الزامات باستانگرایی
مهدی یزدان پرست، پژوهشگر حقوق اساسی
در روزهایی که مجسمهها و نمادهای باستانی، از آرش کمانگیر تا صحنه زانو زدن امپراطور روم در برابر شاپور ساسانی، یکی پس از دیگری در میدانهای شهر قد علم میکنند، باید پرسید این بازگشت به گذشته در خدمت کدام آینده است؟ آیا باستانگرایی در شکل فعلیاش به تقویت هویت ملی و انسجام سیاسی میانجامد یا صرفا به بازنمایی تخیل شهریاری و اسطورهگرایی بیریشه بدل شده است؟
در یادداشت پیشین «ایرانگرایی، ضرورت سیاست امروز» که در مرداد۱۴۰۴ منتشر شد، از «ایرانگرایی» بهمثابه ضرورت سیاست امروز سخن گفتم؛ ایرانگراییای که نه نژادگرایی است و نه انحصارطلبی قومی بلکه بازشناسی ایران بهمثابه بستر سیاست است. در این بستر، اقوام گوناگون نه حاشیه ایران بلکه متن آن هستند و ایرانگرایی به معنی پذیرش ایران به عنوان خانه مشترک هر آنکه در گستره جغرافیای سیاسی و فرهنگی ایران زیست میکند است، نه ابزاری برای توجیه اقتدار سیاسی.
باستانگرایی، اگر به گونهای ابزاری تلقی شود نهتنها به تقویت هویت ملی نمیانجامد بلکه ممکن است شرایط تحریف تاریخ، حذف تکثر سیاسی و تقلیل سیاست به نمایش را مهیا کند.
آنچه این گرایش را موثر و معنادار میکند، توجه خاص به ایران و ایرانی در پهنهای فرهنگی و جغرافیایی است؛ پهنهای که در آن تفاوتها و کثرت اندیشهها نهتنها سرکوب نشده بلکه با به رسمیت شناخته شدن، فرصتهای بیبدیلی را برای رشد جامعه سیاسی مهیا میکند، باستانگرایی بدون همصدایی در عرصههای گوناگون، بدون رواداری دینی و سیاسی و بدون احترام به تنوع تاریخی و اجتماعی نهتنها بیاثر خواهد بود بلکه میتواند به مانعی در مسیر حکمرانی شایسته بدل شود.
نمادسازیهای اخیر هرچند در ظاهر به تاریخ ایران ارجاع میدهند اما اگر وفاداری به مفاهیم ذاتا ایرانی چون تسامح و تساهل، اخلاقمداری و شایستهسالاری و دهها مورد دیگر را عملا در بر نداشته باشد در واقع نوعی نمایش بیفایده از بعد سیاسی و فرهنگی خواهد بود.
صحنه زانو زدن امپراطور روم، اگر بدون تحلیل تاریخی و بدون پیوند با سیاست امروز نصب شود نهتنها کمکی به فهم تاریخ نمیکند بلکه ممکن است به تحریف آن بینجامد یا آرش کمانگیر که به نظرم تبلور وطن دوستی کل ایرانیان است، اگر صرفا به عنوان نماد مقاومت فردی در برابر دشمن خارجی بازنمایی شود، از ظرفیتهای اخلاقی، تمدنی و فلسفیاش تهی خواهد شد.
در این میان فراموش نکنیم که ایران باستان در عرصه بینالملل کنشگری فعال و تعیینکننده داشته است و این قدرت نه صرفا بر پایه زور یا سیطره اساطیری بلکه با تکیه بر مردم و اقتدار ناشی از مشروعیت مردمی در کنار فره ایزدی شکل گرفت.
گرچه در آیین شهریاری باستانی ما، وجود فره ایزدی شرط لازم تشکیل حکومت و تکیه بر اریکه قدرت بود اما شرط کفایت استمرار حاکمیت، همدلی و همراهی مردم با سردارانی چون کاوه آهنگر و شهریارانی چون فریدون بوده و این پیوند آسمان و زمین مولد مشروعیت حکمرانی بوده که نقش رضایت زمینی، همان چیزی است که امروز در قالب مفاهیم حقوق عمومی چون مشروعیت سیاسی، حکمرانی شایسته و مردمسالاری و دموکراسی بازخوانی میشود.
باستانگرایی مسوولانه الزاماتی دارد:
نخست اینکه باید مبتنی بر پژوهش تاریخی دقیق و چندمنظوره باشد، نه روایتهای اسطورهای و تبلیغاتی و دیگر اینکه باید در کنار بازسازی شکوه گذشته، به بازخوانی عقلانیت تمدنی ایران بپردازد؛ عقلانیتی که در آن صلح، مدارا و گفتوگو جای خشونت و حذف را میگیرد و همچنین باید با اخلاق سیاسی، گفتوگوی بیننسلی و نقد قدرت پیوند بخورد، تفاوتها را به رسمیت بشناسد و از یکدستی ساختن عرصه تفکر و فرهنگ پرهیز کند و اگر چنین باشد در خدمت حکمرانی شایسته خواهد بود، نه در خدمت بازتولید اقتدارگرایی.
با توجه به مقتضیات نسل جدید، باستانگرایی اگر بخواهد در سیاست امروز معنا بخش باشد، باید از اسطورهگرایی به سوی اسطورهشناسی چرخش داشته باشد و به بازسازی حافظه تاریخی بر پایه تکثر، رواداری و صلح پایدار بپردازد. ایرانگرایی در این معنا نه بازگشت به گذشته بلکه بازخوانی آینده است؛ آیندهای که در آن تاریخ، ابزار سلطه نیست بلکه زمینه گفتوگو و تعامل سازنده است.

