاتمتحده به این دیدگاه رسید: «در واقع ما یک اقتصاد مدرن داریم.» اندرو جکسون با همه دشمنیاش با نهادهای مالی بزرگ در آمریکا گفت: «اکنون که ما یک اقتصاد مدرنتر هستیم، بله، ما به یک بانک مرکزی نیاز داریم، همانند انگلیسیها و سایر اقتصادهای پیشرفته اروپایی.» در سال۱۹۱۳، رییسجمهور ویلسون «قانون فدرالرزرو» را امضا و پس از جنگ جهانی دوم- این داستانی آشناتر است- کنفرانس برتون وودز در سال ۱۹۴۴ دلار را به طور رسمی به عنوان ارز مرکزی نظام پولی بینالملل تثبیت کرد. البته دیگر هیچ معاهدهای وجود ندارد که دلار را تضمین کند زیرا رییسجمهور نیکسون اساسا نظام برتون وودز را لغو کرد و آخرین پیوند دلار با طلا را از میان برد. این یک تاریخچه کوتاه و فشرده است که من وارد جزئیات آن شدهام.
بک ورث: نظام برتون وودز و داستان جذاب جان مینارد کینز. او به خواستهاش نرسید.
بانکور: نمیدانم، آیا حق برداشت ویژه نسخهای از بانکور است، یک نسخه رقیقشده از آن چشماندازش؟
بلوستین: بله، میتوان گفت نسخهای رقیقشده است.
بکورث: او نمیخواست دلار مسلط باشد، اینکه مشخص است.
بلوستین: قطعا.
شوک نیکسون در سال ۱۹۷۱
بکورث: میشه برامون تعریف کنید چطور شوک نیکسون اتفاق افتاد. چرا نیکسون ما رو از طلا جدا کرد؟
بلوستین: چون ما طلای کافی برای پوشش همه دلارهایی که به خارج رفته بود، نداشتیم. وقتی سیستم برتون وودز شروع شد، به طور کامل کار نمیکرد، میدانم. آمریکا، فکر کنم، حدود ۸۰درصد ذخایر طلای جهان را در فورت ناکس داشت. در آن زمان دلارهای زیادی در خارج نبود اما بعد از آن، ما برنامه مارشال را داشتیم. وقتی سایر اقتصادهای پیشرفته بهبود پیدا کردند، توانستند از قدرت خریدشان برای خرید کالا از ما استفاده کنند. آنها برای خرید این کالاها به دلار نیاز داشتند بنابراین مقدار زیادی دلار به خارج رفت اما بعد آمریکاییها شروع به خرید حجم بیشتری کالا از آنها کردند. ما برای پرداخت آنها کالاها از دلار استفاده میکردیم بنابراین دلارهای بیشتری به خارج رفت. البته دلارها مثل پول نقد روی هم جمع نمیشدند. خارجیها دلارها را به تعهدات شبیه اوراق قرضه آمریکا تبدیل میکردند. تحت سیستم برتون وودز، آنها حق داشتند اینها را به طلا تبدیل کنند. این قاعده سیستم بود با نرخ ۳۵دلار به ازای هر اونس. هرچه دهههای ۵۰ و ۶۰ و اوایل۷۰ پیش میرفت، تعهدات دلاری خارج از کشور نسبت به ذخایر طلای ما خیلی زیاد شده بود. اول فرانسویها شروع کردند به گفتن: «ما داریم طلای خودمون را برمیداریم…» آنها بهطور مشهور یک ناو جنگی به نیویورک فرستادند تا طلای خودشان را از زیرزمین بانک فدرالرزرو نیویورک پس بگیرند.
بکورث: داستان فوقالعادهای است.
بلوستین: شایعات افزایش یافت که نرخ ثابت دلار نمیتونه دوام بیاره. آمریکا شروع به ثبت اولین کسریهای تجاری خود کرد، فکر کنم در سال۱۹۷۱، وقتی که تراز تجاری بالاخره به قرمز رفت. این نشانه واضحی بود که سیستم به این شکل پایدار نیست. وقتی نیکسون تصمیم گرفت کاملا از طلا جدا شود، به ویژه رییس فدرالرزرو، آرتور برنز، فکر میکرد این یک فاجعه بزرگ است. مثل وقتی که فرانکلین روزولت در سال۱۹۳۳ از طلا جدا شد، بعضی از مشاورانش گفتند: «این پایان تمدن غرب است.» مردم در اوایل دهه۷۰ نگران اقدامات نیکسون بودند اما با نگاه به گذشته به نظر میرسد تصمیم نسبتا خوبی بوده است. دوران ارزهای شناور شروع شد، جایی که ارزها براساس عرضه و تقاضا در بازارهای بزرگ ارز نوسان میکنند و دلار تبدیل شد به یک ارز فیات خالص که دیگر با هیچ دارایی سختی پشتیبانی نمیشد و این کار نسبتا خوب جواب داد. البته کامل نبود اما به اندازهای که خیلیها میترسیدند بد نبود.
بک ورث: با توجه به تاریخچه پترو دلارها و توافق عربستان سعودی با آمریکا در دهه۷۰، خاطرات دیوید مولفورد، نقش توافق نظامی بین آمریکا و عربستان در شکلگیری پترو دلارها چقدر بوده و چه میزان از خرید اوراق قرضه توسط عربستان صرفا به دلیل نیاز اقتصادی و مدیریت حجم عظیم درآمد نفتی بوده است؟ آیا روایتهای رایج بیش از حد بر جنبه نظامی و سیاسی تاکید میکنند و جنبه عملی و اقتصادی این تصمیمات را کمرنگ جلوه میدهند؟
بلوستین: دقیقا. این را خیلی میشنوید، مخصوصا از طرف طرفداران کریپتو، که میگویند سیستم پترو دلار معاملهای کاملا سیاهبینانه بین آمریکا و عربستان بوده. یکی از دلایل اینکه این داستان را دوست دارند این بوده که بیتکوین همیشه متهم به مصرف انرژی زیاد است. میگویند: «بله ولی دلار براساس این معامله بدی شکل گرفت که هنری کیسینجر با پادشاه فهد بست تا دلار ارز غالب شود. به همین دلیل دنیا مدتها روی سوختهای فسیلی ماند. این سیستم دلار است.» با خاطرات دیوید مولفورد روبهرو شدم که بعدا معاون خزانهداری شد. در آن زمان، او یک بانکدار سرمایهگذاری جوان بود در دهه ۷۰ که توسط شرکتش(White Weld)، به عربستان فرستاده شد تا به آنها در مدیریت پول زیادی که به دلیل افزایش قیمت نفت از حدود ۳دلار به ۱۱دلار بعد از جنگ با همسایگان اسرائیل وارد میشد، مشاوره بدهد. فکر میکنم در کتاب خوب این داستان را بازگو کردم. او توضیح میدهد که زندگی در سازمان پولی عربستان سعودی چطور بود، نهادی بسیار ابتدایی. من هم همزمان به عربستان رفته بودم. این یکی از اولین ماموریتهای گزارشگری من بود. سعودیها میخواستند خبرنگارها را دعوت کنند. این کشور به عمد عقبافتاده بود. آنها به مدرنیته بدبین بودند به دلیل پایبندی شدید به باورهای اسلامی. مولفورد داستان خندهداری تعریف میکند درباره اینکه آنها مجبور بودند با دنیا با تلکس ارتباط برقرار کنند. یک تلکس در سازمان پولی عربستان بود که بزرگترین مخزن دلار در جهان بود؛ دلارهایی که سرازیر میشدند.
بکورث: وحشتناک است؟
بلوستین: حتی ارتباط با کسی که میتوانست دارایی خارجی بفروشد برای سرمایهگذاری برایشان خیلی سخت بود. مهمترین نکتهای که او میگوید این است که نفت به دلار قیمتگذاری شده بود. حداقل ۷۵درصد نفت آن زمان به دلار قیمت داشت چون دلار از زمان برتون وودز ارز غالب بود. آنها دلار داشتند اما بازار خزانهداری آمریکا بازار بسیار نقدشونده بود که میتوانستند حجم عظیم پولشان را بدون تغییر قیمت سرمایهگذاری کنند. هر کشور دیگری که ممکن بود پولشان را سرمایهگذاری کنند، اگر مقدار زیادی سرمایهگذاری میکردند، قیمت بالا میرفت و احتمالا ضرر میکردند. این داستان را خیلی دوست دارم، بخشی به خاطر اینکه استدلال طرفداران بیتکوین را رد میکند. نکته اصلی که نشان میدهد اهمیت نقدشوندگی بازار خزانهداری آمریکا در سلطه دلار چقدر بالاست. این نمونهای بسیار اولیه است که وقتی دلار تبدیل شد به ارز فیات شناور براساس عرضه و تقاضا، بدون پشتوانه طلا، هنوز سلطه داشت به دلیل نقدشوندگی بازار مهمترین دارایی دلاری، اوراق قرضه خزانهداری آمریکا. اهمیتش خیلی زیاد است. میتوانم طوری توضیح بدهم که حتی کسی که اقتصاد نخوانده، بفهمد. واقعا آن داستان را دوست دارم.
بکورث: داستان فوقالعادهای بود. دیوید مولفورد توضیح میدهد که چطور مجبور بود در دفتر خیلی گرمی بنشیند که در وسط هیچجا بود. آنها یک دستگاه داشتند و مجبور بودند با شهر دیگری تماس بگیرند تا متصل و منتظر زمان خاصی بشوند. یک توالت داشتند که روزی یک بار آب میرفت. خیلی ابتدایی بود. جالب است که با وجود ابتدایی بودن، احتمالا مهمترین منبع تامین مالی برای اوراق خزانه آمریکا در آن زمان بود. چقدر متناقض. مرکز مالی نیویورک و این مرکز ابتدایی در عربستان اما خیلی به هم وصل بودند. نکتهای که تو این فصل هم اشاره کردید، اهمیت نقدشوندگی است. بازار خزانهداری ارزشمند است چون هر کسی میتواند وارد یا خارج بشود بدون اینکه قیمت تغییر کند. داراییها به طور ناگهانی ارزششان تغییر نمیکند. این برای سرمایهگذاران کلید است. فکر کنم این نکته برای آینده مهم باشد. ما میخواهیم بازاری مثل این حفظ کنیم. نمیخواهیم چیزی مختلکننده انجام بدهیم. ممکن است الان چیزهای مختلکنندهای باشد که بعدها دربارهاش صحبت کنیم. بیایید کمی جلو بریم. شما پل ولکر را ذکر کردید. به نظر میرسد حتی در طول کارتان با او صحبت کردید.
پل ولکر
بلوستین: آره، حتما.
بکورث: درباره پل ولکر برای ما بگویید. واقعا با این مرد، افسانهای در میان بانکداران مرکزی، صحبت کردهاید.
بلوستین: بله، در دهه ۸۰ خبرنگار والاستریت ژورنال بودم و فدرالرزرو را پوشش میدادم. اولین تابستانم در دفتر واشنگتن والاستریت ژورنال، چند ماه به من فرصت داده شد تا بروم و واقعا تحقیق عمیقی درباره اینکه فدرالرزرو چگونه تورم را مهار کرده، انجام دهم چون تابستان ۱۹۸۴ بود که روی این موضوع کار میکردم. تقریبا با همه کسانی که در هیاتمدیره فدرالرزرو بودند، با بسیاری از روسای بانکهای فدرالرزرو، کارکنان و افرادی که در دولت کارتر یا دولت ریگان کار کرده بودند، مصاحبه کردم و بله، حتما با خود ولکر هم، اگرچه او همیشه، همیشه خارج از چارچوب مصاحبه بود. ایده این بود که من توضیح دهم این نهاد مرموز چگونه کار میکند چون بسیاری از مردم از آن گیج بودند. داستانهای انسانی زیادی درباره رفتوآمدها وجود داشت. بخشی که به نظرم مهمترین بود، این بود که چگونه ولکر برنامه خود برای افزایش شدید نرخ بهره را اجرا کرد. او ایده بسیار رادیکالی داشت و با چارلی شولتز، رییس وقت شورای مشاوران اقتصادی و ویلیام میلر که جانشین او به عنوان رییس فدرالرزرو و سپس وزیر خزانهداری شده بود، صحبت کرد. آنها به او گفتند «نه، ما نمیخواهیم این کار را انجام دهی. ما اعتراض داریم و خود رییسجمهور کارتر هم فکر میکند این ایده بدی است.» اما ولکر اساسا به پیش رفت. دولت ریگان نیز اعتراضات زیادی به اقدامات فدرالرزرو داشت. البته فدرالرزرو گوش میدهد چون بخشی از دولت است و باید به کنگره پاسخگو باشد. فکر میکنم آنها با احترام به این اعتراضات گوش دادند اما استقلال خود را بسیار مهم میدانستند و به اقدامات خود ادامه دادند. بازگرداندن ثبات قیمتها برای آنها کاملا حیاتی بود و احساس میکردند از سوی مردم آمریکا، ماموریت سیاسی برای این کار دارند. آنها پیش رفتند و این کار را انجام دادند. حتی در زمان نگارش مقالهام به این موضوع فکر نمیکردم، که در کتابم به آن اشاره کردهام. این واقعا پایهای برای سلطه دلار ایجاد کرد یعنی استقلال بانک مرکزی ما. با مهار تورم و کاهش تغییرات شاخص قیمت مصرفکننده به کمتر از ۴درصد در سال برای دههها، آنها فدرالرزرو را واقعا مستقل تثبیت کردند و آماده شدند تا کاری را انجام دهند که برای سلامت اقتصاد آمریکا و رفاه مردم لازم بود. فکر میکنم جی پاول، رییس فعلی گفته است که «با نگاه به گذشته، پل ولکر کسی است که میخواهم از او الگو بگیرم.» این یک پایه بسیار مهم برای سلطه دلار است.
بکورث: کنجکاوم، با توجه به اینکه من شخصی دارم که آنجا بوده و میداند چه اتفاقی افتاده، به نظر شما چه چیزی برای موفقیت ولکر و فدرالرزرو مهمتر بود؟ شخصیت قوی خود ولکر؟ او تقریبا شش فوت و هفت اینچ قد دارد. تصویرش با سیگار در کنگره، مثل اینکه «من اینجا هستم چون خودم انتخاب کردهام» و نوعی حس «من مرد اصلی هستم» از او به چشم میخورد. شاید این مهم باشد. نیاز به شخصیتی قوی با اراده که انتقاد را تحمل کند و پیش برود، مانند یک ژنرال بزرگ، وجود دارد. همزمان اشاره کردید که مردم خواهان تغییر بودند. اگر به نظرسنجیها نگاه کنید، تورم نگرانی شماره یک بود. مردم نگران قیمتهای بالای کالا بودند. از یکسو مردم باید آماده تحمل درد میبودند و موافقت خود را اعلام میکردند، اگر کاملا مخالف بودند، او احتمالا قبل از آن شغلش را از دست میداد. آیا این ترکیبی از هر دو بود یا بیشتر به پل ولکر مربوط میشد؟ نظر شما چیست؟
بلوستین: بله، فکر میکنم ولکر آدم بسیار سیاسی و باهوشی بود. او سیاستمداران را بسیار ماهرانه مدیریت میکرد. نمیتوانست به تنهایی تعیین کند سیاست فدرالرزرو چه خواهد بود. همه اعضای کمیته بازار آزاد فدرالرزرو، ۱۲نفر، بعضی از آنها اقتصاددانان قوی و شخصیتهای برجسته خودشان بودند. شخصیت او قطعا مهم بود. او در گرفتن خواستههای خود مهارت داشت. آنها احساس میکردند مردم آمریکا خواهان سیاست سختگیرانه هستند؛ کند کردن اقتصاد ضروری است، پول زیادی برای کالاهای کم وجود دارد. در نهایت در پاییز۱۹۸۲، بدترین رکود از زمان رکود بزرگ رخ داد، بیکاری دو رقمی شد و…. . بله، فروشندگان خودرو، سازندگان و کشاورزان اعتراض میکردند و تراکتورهای خود را دور فدرالرزرو میگرداندند. آنها احساس کردند که اقتصاد را تا حد زیادی کند کردهاند و اگر ادامه دهند، ممکن است همان اشتباهی را که فدرالرزرو در اوایل دهه۱۹۳۰ انجام و اجازه داد اقتصاد کاملا سقوط کند، دوباره تکرار کنند. آنها در پاییز۱۹۸۲ کمی سیاستها را تسهیل کردند اما نکته مهم این بود که پس از شروع بهبود اقتصاد در سال ۱۹۸۳، دوباره سیاست سختگیرانه را ادامه دادند تا از بازگشت تورم جلوگیری کنند، حتی با وجود اعتراضات دولت ریگان. این اقدام بسیار موفق بود چون سال۱۹۸۴ سالی عالی شد: تورم پایین و بیکاری کم. به همین دلیل بود که رونالد ریگان توانست بگوید «صبح در آمریکاست». میتوان بحث کرد که آیا فدرالرزرو به صورت غیردموکراتیک عمل کرد یا بیش از حد سختگیرانه بود. بحثهای زیادی وجود دارد. من کاملا به کسانی که انتقاد دارند احترام میگذارم و گرایدر قطعا چنین است. با نگاه به گذشته، این فرآیند بسیار دردناک بود اما کار درست بود.
بکورث: یک سوال قبل از اینکه به زمان حال نزدیک شویم: آیا قبل از اینکه ولکر به فدرالرزرو بیاید، مردم واقعا به فدرالرزرو توجه زیادی داشتند؟ به عبارت دیگر، برای برخی، قطعا دشمن شماره یک بود؛کشاورزان، فروشندگان خودرو، سازندگان. شاید برای بقیه مردم، آنها از کار فدرالرزرو خوششان میآمد. آیا قبل از آن، فدرالرزرو روی رادار مردم بود یا نه؟ آیا این لحظه، لحظه عطفی بود؟ کتاب ویلیام گرایدر مثل اینکه میگوید: «ببینید، مردم، چیزی در حال رخ دادن است که نمیدانید. باید نگاه دقیقتری بیندازید.» این برداشت شماست که مردم عموما بیتفاوت بودند تا این اتفاق رخ داد؟
بلوستین: بله. وقتی تورم در اواخر دهه۱۹۷۰ افزایش یافت، توجه زیادی به آرتور برنز شد. او روی جلد تایم بود و اینطور مسائل. یکی از دلایلی که والاستریت ژورنال من را برای این مقاله فرستاد همین بود که توضیح دهم اینها چگونه کار میکنند. آیا ولکر همه چیز را تعیین میکند؟ چه فشارهای اقتصادی باعث میشود آنها اینگونه عمل کنند و تصمیمات چگونه گرفته میشود؟ آیا با رییسجمهور مشورت میکنند؟ همه اینها دلایل ماموریت من بود. در هنگام کار روی کتابم درباره دلار متوجه شدم که خوشبختانه قبلا تحقیق درباره این دوره را انجام داده بودم. به نظر من، این شاید مهمترین تصمیم سیاستی در کل دوره سلطه دلار باشد که آن سلطه را تثبیت کرد چون نشان داد که ما واقعا بانک مرکزی مستقلی داریم. فکر میکنم این یک پایه بسیار مهم است.
تسلط دلار و سیاستورزی دولتی
بکورث: در ادامه کتاب شما، یکی از موضوعات مهمی که پوشش میدهید، استفاده از این سلطه دلار در سیاستورزی دولتی است، یعنی سیاستورزی مالی و استفاده از تحریمها. شما داستانی را مرور میکنید که بسیاری از مردم فکر میکردند ما از تحریمهای معمول بیش از حد استفاده میکنیم و آنها موثر نیستند و نیاز به ابزار جدیدی داریم، همچنین توضیح میدهید که این روند واقعا پس از ۱۱سپتامبر و با تصویب قانون میهنپرستانه (Patriot Act)، بخش ۳۱۱ و نقش OFAC و FinCEN- این بخشهای وزارت خزانهداری که افراد، کشورها یا موسسات را شناسایی و محدود میکنند- رشد کرد. شاید بتوانیم در مورد انواع تحریمها کمی بعد صحبت کنیم. یکی از داستانهایی که شما در کتاب نقل میکنید، واقعا جذاب است، داستان کرهشمالی و رسوایی «سوپرنوت» آنهاست. درباره این رسوایی سوپرنوت در کره شمالی برایمان بگویید.
بلوستین: کرهایها، چه کسی میدانست؟ آنها بهترین جعلکنندگان اسکناسهای ۱۰۰دلاری بودند. آنها تقلیدهای بسیار دقیقی از پول واقعی آمریکا تولید میکردند؛ نه به اندازهای که بتواند بازار آمریکا را غرق کند اما به اندازهای که برخی افراد در رژیم کیم جونگ-ایل را ثروتمند کند. کل دولت آمریکا در تلاش بود تا بفهمد چگونه با کشوری که مشکلات و تهدیدات زیادی ایجاد میکند، مقابله کند. این کشور شبیه یک «دولت سوپرانو» بود. این اصطلاح توسط شینا چستنات، یک دانشمند علوم سیاسی در پایاننامهای که نوشت، ابداع شد. ما تقریبا هیچ تجارتی با کره شمالی نداشتیم زیرا این کشور از قبل منزوی شده و تحت تحریمهای تجاری بود. وزارت خزانهداری براساس اختیاراتی که پس از ۱۱سپتامبر در قانون میهنپرستانه به دست آورده بود، متوجه شد که تحریمهای مالی که قبلا تا حدی استفاده شده بود به ویژه در جنگ با موادمخدر میتواند علیه کره شمالی هم اعمال شود. شاید این همان روشی باشد که واقعا میتواند به آنها آسیب برساند. یکی از جملاتی که در کتابم به آن افتخار میکنم، جایی است که میگویم آنها مثل کودکان کوچکی بودند که با یک مجموعه شیمی بازی میکردند و میگفتند «نگاه کنید چه انفجاری میتوانیم ایجاد کنیم». آنها تنها یک بانک کوچک در ماکائو، مستعمره پرتغالی آرام-که آن زمان بخشی از جمهوری خلق چین بود-را هدف قرار دادند زیرا این بانک چند معامله با کرهشمالی داشت و تحریمش کردند و گفتند: «تو هدف هستی. نمیتوانی در سیستم دلاری فعالیت کنی.» تمام بانکها در آسیا ارتباطات خود با کرهشمالی را قطع کردند. این انفجاری بود که آنها با مجموعه شیمیایی خود ایجاد کردند و واقعا به خزانهداری نشان داد که این سلاح چقدر قدرتمند است. آن زمان بود که آنها فهمیدند چگونه میتوانند از این ابزار علیه دیگر دشمنان استفاده کنند؛ ایران، روسیه، ونزوئلا بعدی بودند. از آن زمان تاکنون این تحریمها بیش از پیش استفاده شدهاند.
بکورث: داستان ایران واقعا جالب است زیرا تحریمهای اولیه و ثانویه را نشان میدهد و وقتی ترامپ توافق آمریکا با متحدانش در مورد برنامه هستهای ایران را رها کرد، گفت: «ما دیگر آن را انجام نمیدهیم. در واقع، تحریمهای اولیه علیه خود کشور اعمال میکنیم و سپس تحریمهای ثانویه.» اگر شما یک شرکت اروپایی باشید- و شما در کتاب اشاره کردهاید، پژو و برخی شرکتهای دیگر که سرمایهگذاری زیادی در ایران کرده بودند- حال مجبور بودند خارج شوند زیرا در غیر این صورت دسترسی خود به سیستم دلاری جهانی را از دست میدادند. اروپاییها از این موضوع واقعا ناراحت شدند، درست است؟
بلوستین: آنها خشمگین بودند. میتوانید درک کنید؛ دیدگاه آنها این بود که توافق ایران در مورد برنامه هستهای دارد به خوبی کار میکند. این توافق در دوره اوباما در سال۲۰۱۵ بسته شده بود. خب، اگر ترامپ فکر میکند این توافق بد است، میتواند روابط اقتصادی با ایران را قطع کند اما ما ادامه میدهیم. نه، ما فکر میکنیم توافق خوب کار میکند و ایران به آن پایبند است. ما به تجارت با ایران ادامه میدهیم. دولت ترامپ گفت: «اوه، بله». فکر میکنم این واقعه واقعا آشکارکننده بود زیرا آمریکا توانست قدرت دلار را برای مجبور کردن شرکتهای اروپایی به توقف تجارت با ایران استفاده کند. دولتها سیاست خود را داشتند: «نه، تا جایی که ما میدانیم، هیچ تحریمی علیه ایران نداریم» اما تمام شرکتها مجبور بودند رعایت کنند. زیمنس، شرکت بزرگ آلمانی، توتال، شرکت نفت فرانسوی، مرسک، شرکت بزرگ کشتیرانی دانمارکی همه مجبور شدند تبعیت کنند زیرا نگران از دست دادن دسترسی به سیستم دلاری بودند. این بسیار تحقیرآمیز و خستهکننده بود. اروپاییها نمیتوانستند باور کنند. مثل این بود: «چی؟ آمریکا این قدرت را دارد؟» آنها شروع به یافتن راههایی کردند که یورو را برای معاملات بینالمللی کاربردیتر و نهادی ایجاد کنند که امکان انتقال وجوه بین کشورهایشان و ایران را فراهم کند. هیچ یک از اینها موفق نشد زیرا دلار بسیار مسلط و قدرتمند است. فکر میکنم این بار هم یک چراغ روشن شد در سراسر جهان که «خدای من! آمریکا میتواند اروپا را مجبور کند»، نه دولتها، دولتها هرگز نگفتند.
بکورث: درست، اما بخشخصوصی؟
بلوستین: بخشخصوصی بود و این مهم بود زیرا آنها حاضر نبودند با ایران معامله کنند چون بین تجارت با ایران یا از دست دادن دسترسی به بازار دلاری انتخاب میکردند. برای آنها تصمیم آسانی بود. گفتند «خب، ما خوشمان نمیآید، سرمایهگذاریهای بزرگی در ایران داریم، مجبوریم آنها را از دست بدهیم» اما تبعیت کردند.
بکورث: چرا یورو نقش بزرگتری ایفا نکرد؟
درباره یورو
بلوستین: تمام ویژگیهای خوب دلار را یورو هم دارد. ویژگیهای زیادی دارد: حاکمیت قانون، بازارهای مالی بسیار پیشرفته، اقتصاد بزرگ. فکر میکنم از نظر برابری قدرت خرید، بلوک یورو احتمالا بزرگتر است، حداقل اقتصاد کشورهای عضو یورو به طور کلی. همه این ویژگیهای خوب را دارد اما بازار بزرگ و نقدشونده برای یک دارایی امن واحد مثل اوراق قرضه دولتی آمریکا را ندارد زیرا اینها همه دولتهای مستقل هستند.اوراق قرضه آلمان (باندها)، دولت آلمان، بسیار امن هستند. دولت آلمان تقریبا وسواس در رعایت انضباط مالی دارد. اوراق قرضه هلند و فنلاند نیز همینطور اما همه اینها اوراق قرضه مختلف از دولتهای مختلف هستند. اوراق قرضهای که به یورو نامگذاری شدهاند شامل اوراق قرضه ایتالیا، یونان و اسپانیا هستند. آنها داراییهای امن نیستند. ما واقعا این را آموختیم. این موضوع در جریان بحران منطقه یورو که در ۲۰۱۰ آغاز شد، بسیار آشکار شد و حدود پنج سال ادامه یافت. این واقعا نقطه بیداری برای یورو بود. بله، یورو ارز بسیار خوبی است. بعد از دلار، یورو رتبه دوم را دارد و تقریبا براساس هر معیاری که بخواهید بسنجید، این درست است. طبیعتا در اروپا برای تجارت بین کشورها استفاده میشود. کشورهایی که یورو دارند وقتی با یکدیگر تجارت میکنند، تقریبا همیشه از یورو استفاده میکنند.اما وقتی خارج از منطقه خود تجارت میکنند، معمولا از دلار استفاده میکنند زیرا دلار بسیار غالب است و طرف مقابل آنها تقریبا همیشه خواهان استفاده از دلار خواهد بود.
بکورث: بله، آنها نمیتوانند کاری مانند کاری که ترامپ انجام داد انجام دهند. چنین توانایی ندارند.
ارز دیجیتال به عنوان رقیب دلار
بلوستین: از بین تمام جایگزینهایی که به عنوان رقیب دلار بررسی کردهام، نسبت به ارزهای دیجیتال بسیار محتقرم. امیدوارم خوانندگان از لذت شیطانی من در وفاداریام به نوههایم دارم که بدون قید و شرط دوستشان دارم، حتی اگر به ارز دیجیتال علاقهمند شوند، شریک شوند. این تقریبا نظر من درباره ارز دیجیتال را خلاصه میکند. نهتنها فکر نمیکنم هیچ ارز دیجیتال غالب جهانی شود بلکه آمریکا باید اشتباهات فاجعهآمیز خود را در سیاست انجام دهد تا چنین چیزی رخ دهد. به هر حال آن تقدیمنامه نظر من را خلاصه میکند.
بکورث: اگر بخواهم موضع خود را بگیرم میگویم ناحیهای از ارز دیجیتال که بیشترین تاثیر را میتواند داشته باشد، استیبلکوینها هستند یعنی ارز دیجیتالی که با داراییهای واقعی دلاری پشتیبانی میشود. این باعث تقویت تسلط دلار میشود. فکر نمیکنم ایده ایجاد صندوق استراتژیک یا صندوق ذخیره ارز دیجیتال تفاوت زیادی ایجاد کند.
بلوستین: از روی گناه، من بسیاری از کسانی که طرفدار ایجاد ذخیره بیتکوین استراتژیک هستند دنبال میکنم. واقعا سعی کردهام ذهن باز داشته باشم و ببینم آیا نکتهای از قلم افتاده؟ برایم خندهآور است که استدلال مخالفان این است که تنها کاری که با ایجاد ذخیره بیتکوین استراتژیک انجام میدهید، بالا بردن قیمت بیتکوین است. پول مالیاتدهندگان وارد آن میشود. استدلال آنها این است: «نه، این انگیزه ما نیست. هرگز چنین چیزی! بله، این اثر را دارد. بله، قیمت بیتکوین را بالا میبرد. بله، همه ما بسیار ثروتمند میشویم اما نه، این انگیزه ما نیست. دلیل آن اهمیت امنیت ملی است. بدون آن دلار در خطر از دست دادن سلطه است.» نظر من این است: نه، این امنیت ملی نیست؛ دلار بدون ذخیره استراتژیک بیتکوین هم خوب خواهد بود. شما دارید برای دلایل خودخواهانه یک ذخیره استراتژیک بیتکوین استدلال میکنید و خودتان را فریب ندهید. بله، من از اپیزودی که با جورج سلگین داشتید لذت بردم، جایی که فکر میکنم او به طور بسیار شفافتر از من استدلالها را رد کرد و چیزی که در استدلال او دوست دارم این است که ما به بیتکوین، یا حتی ذخیره طلا نیاز نداریم. چیزی که پشتوانه دلار است، نه چیز سخت یا محدود، بلکه حاکمیت قانون و همه نهادهای یک بانک مرکزی کارآمد است، که کامل نیست اما بهتر از جایگزینهاست. اینها هستند که دلار را پشتیبانی میکنند و ما واقعا نیازی به ذخایر نداریم، چون دلار ارز غالب است. تا زمانی که سیاستهای اقتصادی نسبتا منطقی داشته باشیم، این وضعیت ادامه خواهد داشت.
معایب سلطه دلار
بکورث: با توجه به آنچه در کتاب خود درباره سلطه دلار و خطرات سیاسی مرتبط با آن اشاره کردهاید، چه عواملی میتوانند موجب تضعیف موقعیت دلار در اقتصاد جهانی شوند؟ به طور خاص: کاهش ارزش دلار برای تعدیل مزیت سلطه آن (همانند بحث توافق مار-آ-لاگو) چگونه میتواند بر اقتصاد داخلی، اعتماد به بازار خزانهداری و رفتار سرمایهگذاران خارجی تاثیر بگذارد؟ علاوه بر این، اگر حمایتهایی مانند خطوط سوآپ ارزی فدرالرزرو در شرایط بحران کاهش یابد، پیامدهای احتمالی برای نگهداری داراییهای دلاری و اعتماد بازارهای جهانی چیست؟ در نهایت، حتی خود بحث درباره چنین اقدامات و سناریوهایی چه تاثیری میتواند بهصورت غیرمستقیم بر بازارها و اعتماد جهانی داشته باشد؟
بلوستین: بله، قطعا. بگذارید سه نکته درباره توافق مار-آ-لاگو بگویم. من همچنین اپیزودی را که شما استفن میران را دعوت کرده بودید شنیدم، بسیار روشنکننده بود. احترام زیادی برای او قائلم. او قطعا اقتصاددان آموزشدیدهای است و ایده منسجمی درباره اینکه هم سلطه دلار را حفظ کنند و هم نرخ ارز را پایین بیاورند، دارد. ترامپ گفته که از دست دادن سلطه دلار مثل باختن یک جنگ است. همزمان کاهش نرخ دلار به نفع کارگران بخش صنعتی آمریکا و افزایش رقابت شرکتهاست. این استدلال جالب و تقریبا شیک است. قبول دارم که منسجم است. سه مشکل با آن دارم؛ اول اینکه شک دارم سلطه دلار واقعا باعث شده نرخ دلار خیلی بالاتر از حد طبیعی باشد. دلار در ۵۵سال اخیر نوسانات زیادی داشته است. دورههایی بوده که بسیار ضعیف بوده، حتی در ۲۰۱۲، اوایل دهه۹۰، دهه۷۰ و با این حال سلطه خود را حفظ کرده است. درباره مزایایی که به دست میآوریم تردید دارم، همچنین سوال است که آیا نرخ ارز واقعا رفاه را تحتتاثیر قرار میدهد؟ آیا واقعا مسوول کاهش اشتغال در صنعت آمریکاست؟
این یک سوال کاملا جداست. مزایا حداقلی است. ریسکها دقیقا همان چیزی است که گفتید یعنی ناگهان نگرانیهایی در ذهن دارندگان بزرگترین دارایی دلاری، بازار خزانهداری، ایجاد میشود و ممکن است بسیار نگران شوند. اگر بازار خزانهداری دچار مشکل شود مشکلات بسیار بزرگتری نسبت به از دست دادن سلطه دلار خواهیم داشت. مردم نمیدانند این چقدر اقتصادی ترسناک خواهد بود.
سوم اینکه فکر میکنم ترامپ از قبل با حمله به کانادا و تهدید به اجبار اقتصادی، کار را خراب کرده است. هدف او ظاهرا الحاق کانادا و نقض کامل توافق تجاری دوره اولش با کانادا بوده است. او بهانههای مضحکی برای این کار میآورد. واضح است که او رویای دو برابر کردن وسعت آمریکا و حضور در مونت راشمور را دارد که آن را عجیب میدانم.
صرفنظر از اینکه آیا باید وسعت آمریکا را دو برابر کنیم و کاناداییها را تحت الحاق قرار دهیم، در تخیل روزنامهنگاری من، استفن میران در دفترش نشسته و سرش را گرفته و میگوید: «اوه نه! من این برنامه را داشتم. میخواستیم سلطه دلار را حفظ کنیم و نرخ ارز را پایین بیاوریم و توافق بزرگی در مار-آ-لاگو داشته باشیم و وزارت خزانهداری و من این را عملی کنیم.» هر کشور درگیر خواهد گفت «اما رییسجمهور شما به تعهدات خود پایبند نیست. او بهانههای احمقانهای میآورد تا کانادا را الحاق کند. نه، ما معاملهای با شما نمیکنیم، حتی اگر موافقت کنیم و سوگند یاد کنید که حمایت نظامی و تعرفه پایین را حفظ کنید.»
بکورث: حتی با نزدیکترین متحد ما، کانادا.
بلوستین: بله، من نمیبینم چطور این امکانپذیر است.
بکورث: نکته عالی است. برای یک توافق دیگر، نیاز به توافق چندجانبه است. آنچه استفن میران در ذهن دارد، یک توافق جدید پلازا است. در دهه۸۰، توافق پلازا راهی عالی برای هماهنگی کاهش ارزش دلار توسط کشورهای G7بود. امروز بسیار بعید است. حتی قبل از ترامپ هم بعید بود. حالا علاوه بر آن، او پلهای خود را سوزانده است. نکته شما درست است، چرا کسی باید به او اعتماد کند اگر با نزدیکترین متحد خود این کار را میکند که خودش گفته بود این عالیترین توافق بوده، حالا تبدیل به آشغال شده است.
بلوستین: نمیتوانم تصور کنم هیچ دولتی که میخواهند به مار-آ-لاگو نماینده بفرستد، قبول کند.شاید بفرستند. واقعا برای استفن میران متاسفم چون تلاش زیادی کرده است.
بکورث: بیچاره استفن. او دوست برنامه است. دو بار مهمان ما بوده. دنیای ایدهآلش این بود که این مسیر را پیش ببرد و هم شیرینی را داشته باشد و هم بخورد. به نظر میرسد این شانس از دست رفته است.
بلوستین: فکر میکنم همینطور است.
بکورث: در این نکته، وقت ما تمام شد. مهمان امروز ما پاول بلوستین بود. کتاب او سلطان دلار: گذشته و آینده ارز غالب جهان است. حتما نسخه خود را تهیه کنید. پاول از حضور شما سپاسگزارم.
بلوستین: خوشحال شدم. واقعا لذت بردم.