مرگ تدریجی جایگاه دانشجو
سعید معیدفر، جامعهشناس
با توجه به شرایط فعلی کشور دانشجویان ایرانی امروز با مجموعهای از مشکلات جدی در حوزههای مختلف از جمله اقتصاد، تحصیل و آزادی بیان مواجه هستند. مهمترین مسالهای که دانشجویان با آن درگیر هستند ابهام در آینده شغلی است. در گذشته زمانی که دانشجویان فارغالتحصیل میشدند در چند حوزه فرصت شغلی داشتند و از این جهت احساس رضایت و انگیزه برای ادامه مسیر تحصیلی وجود داشت. امروز اما یکی از بزرگترین معضلات دانشجویان نرخ بالای بیکاری در میان تحصیلکردگان دانشگاهی است. نرخ بیکاری این گروه به مراتب بالاتر از میانگین کلی بیکاری کشور است. همین موضوع باعث شده بسیاری از دانشجویان نسبت به آینده کاری خود امید چندانی نداشته باشند.
نتیجه این وضعیت گرفتارشدن جوانان در چرخهای فرسایشی است. دانشجو پس از لیسانس به دلیل نبود فرصت شغلی وارد مقطع بالاتر میشود. در مقطع بالاتر هم خبری از بازار کار نیست و دوباره به ادامه تحصیل روی میآورد. در نهایت پس از طی تمام مراحل تحصیلی همچنان در جستوجوی شغلی است که متاسفانه برایش وجود ندارد. از سوی دیگر شرایط کلی توسعه کشور بهگونهای است که بیشترین تقاضا برای «کارگران ساده» است؛ مشاغلی که تخصص چندانی نمیخواهند و همین باعث شده بخش زیادی از بازار کار بهخصوص در مشاغل یدی قرار بگیرد. این مساله به شکل محسوسی حوزه مشاغل تخصصی را تضعیف کرده است. در نتیجه بین سطح تحصیلات دانشگاهی و نیاز واقعی بازار کار هیچ تناسبی وجود ندارد. به همین دلیل گاهی افراد فاقد تحصیلات دانشگاهی فرصت شغلی بیشتری پیدا میکنند حتی اگر در حد یک راننده یا کارگر ساده باشند اما دانشجویی که سالها وقت، انرژی و هزینه صرف تحصیل کرده با مشکل جدی اشتغال روبهرو بوده و این موضوع سطح انگیزه او را بهشدت کاهش داده است.
مشکل دیگر افت چشمگیر زمینههای رشد و فعالیت در داخل دانشگاه است. در سالهایی که ما دانشجو بودیم فضای دانشگاه مملو از انرژی، فعالیتهای انجمنی و فرصتهای متعدد برای مشارکت اجتماعی، فرهنگی و حتی سیاسی بود. دانشگاه محیطی برای کسب هویت جمعی، نقشآفرینی و تمرین مسوولیت اجتماعی به شمار میرفت اما امروز این فضا به شدت محدود و عملا دانشگاه به مدرسهای بزرگ تبدیل شده است؛ جایی که دانشجو فقط باید سر کلاس حاضر شود، درس پس بدهد و مدرک بگیرد بیآنکه فرصت مهارتآموزی یا فعالیت در حوزههای مختلف داشته باشد.
افزایش محدودیتها باعث شده هر نوع تحرک یا مشارکت دانشجویی با نگاه امنیتی مواجه شود. دانشگاه برای بسیاری از دانشجویان حالا شبیه پادگان است. هر رفتار و کنش دانشجو زیر نظر است و آنها نگران هستند کوچکترین فعالیتشان برای آینده شغلی و زندگی شخصیشان پروندهساز شود. این نگرانی بیدلیل هم نیست؛ دانشجویانی که در سالهای اخیر تحرک بیشتری داشتند امروز با مشکلات جدی برای یافتن کار روبهرو هستند و عملا آینده حرفهایشان مبهم شده است. همین مساله موجب شده بخش عمدهای از دانشجویان ترجیح دهند سکوت کنند، فعالیتی نداشته باشند و به نوعی بیرمقی و انفعال برسند.امروز در بسیاری از دانشگاهها دانشجو به مثابه یک جسم بیروح متحرک فقط برای حضور و غیاب به کلاس میآید.
نشاط، انرژی، انگیزه و روابط سالم جمعی که در دبیرستان وجود داشت در محیط دانشگاه یا ممنوع است یا زیر ذرهبین. چنین انتظاری که دانشجو فقط مودب و بیصدا در کلاس بنشیند ندارد. این شرایط دانشجویان را به سمت افسردگی، احساس پوچی، بیهدفبودن و در مواردی متاسفانه آسیبهای جدیتر سوق میدهد. نمونههایی از اقدام به خودکشی، گرایش به الکل و مواد مخدر یا فرورفتن در انزوا که در برخی دانشگاهها مشاهده شده، حاصل همین فضای بسته، بیافقی و بیتحرکی است.
در چنین فضایی بسیاری از دانشجویان تنها راه چاره را مهاجرت میبینند. البته شرایط سیاسی و اجتماعی کشورهای مقصد هم چندان روشن نیست اما برای دانشجوی ایرانی که نه چشمانداز شغلی وجود دارد، نه فضای دانشگاه برایش فرصت رشد فراهم میکند، مهاجرت گاهی تنها راه فرار از مرگ تدریجی است؛ مرگی که فرد را وادار میکند نیازها، خواستهها، تواناییها و هویت خود را سرکوب کند یا در نهایت برای دستیابی به فرصتهای محدود به سمت فرصتطلبی و ارتباطگیریهای غیرشفاف برود. در مجموع فضای دانشگاه امروز فضای مناسبی نیست؛ نه برای رشد علمی، نه برای رشد اجتماعی و نه برای ساختن آینده. دانشجویان ما در رنج قرار دارند و این موضوع نیازمند توجه جدی و فوری است.

