طبقه متوسط چگونه درحال کوچکتر شدن است؟
مجید سلیمی بروجنی، کارشناسی اقتصادی
ایران در حال حاضر با یکی از عمیقترین بحرانهای اقتصادی، اجتماعی و زیستمحیطی تاریخ معاصر خود دستوپنجه نرم میکند. در ظاهر زندگی روزمره خانوادههای ایرانی ادامه دارد. خیابانها پرترافیک، هوای شهرها آلوده، بچهها به مدرسه میروند، مالها و مغازهها بازند و چرخ اقتصاد هرچند آهسته ولی به زحمت و به زور میچرخد.
زیر پوست شهر و فعالیتهای مادی، بار سنگینی از نااطمینانی در حال فرسایش تدریجی احساس امنیت، امید و تعلق در خانوادههاست. به باور کارشناسان پدیده نااطمینانی نهفقط بحران اقتصادی بلکه بحران روانی و اجتماعی بوده که در تار و پود زندگی مردم تنیده شده است. به اعتقاد آنها تورم مزمن، نوسان شدید ارزی، تحریمها و بیثباتی در سیاستگذاریهای کلان، مهمترین عامل شکلگیری این اوضاع و احوال است. نااطمینانی اقتصادی صرفا بهمعنای نداشتن آینده نیست بلکه زندگی در شرایطی است که بدتر شدن اوضاع از ثبات با بهبود آن محتملتر است. آنچه خانوادههای ایرانی را تهدید میکند گرانی یا تورم نیست بلکه احساس مستمر بیثباتی و فقدان افق روشن است. بحرانی که اگر برای آن راهحلی جدی اتخاذ نشود، میتواند پیامدهای عمیق بههمراه داشته باشد. انسانها بهطور طبیعی تمایل دارند در جایی بمانند که احساس امنیت، احترام و امید به آینده داشته باشند. وطن برای بسیاری از ما نهفقط سرزمین فیزیکی بلکه مجموعهای از خاطرات، پیوندهای عاطفی و سرمایههای فرهنگی است. با این حال وقتی نااطمینانی دائمی باشد، حس تعلق نیز بهتدریج فرسوده میشود. این افراد دیگر در امور اجتماعی مشارکت نمیکنند، در سیاست دخالت نمیکنند، در گفتوگوها امیدی ندارند و عمدتا در حالت انفعال به سر میبرند.
بیتفاوتی خطرناکتر از هر بحران اقتصادی یا سیاسی است چون بدون مشارکت مردم، بدون احساس تعلق، هیچ نظامی نمیتواند اصلاح شود یا بهبود یابد. خانوادههایی که نسبتبه سرنوشت کشورشان بیتفاوت هستند، فرزندانشان را نیز با همین نگاه بزرگ میکنند. آنچه امروز بسیاری از خانوادههای ایرانی تجربه میکنند، چیزی بیش از مشکلات مالی، تورم یا کاهش قدرت خرید است. آنها بهنوعی با فرسایش تدریجی در احساس امنیت مواجه هستند. این فرسایش میتواند در درازمدت پیامدهای عمیقتر از کاهش درآمد یا افزایش هزینه داشته باشد. احساس نااطمینانی بهمثابه ابر خاکستری افق را تار میکند، انگیزهها را کاهش میدهد و انسجام اجتماعی را تهدید میکند. وقتی مردم نتوانند آینده را تصور کنند، برای آنهم تلاش نمیکنند و وقتی تلاش نباشد، پیشرفت ممکن نیست.
تنها راه عبور از این وضع، نه شعارهای سیاسی است و نه وعدههای کوتاهمدت اقتصادی. بازسازی اعتماد، کاهش تنشها، شفافسازی سیاستها و بازگرداندن ارتباط واقعی میان دولت و مردم نخستین گامهای ضروری هستند. اگر این مسیر با برنامهریزی دقیق، همدلی واقعی و اصلاحات ساختاری همراه باشد، میتوان امیدوار بود که دوباره خانوادهها بتوانند با اطمینان بیشتری به آینده بنگرند.
دورنمای بهتر برای خانوارهای ایرانی در گرو بهرسمیت شناختن بحران نااطمینانی و مواجهه شجاعانه با آن است. متاسفانه طی یکدهه گذشته شاهد فروپاشی طبقه متوسط جامعه که زمانی موتور رشد کشور بوده، هستیم. سهم این طبقه از حدود ۵۸درصد، در سال۱۳۹۰ به زیر ۴۹درصد در سال۱۳۹۸ سقوط کرده و آمار و ارقام جدید گویای این واقعیت است که امروز به زیر ۳۰درصد رسیده است. فروپاشی طبقه متوسط خطرناکتر از داستان گرانی و تورم است. این یک زلزله سهمگین اجتماعی بوده که تمام بنیانهای جامعه را میلرزاند.
با حذف این طبقه، جامعه خاصیت ارتجاعی خود را از دست میدهد و به سازهای سخت و شکننده تبدیل میشود که هر شوک و تب کوچکی میتواند آن را به بحرانی امنیتی و عمیق تبدیل کند. طبقه متوسط حافظ عقلانیت و گفتوگو و اعتدال بود. با حذف آن، جامعه به دو قطب تندرو تقسیم شده است. خشم در برابر امتیاز، فقر در برابر رانت و در نهایت شورش در برابر سکوت. هیچ واژهای وضعیت امروز اقتصادی طبقه متوسط ایران را بهتر از خستگی توصیف نمیکند. خستگی از تلاشهای بینتیجه و دیدن سازوکاری که همهچیز را بهنفع یک اقلیت تنظیم کرده است. در اقتصادی که نرخ تورم روزبهروز رکورد میشکند، معادلات زندگی کاملا به هم خورده است. کار کردن دیگر بهمعنای پیشرفت نیست بلکه به معنای بقاست.
یک معلم یا یک کارمند باسابقه که روزگاری میتوانست با تکیه بر حقوق خود، زندگی آرام و بیدغدغه داشته باشد امروز برای تامین هزینههای اولیه زندگی خود به شغل دوم، مسافرکشی یا تدریس خصوصی با نرخهای پایین روی آورده است. پدران طبقه متوسط به قانون و تلاش و درستکاری ایمان داشتند اما فرزندانشان با ایمان دیگری بزرگ شدهاند؛ ایمان به شانس و مهاجرت. در همین شکاف بین نسلی، روح طبقه متوسط شکسته شده است.
یکی از اصلیترین دلایل عدم توجه ساختاری به درد و مشکلات طبقه متوسط، به ماهیت دولت بازمیگردد. در کشورهای توسعهیافته، طبقه متوسط دولت را پاسخگو میکند چون از مالیاتش به او مشروعیت میدهد اما در کشورمان بهدلیل درآمدهای نفتی، دولتها خود را از پاسخگویی به مردم بینیاز میدانند. طبقه متوسط ضربهگیر جامعه است. با حذف آن جامعه به یک کوه یخ و منجمد تبدیل میشود. نجات جامعه از فروپاشی فقط و فقط با بازسازی طبقه متوسط ممکن است. بازسازی میانه یعنی بازسازی عقلانیت و اعتماد. این امر نیازمند یکسری اصلاحات ساختاری در کشورمان است.
طبقه متوسط باید بتواند با فراغبال در چارچوبهای رسمی کشور دغدغههای خود را مطرح و این میتواند به کاهش «خشم زیر پوست شهر» کمک کند. اگر دولتمردان زودتر یک فکر اساسی برای این معضل نکنند، در آینده نهچندان دور شاهد زلزلههای اجتماعی و بروز بحرانهای امنیتی خواهیم بود.

