از سرگرمی تا وابستگی!

جهان صنعت– وقتی صحبت از اعتیاد به شبکههای اجتماعی میشود موضوع تنها به کاربران محدود نمیماند بلکه اینبار مدیران بزرگترین پلتفرمهای جهان نیز باید در برابر قانون پاسخگو باشند. دادگاهی در لسآنجلس حکم داده است که مارک زاکربرگ، مدیرعامل شرکت متا؛ آدام موسری، رییس اینستاگرام و ایوان اشپیگل، مدیرعامل اسنپ در ژانویه ۲۰۲۶(دی و بهمن ۱۴۰۴) در دادگاهی حاضر شوند که هدف آن بررسی میزان ایمنی و اعتیادآور بودن شبکههای اجتماعی است. این دادگاه نخستین گام جدی در جهت پاسخگو کردن غولهای فناوری در برابر آثار روانی و اجتماعی پلتفرمهایشان برکاربران بهویژه نوجوانان محسوب میشود. قاضی پرونده، کارولین بی. کول در حکم خود تاکید کرده است که آگاهی مدیران این شرکتها از خطرات احتمالی و ناتوانیشان در پیشگیری از آنها میتواند مصداق سهلانگاری یا حتی تایید رفتارهای غیراصولی شرکت تلقی شود. این رویکرد قضایی نشانهای از تغییر نگرش جهانی نسبت به مسوولیت اخلاقی و اجتماعی شبکههای اجتماعی است.
در سالهای اخیر موجی از انتقادها علیه شرکتهایی مانند متا، اسنپ و تیکتاک شکل گرفته که همگی بهنوعی متهم هستند که از طراحیهای اعتیادآور برای افزایش مدتزمان حضور کاربران استفاده میکنند. الگوریتمهای پیچیدهای که محتوای متناسب با ذائقه کاربر را بهصورت پیوسته و بیوقفه عرضه میکنند ساختار ذهنی پاداش را در مغز تحریک و چرخهای از وابستگی روانی ایجاد میکنند. این مساله باعث شده که کاربران بهویژه نوجوانان ساعات زیادی از روز را درگیر اسکرول بیپایان و مقایسه خود با دیگران شوند. پیامدهای چنین وضعیتی نهتنها کاهش تمرکز و بهرهوری بوده بلکه زمینهساز اضطراب، افسردگی و اختلالات هویتی نیز میشود. در کشورهای پیشرفته پژوهشهای متعددی در مورد اعتیاد به شبکههای اجتماعی انجام و هشدارهای علمی زیادی منتشر شده اما بااینحال در ایران این موضوع هنوز بهصورت جدی و نظاممند بررسی نشده است. جامعه ایرانی بهویژه نسل جوان یکی از فعالترین جوامع آنلاین منطقه بهشمار میآید. آمارهای غیررسمی نشان میدهند که کاربران ایرانی بهطور میانگین روزانه بین سهتاپنجساعت در شبکههای اجتماعی حضور دارند. این عدد اگرچه در ظاهر نشانه مشارکت بالای دیجیتال بوده اما درواقع بیانگر وابستگی رفتاری و تغییر سبک زندگی است. بسیاری از کاربران ایرانی از نوجوانان گرفته تا بزرگسالان بخش قابلتوجهی از تعاملات اجتماعی خود را در محیط مجازی تجربه میکنند و در نتیجه مرز میان دنیای واقعی و مجازی بهتدریج کمرنگ شده است. نکته نگرانکننده آن است که الگوریتمها و ساختارهای طراحیشده در پلتفرمهایی مانند اینستاگرام و تلگرام اغلب با شناخت دقیق از ضعفهای شناختی و هیجانی انسان ساخته شدهاند. هدف آنها حفظ کاربر در پلتفرم است نه حفظ سلامت روانی او. دکمههای «لایک» و «دنبالکردن»، اعلانهای پیدرپی و محتوای کوتاه و تحریککننده به شکلیهدفمند حس پاداش فوری را فعال میکنند. در نتیجه کاربر به مرور دچار نوعی وابستگی روانی میشود که از نظر ساختار عصبی شباهتهایی با اعتیاد به مواد مخدر دارد. مغز انسان در مواجهه با هر بار دریافت لایک یا پیام جدید دوپامین ترشح میکند و همین حس لذت کوتاهمدت باعث تکرار مداوم رفتار میشود. در ایران اثرات این پدیده در عرصههای مختلف اجتماعی بهخوبی مشهود است. درحوزه آموزش تمرکز و بهرهوری دانشآموزان و دانشجویان کاهش یافته و زمان مطالعه عمیق جای خود را به مرور سطحی مطالب در فضای مجازی داده است. در روابط خانوادگی بسیاری از والدین از شکاف ارتباطی با فرزندان خود شکایت دارند؛ فرزندانی که بیشتر وقت خود را در فضای مجازی میگذرانند و ارتباطات چهرهبهچهره برایشان بیاهمیتتر شده است. در عرصه فرهنگی نوعی «سطحیگرایی» در مصرف محتوا شکل گرفتهاست یعنی محتوای کوتاه و بصری که بیشتر بر سرگرمی و هیجان متمرکز بوده جایگزین مطالعه، گفتوگو و اندیشه عمیق شده است.
البته این مساله تنها به کاربران محدود نمیشود. شبکههای اجتماعی در ایران به بستری برای شکلگیری هویتهای مجازی تبدیل شدهاند که گاه فاصله زیادی با واقعیت دارند. بسیاری از کاربران برای جلبتوجه یا تایید اجتماعی تصویری غیرواقعی از خود ارائه میکنند. این پدیده باعث افزایش حس نارضایتی از خود و مقایسه اجتماعی ناسالم شده است. نوجوانانی که در مرحله شکلگیری هویت قرار دارند بیش از دیگران از این مقایسهها آسیب میبینند. آنها در تلاشاند خود را با معیارهای غیرواقعی زیبایی، موفقیت یا محبوبیت تطبیق دهند.
در چنین شرایطی غفلت از مسوولیت شرکتهای فناوری در قبال کاربران خطرناک و غیرقابلپذیرش است. دادگاه لسآنجلس که بهزودی مدیران متا و اسنپ را فرا خواهد خواند در واقع تلاش میکند تا برای نخستینبار مرز میان آزادی تجاری و مسوولیت اجتماعی را مشخص کند. اینکه پلتفرمها تا چه اندازه مجازند برای سود بیشتر از دادهها و رفتارهای کاربران بهره ببرند پرسشی اخلاقی و حقوقی بوده که اکنون بهصورت رسمی در نظام قضایی آمریکا مطرح شده است. اگر نتیجه این دادگاه به محکومیت مدیران منجرشود احتمالا موجی از تغییرات قانونی در سایر کشورها نیز آغاز خواهد شد؛ قوانینی که شرکتها را ملزم به شفافیت در طراحی الگوریتمها و حفاظت از سلامت روان کاربران میکند.
در ایران نیز ضرورت دارد این نوع نگاه در سطح قانونگذاری و آموزش جدی گرفته شود. نظام آموزشی میتواند با گنجاندن سواد رسانهای در برنامههای درسی به دانشآموزان بیاموزد چگونه از شبکههای اجتماعی بهصورت آگاهانه و هدفمند استفاده کنند. رسانهها و نهادهای فرهنگی نیز باید نقش فعالی در اطلاعرسانی و هشدار نسبت به خطرات اعتیاد دیجیتال داشته باشند. خانوادهها نیز نیازمند آموزش بوده تا بتوانند رفتار آنلاین فرزندان خود را درک و مدیریت کرده نه آنکه صرفا آن را منعکنند. علاوه بر جنبههای روانی اعتیاد به شبکههای اجتماعی آثار اقتصادی و اجتماعی نیز دارد. بهرهوری نیروی کار کاهش یافته، تمرکز بر وظایف شغلی دشوارتر شده و تمایل به دیدهشدن در فضای مجازی گاهی جای تلاش واقعی را گرفته است. در عرصه سیاسی و اجتماعی گردش بیپایان اطلاعات نادرست یا هیجانی میتواند باعث بیاعتمادی، اضطراب جمعی و حتی قطبیشدن جامعه شود. به این ترتیب شبکههای اجتماعی از ابزاری برای آزادی بیان به بستری برای تولید وابستگی، اضطراب و ناپایداری روانی تبدیل میشوند. مساله مهم دیگر کمبود پژوهشهای بومی در ایران است. بیشتر مطالعات در این زمینه ترجمه تحقیقات خارجی بوده و کمتر به ویژگیهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی جامعه ایرانی توجه دارد. حال آنکه رفتار کاربران ایرانی با کاربران غربی تفاوتهای اساسی دارد؛ از نوع استفاده و انگیزهها گرفته تا محتوای محبوب و الگوهای ارتباطی. شناخت این تفاوتها برای تدوین سیاستهای پیشگیرانه و آموزشی ضروری است.
باید پذیرفت که اعتیاد به شبکههای اجتماعی نه پدیدهای فردی بلکه بحرانی جمعی است که ابعاد فرهنگی، روانی، اقتصادی و حتی حقوقی دارد. اگر درسطح جهانی مدیران شرکتهای فناوری برای پاسخگویی فراخوانده میشوند در ایران نیز باید مسوولان، نهادهای آموزشی و کاربران سهم خود را در کنترل و مدیریت این پدیده بپذیرند. راهحل نه در حذف فناوری بلکه در بازگرداندن کنترل بهدست انسان است؛ کنترلی که امروزه تا حد زیادی بهالگوریتمها واگذار شده است. دادگاه لسآنجلس شاید سرآغازی برای بازنگری در مرزهای مسوولیت دیجیتال باشد. اگر جهان به این نتیجه برسد که فناوری بدون اخلاق میتواند ویرانگر باشد آنگاه شاید شبکههای اجتماعی از ابزارهایی برای تسلط برذهن انسان به ابزارهایی در خدمت رشد و آگاهی او تبدیل شوند. در ایران نیز اگر این مساله با رویکردی علمی و فرهنگی دنبال شود میتوان امید داشت که نسل آینده بهجای گرفتار شدن در چرخه بیپایان اعتیاد دیجیتال از فضای مجازی بهعنوان فرصتی برای رشد فردی و اجتماعی بهره گیرد. تنها در این صورت است که میتوان میان «زندگی در شبکه» و «زندگی واقعی» تعادلی انسانی و پایدار برقرار کرد.