شایستهسالاری علیه پوپولیسم
مصطفی آب روشن، جامعهشناس
منتقدانی که علیه نقش محوری طبقه متوسط در حکمرانی موضع میگیرند، معمولا از نقطهای عاطفی و نه تحلیلی صحبت میکنند. بحث اصلی اما درباره قدرت سیاسی و مدیریت کشور بحث «احساس» نیست بلکه بحث «ظرفیت نهادی و تخصصی» است. حکمرانی در دنیای جدید امری فوقالعاده پیچیده است: سیاستگذاری اقتصادی نیازمند فهم ساختارهای مالی و بانکی است، سیاست خارجی مستلزم شناخت نظام بینالملل و قواعد تعاملات استراتژیک بوده، مدیریت داخلی به برنامهریزی مبتنی بر داده و شناخت پیامدهای تصمیمات در بلندمدت نیاز دارد. این ظرفیتها بهطور ساختاری در طبقهای شکل میگیرد که از تحصیلات نظاممند، ثبات نسبی اقتصادی، ارتباط با نهادهای رسمی و تجربه زیست در چارچوبهای قانونی برخوردار است. این طبقه همان «طبقه متوسط» است؛ طبقهای که در آن انسانها کمتر درگیر نبرد روزمره برای بقا هستند و در نتیجه امکان بیشتری برای پرورش تفکر انتقادی، انضباط حرفهای، نگاه توسعهمحور و مشارکت نهادمند پیدا میکنند.
مدعای دکتر سریعالقلم نه آن است که افراد کمبرخوردار «ناتوان» هستند و نه اینکه نباید وارد عرصه سیاست شوند بلکه تاکید او بر نحوه و زمان ورود به سطوح عالی قدرت است. از منظر علوم اجتماعی، فردی که هنوز تحت فشار شدید معیشتی بوده، تمرکز اصلیاش بهصورت طبیعی روی رفع نیازهای فوری و جبران محرومیت است. این نه ایراد اخلاقی است و نه ضعف شخصیتی بلکه یک پیامد طبیعی شرایط اقتصادی است. دقیقا اما همین اولویتگذاری بر بقا موجب میشود که تصمیمگیری در سطح کلان برای او به حوزهای پرریسک تبدیل شود. چنین فردی قبل از آنکه فرصت پیدا کند مهارتهای تخصصی سیاستگذاری، گفتوگو، سازوکارهای قانونمحور و تحلیل آیندهنگرانه را کسب کند، ممکن است بهناچار تصمیماتی بگیرد که بیش از آنکه بر مصلحت ملی استوار باشد، واکنشی به تجربههای تلخ گذشتهاش باشد. در ادبیات توسعه به این پدیده «سیاست محرومیت» گفته میشود؛ سیاستی که اگرچه به نیت عدالت شکل میگیرد اما در عمل جامعه را به بیثباتی و تناقضهای پرهزینه میکشاند. به همین دلیل کشورهای توسعهگرا میان «حق مشارکت» و «صلاحیت حکمرانی» تفاوت قائل میشوند.
هر فردی از هر طبقهای حق دارد رای دهد، نقد کند، عضو احزاب شود و سهم خود را از سیاست مطالبه کند. این مشارکت عمومی اساس مردمسالاری است اما در سطح مدیریت کلان، اصل بنیادین «شایستهسالاری نهادمند» حکم میکند که افراد ابتدا با آموزش، تجربه و رشد حرفهای به مرحلهای از بلوغ فکری برسند که بتوانند قدرت را نه برای جبران گذشته بلکه برای ساختن آینده به کار گیرند. این مسیر همان مسیری است که به طبقه متوسط فرهنگی و مدیریتی ختم میشود. بسیاری از رهبران بزرگ تاریخ نیز از دل طبقات محروم برخاستهاند اما نکته مهم آن است که آنان پیش از رسیدن به قدرت، مسیر ارتقای نهادی و حرفهای را طی کرده و عملا وارد فضای ارزشی طبقه متوسط شدهاند. به بیان دیگر هیچکس میانبُر نزده است.
آنچه مخالفان درک نمیکنند این است که دفاع از این رویکرد نه دفاع از تبعیض بلکه دفاع از کیفیت حکمرانی است. اگر فردی بدون ابزارهای لازم تصمیمگیری به راس قدرت برسد، هزینه خطاهای او بر دوش همان اقشار محرومی خواهد افتاد که قرار بود از تصمیمات او منتفع شوند. تاریخ توسعه در جهان گواهی روشن دارد: پایین آمدن استانداردهای تخصصی برای کسب رضایت عمومی کوتاهمدت، بزرگترین دشمن رفاه بلندمدت است. جامعهای که بهبهانه برابری، معیارهای حرفهای برای حکمرانی را کنار میگذارد، در نهایت همین برابری را نابود میکند.
نظریه دکتر سریعالقلم یک پیام روشن و اخلاقی است: راه را باز کنید تا همه بتوانند رشد کنند اما قدرت را تنها به دست کسانی بسپارید که برای آن آمادهاند.این یعنی دفاع از تحرک اجتماعی، نه حذف یک طبقه، یعنی حمایت از این ایده که هر انسان فارغ از پیشینهاش میتواند با تلاش و آموزش به جایی برسد که صلاحیت مدیریت کشور را داشته باشد. این یک نگاه «امیدبخش» است، نه محدودکننده.
اکنون انتخاب ما روشن است:یا سیاستی مبتنی بر مهارت، دانش و آیندهنگری که طبقه متوسط محور آن است یا سیاستی مبتنی بر احساسات و آزمونگری که قربانی اصلیاش همان طبقات آسیبپذیر خواهند بود.

