هارولد جیمز از بی‌اهمیت شدن نهادهای غربی در حکمرانی جهانی می‌نویسد:

ایران و پایان چندجانبه‌گرایی قدیم

گروه تحلیل
کدخبر: 542367
هارولد جیمز، استاد تاریخ و روابط خارجه دانشگاه پرینستون اخیرا یادداشتی در وبسایت پروجکت سیندیکیت حملات آمریکا به ایران و ترک نشست گروه۷ توسط ترامپ، را نشانه‌ای از مرگ رویکرد چندجانبه‌گرایانه قدیمی و بی‌اهمیت شدن نهادهای غربی در حکمرانی جهانی دانسته است.
ایران و پایان چندجانبه‌گرایی قدیم

جهان صنعت_هارولد جیمز، استاد تاریخ و روابط خارجه دانشگاه پرینستون اخیرا یادداشتی در وبسایت پروجکت سیندیکیت حملات آمریکا به ایران و ترک نشست گروه۷ توسط ترامپ، را نشانه‌ای از مرگ رویکرد چندجانبه‌گرایانه قدیمی و بی‌اهمیت شدن نهادهای غربی در حکمرانی جهانی دانسته است. او در این یادداشت می‌نویسد: «اگرچه ایالات متحده پیش‌تر اشاره کرده بود که ممکن است به تاسیسات هسته‌ای ایران حمله کند اما حتی زحمت مشورت با سایر اعضای ناتو یا دولت‌های متحد خود را به خود نداد. نهادهای چندجانبه متعلق به غرب در حال از دست دادن کارکرد خود هستند چرا که طبل‌های جنگ، صدای هر دعوتی برای صلح از طریق تجارت را در خود خفه می‌کنند.

ماه ژوئن ۲۰۲۵ به‌ عنوان نقطه عطفی تاریخی به یاد خواهد ماند؛ نقطه‌ای که پایان شیوه سنتی چندجانبه‌گرایی در حکمرانی جهانی را رقم زد. نهادهای موجود، به‌ویژه آنهایی که بر اساس مفهوم «غرب» بنا شده‌اند (مانند ناتو و گروه۷)، دیگر اهمیت و نقش گذشته را ندارند. در حالی که آمریکا پیش‌تر اعلام کرده بود ممکن است تاسیسات هسته‌ای ایران را هدف قرار دهد، هیچ‌گونه مشورتی با اعضای ناتو صورت نگرفت. برعکس، دونالد ترامپ، رییس‌جمهور آمریکا، نشست گروه۷ در کاناناسکیس کانادا را زودتر ترک کرد تا عملیات نظامی را آغاز کند.

بی‌اهمیت شدن گروه۷ بازتابی است از وضعیت کنونی روابط بین‌الملل. نکته جالب آنکه نخستین نشست این گروه، حدود نیم‌قرن پیش، با هدف رسیدگی به بحران خاورمیانه‌ای بی‌ثبات برگزار شد؛ بحرانی که در پی جنگ یوم‌کیپور ۱۹۷۳، ثبات اقتصادی و سیاسی «غرب» را تهدید می‌کرد. سران کشورها در نوامبر ۱۹۷۵ در رامبوییه، در نزدیکی پاریس، گرد‌هم آمدند تا جایگزینی برای مداخله نظامی مستقیم بیابند.

حاضران در این نشست به‌شدت نگران شکنندگی اقتصادی و سیاسی بودند؛ وضعیتی که دموکراسی را در کشورهایشان تهدید می‌کرد. در حالی که موضوع اصلی نشست از جلسات منظم میان وزرای دارایی آمریکا، بریتانیا، فرانسه، آلمان و ژاپن نشأت گرفته بود، ایتالیا نیز به این جمع افزوده شد؛ نه به این دلیل که منبع قابل‌توجهی داشت، بلکه در بحرانی‌ترین وضعیت قرار داشت و دموکراسی آن بیش از همه در خطر بود.

هنری کسینجر در سال ۱۹۷۴ راه‌حلی به‌جای اقدام نظامی پیشنهاد داده بود: قدرت‌های منطقه‌ای- به‌ویژه عربستان سعودی و ایران- ‌باید با تشویق به نگهداری درآمدهای کلان نفتی خود در بانک‌های غربی، وارد نظم جهانی شوند. این درآمدهای نفتی (پترو دلارها) سپس به بازارهای نوظهور آن زمان-  ازجمله کشورهای آمریکای جنوبی و اروپای مرکزی تحت نفوذ شوروی- ‌وام داده می‌شد تا همه کشورها از طریق نظام مالی به‌هم پیوند خورده و از درگیری‌های پرهزینه و خشونت‌بار در آینده جلوگیری شود. این نوع نگاه بعدها به عنوان شکلی از نئولیبرالیسم افسارگسیخته رد شد و رهبران سیاسی از جو بایدن و ولادیمیر پوتین گرفته تا اورسولا فن‌درلاین، رییس کمیسیون اروپا، از آن فاصله گرفتند اما در حالی که همه به نئولیبرالیسم و باور همراه آن مبنی بر اینکه تجارت می‌تواند صلح به همراه آورد، تاختند، تنها معدودی توانستند جایگزینی منسجم برای آن ارائه دهند. تردیدکنندگان اگر به اسطوره‌شناسی باستان رجوع می‌کردند، می‌توانستند درس‌های مهمی بیاموزند؛ جایی که خدای تجارت، مرکوری در برابر خدای جنگ، مارس قرار می‌گرفت. تنها ولادیمیر پوتین بود که از انسجام فکری کافی برخوردار بود تا بفهمد که طرد مرکوری به معنای فراخواندن مارس است. او بر این باور قمار کرد که خدای جنگ می‌تواند روسیه‌ای نو بسازد.

بخشی از مشکل در یافتن یک جایگزین مناسب، به ساختار نهادی ناکافی گروه۷ بازمی‌گردد. تا آغاز هزاره جدید، این گروه دیگر مناسب‌ترین قالب برای هماهنگی جهانی به‌شمار نمی‌رفت و با وقوع بحران مالی ۲۰۰۸–۲۰۰۷، گروه۲۰ به عنوان نهاد اصلی همکاری اقتصادی جهان ظاهر شد. با این حال، هرچند نشست لندن در آوریل ۲۰۰۹ واکنشی مؤثر و فوری از سوی G20 بود، اما این گروه نیز خیلی زود قدرت خود را از دست داد زیرا ایالات‌ متحده، چین، آلمان و دیگر قدرت‌ها وارد منازعاتی بر سر تجارت و ارز شدند.

چند سال بعد، روسیه به دلیل اشغال کریمه و حمله به شرق اوکراین در سال ۲۰۱۴ از گروه ۸ (که دوباره به G7 تبدیل شد) اخراج شد. ترامپ در دوره اول ریاست‌جمهوری‌اش به این موضوع اعتراض کرده بود و اخیرا نیز در نشست کاناناسکیس همین موضع را تکرار کرد اما اصرار او بر اینکه روسیه برای حل مشکلات جهانی ضروری است، عجیب به نظر می‌رسد، با توجه به اینکه روسیه خود عامل یا دست‌کم شریک بسیاری از این مشکلات بوده ازجمله از طریق حمایت در سوریه و ایران. در مقابل، استدلال بسیار قوی‌تری وجود دارد برای اینکه گروه۷ گسترش یابد و شامل چین شود (و شاید حتی شکل نشست‌ها ساده‌تر شده و اتحادیه اروپا فقط یک نماینده داشته باشد.) در هر حال، دینامیک نشست کاناناسکیس به‌طرز نگران‌کننده‌ای یادآور نشست رامبوییه در حدود ۵۰سال پیش بود.

در حالی که امانوئل ماکرون، رییس‌جمهور فرانسه، خواهان بحث درباره آتش‌بس بود، ترامپ هنگام ترک جلسه گفت که او به چیزی «خیلی بزرگ‌تر» فکر می‌کند. او افزود: «چه عمدی و چه غیرعمدی، امانوئل همیشه اشتباه می‌کند.» مارس، مرکوری را شکست داد.

اما ترک یک اجلاس چندجانبه برای آغاز جنگ، حرکتی عجیب بود از سوی فردی که همیشه ادعا می‌کرد در تلاش برای رسیدن به توافقی برای صلح است. وعده «اول آمریکا»- کناره‌گیری از عرصه جهانی و پایان دادن به «جنگ‌های بی‌پایان»-  همان چیزی است که بسیاری از آمریکایی‌ها را به ترامپ جذب کرده. جالب آنکه تصمیم اخیر ترامپ با سفر اخیرش به خاورمیانه نیز در تناقض است؛ سفری که در آن به کشورهای خلیج‌فارس رفت، از رژیم صهیونیستی پرهیز کرد، و تمرکز خود را بر توافقات مالی و اقتصادی گذاشت.

ترامپ در سال ۲۰۱۹ به سبک همیشگی‌اش اعلام کرده بود که مداخله نظامی در خاورمیانه «بدترین تصمیمی بود که تاکنون گرفته شده است» اما حالا در سال ۲۰۲۵، استاد «هنر معامله‌گری» به این نتیجه رسیده که برای رسیدن به خواسته‌هایش نیازمند همان نوع تشدید تنشی است که در جنگ تعرفه‌ها به کار برد اما اگر سطح فعلی بمباران برای ترساندن رهبری ایران کافی نباشد چه؟ اگر بمب‌های فوق‌سنگین GBU-57 نتوانند تاسیسات زیرزمینی هسته‌ای فردو را نابود کنند چه؟

از خطر تشدید درگیری نظامی گرفته تا نارضایتی عمیق از دموکراسی در داخل، شباهت‌ها با دوران رامبوییه چشمگیر است. پرسش این است که آیا امروز کسی وجود دارد که بتواند بینش‌های کسینجر را احیا کند؟ متن این نقش روشن است: باید مسیر مرکوری را در پیش گرفت، نه مارس را. اکنون زمانی است که رهبری در اروپا، چین یا جنوب جهانی باید برخیزد و بگوید: «مشکلات ما بسیار فراتر از این حرف‌هاست. چه عمدی و چه غیرعمدی، دونالد ترامپ همیشه اشتباه می‌کند.»

وب گردی