گفت‌وگو با پروفسور‌هاشم اورعی درباره تصمیم‌های پرهزینه دولتی:

پیوند نامبارک زر و زور

گروه انرژی
کدخبر: 586386
آلودگی هوای تهران و دیگر شهرها به دلیل سوخت‌های آلاینده و ضعف در زیرساخت‌های بانکی و مالی شدت یافته و نیاز به تغییرات اساسی در مدیریت انرژی و سیاست‌گذاری دارد.
پیوند نامبارک زر و زور

جهان‌صنعت– زمستان هنوز درست از راه نرسیده اما هوای تهران و بسیاری از شهرهای بزرگ چنان سنگین و سمی شده که نفس‌کشیدن روزمره به کاری سخت تبدیل شده است. شهری که هر سال وعده می‌شنود که «امسال اوضاع بهتر می‌شود» باز هم در دایره تکراری آلودگی گیر کرده؛ دایره‌ای که ریشه‌اش نه در یک اتفاق ناگهانی بلکه در دهه‌ها بی‌برنامگی، نادیده‌گرفتن هشدارهای کارشناسی و لجاجت دربرابر اصلاحات ساختاری نهفته است. آمارهای منتشرشده خودگویای وضعیت اسفناک آلودگی هواست که حالا علاوه بر خودروهای بی کیفیت یک متهم ردیف دوم را هم باید به این ماجرا اضافه کرد و آن سوخت‌های آلاینده است. از مازوت بی کیفیت و غیراستاندارد گرفته تا بنزین بی کیفیت که بر شدت آلودگی هوا افزوده و تهران و شهرهای بزرگ را تبدیل به اتاق‌های گاز کرده است. آنچه اتفاق افتاده یک‌سوی ماجراست و آنچه در پیش داریم واقعیتی دردناک‌تر است. با پروفسور ‌هاشم اورعی، استاد دانشگاه صنعتی شریف، کارشناس انرژی و رییس اتحادیه انجمن‌های علمی انرژی درباره ریشه‌های بحران انرژی و آلودگی هوا در ایران گفت‌وگو کردیم تا دلایل واقعی این شرایط ناگوار را عمیق‌تر بررسی کنیم.

***

 آلودگی هوای تهران و شهرهای بزرگ امسال در مقایسه با سال قبل شدت گرفته تا جایی که نفس کشیدن برای شهرنشینان سخت شده است. بخشی از این اتفاق ناشی از سوخت نیروگاهی غیراستاندارد و بخشی هم خودروهاست. سوال این است که این شرایط که از گذشته قابل پیش بینی بوده چرا سیاستمداران و برنامه‌ریزان برای یکی از حیاتی‌ترین نیاز مردم ایران اینقدر دیر اقدام کردند که امروز به این شرایط برسیم؟ چرا این چرخه معیوب تصمیم‌گیری و اجرا برای حل بحران آلودگی هرسال تکرار می‌شود؟

لازم است برای درک درست مساله نگاهی کوتاه به سابقه جهانی آن بیندازیم. نخست باید روشن کنیم که موضوع آلودگی مساله‌ای خاص ایران نیست. این ماجرا از جایی آغاز شد که پژوهشگران حدود ۲۵‌سال پیش متوجه شدند متوسط دمای کره زمین درحال افزایش است. با ادامه این روند تحقیقات گسترده‌ای برای شناسایی عوامل اصلی صورت گرفت و درنهایت سوخت‌های فسیلی به‌عنوان متهم ردیف اول مطرح شدند.

این روند ما را به سال۲۰۱۵ و «کنفرانس اقلیمی پاریس» رساند؛ جایی که هدف‌گذاری شد تا افزایش دمای متوسط زمین تا پایان قرن جاری نسبت به دوران پیش از انقلاب صنعتی به ۵/‌۱‌درجه سانتیگراد محدود شود. هرچند جهان عملا به این هدف نرسید اما به این جمع‌بندی رسیده که برای مهار گرمایش زمین باید تمرکز از سوخت‌های فسیلی برداشته و به‌سمت انرژی‌های تجدیدپذیر حرکت شود و از همین‌جا مفهوم «گذار انرژی» متولد شد.

خلاصه نتیجه گذار انرژی در جهان این بود که مدل تولید انرژی تغییر کند: از تولید مبتنی بر سوخت‌های فسیلی بدون ذخیره‌سازی به‌سمت انرژی پاک به‌همراه ذخیره‌سازی و شبکه هوشمند. دلیل نیاز به شبکه هوشمند این است که ورود انرژی‌های پاک به شبکه برق تغییراتی اساسی در ساختار و مدیریت شبکه ایجاد می‌کند.

حال باید ببینیم ایران در این سه‌بخش(انرژی پاک، ذخیره‌سازی و هوشمندسازی شبکه) چه سهمی دارد. در بخش انرژی‌های تجدیدپذیر متاسفانه تصویری که در اذهان ساخته شده این است که بخش بزرگی از برق کشور از خورشید تامین می‌شود درحالی‌که واقعیت چنین نیست. طبق آمار وزارت نیرو کل ظرفیت منصوبه انرژی تجدیدپذیر کشور حدود ۲هزارو۳۰۰‌مگاوات از مجموع ۹۴‌هزارمگاوات ظرفیت نصب‌شده است. البته آنچه اهمیت دارد ظرفیت نبوده بلکه میزان انرژی تولیدی است. براساس آخرین آمار منتشرشده سهم انرژی‌های تجدیدپذیر از کل برق مصرفی کشور تنها ۹/‌۰‌درصد است یعنی باوجود تمام صحبت‌ها هنوز کمتر از یک‌درصد برق کشور از منابع پاک تامین می‌شود.

در بخش دوم یعنی ذخیره‌سازی وضعیت تقریبا صفر است و چیزی به‌عنوان ذخیره‌سازی موثر و قابل‌اعتنا وجود ندارد. وقتی انرژی تجدیدپذیر کمتر از یک‌درصد و ذخیره‌سازی باشد بحث هوشمندسازی شبکه عملا به یک موضوع فرمالیته تبدیل می‌شود.

جمع‌بندی این بخش آن است که باوجود همه شعارها و برنامه‌هایی که اعلام می‌شود تا امروز نتوانستیم به‌صورت واقعی وارد فرآیند «گذار انرژی» شویم.

حال پرسش اصلی این است: چرا به اینجا رسیدیم؟ موضوع گرمایش زمین مساله‌ای نبوده که سیاستمداران از آن بی‌اطلاع باشند. این موضوع سال‌هاست در جهان مطرح بوده و دائما روی آن کار می‌شود اما در کشور ما یا در سیاست‌های کلان توجه جدی به آن نشده یا اگر اشاره‌ای بوده در اجرا اثر ملموسی نداشته است.

پاسخ ساده است: ضعف در برنامه‌ریزی. بسیاری از بحران‌های امروز یک‌شبه به‌وجود نیامدند. آیا دریاچه ارومیه یک‌شبه خشک شد؟ از دهه ۷۰موضوع کاهش سطح آب آن مطرح بوده و حدود ۳۰‌سال در خواب‌ غفلت بودیم. در حوزه برق نیز همین اتفاق افتاده است. سیاستگذاری ما بسیار ضعیف بوده و این سوال جدی وجود دارد که معاونت‌های برنامه‌ریزی در دستگاه‌های عریض و طویل به‌ویژه در وزارت نیرو دقیقا چه می‌کردند؟

مفهومی به نام «سبد انرژی» داریم که بسیار مهم است. این سبد باید نه برای امسال و سال آینده بلکه برای افق‌های ۲۰تا۳۰‌ساله طراحی شود. در دهه‌۶۰ سهم برقابی را افزایش دادیم و امروز ۱۴درصد ظرفیت نیروگاهی ما برقابی است اما در تابستان امسال و در اوج مصرف عملا نتوانستیم از این ظرفیت استفاده کنیم. سرمایه‌گذاری سنگینی انجام شده اما بلااستفاده مانده چون پیش‌بینی نکردیم که در سال‌های آینده با کمبود آب مواجه خواهیم شد.

در سال‌های بعد نیز وابستگی شدیدی به گاز در نیروگاه‌ها ایجاد کردیم به‌‌طوری که امروز بیش از ۸۰درصد برق کشور به گاز وابسته است. با این حال هنوز زمستان به‌‌طور کامل آغاز نشده نیروگاه‌ها به‌سمت مازوت‌سوزی می‌روند چون گاز کافی برای تامین نداریم. این یعنی ما مفهوم «سبد انرژی» را درست نفهمیدیم و افق فکری تصمیم‌گیران تنها چندسال محدود است؛ گویی آینده‌ای برای ۲۰یا۳۰‌سال بعد متصور نیستند. این معضل فرهنگی است. در تفکر دولتی پایان قیامت را روزی که پشت میز نشستند می‌بینند درنتیجه این مدل تصمیم‌گیری جواب نمی‌دهد.

در مساله آلودگی هوا نیز هر سال با موضوع مازوت‌سوزی مواجه هستیم. وزارت نفت ادعا می‌کند سوخت تحویلی استاندارد بوده و وزارت نیرو نیز می‌گوید در شهرهای بزرگ(جز تهران) مازوت‌سوزی نداریم اما واقعیت میدانی چیز دیگری را نشان می‌دهد. نمونه آن هوای شهرهایی مانند رشت نیز آلوده شده است. آیا دلیل این آلودگی‌ها کیفیت خودروهاست یا مازوت‌سوزی؟

واقعیت این است که ما دچار نوعی فرار از مسوولیت هستیم یا بازیِ «کی بود؟کی بود؟من نبودم». درحالی‌که انتظار جامعه این است که مسوولان صادقانه مشکلات را بیان کرده و از مردم برای همکاری دعوت کنند.

نکته قابل‌توجه اظهارات صریح یکی از معاونان وزارت بهداشت بود که اعلام کرد سالانه حدود ۵۸هزارمرگ منتسب به آلودگی هوا اتفاق می‌افتد یعنی روزانه حدود ۱۶۰‌نفر. اگر هر روز ۱۶۰‌تابوت جلوی چشم ما قرار می‌گرفت شاید عمق فاجعه را بهتر درک می‌کردیم. آمار رسمی نیز نشان می‌دهد که در تهران از ابتدای سال تنها چند روز هوای پاک داشتیم.

درخصوص منشأ آلودگی بدون تردید خودروها سهم دارند: کیفیت پایین خودروهای داخلی، مصرف سوخت بالا و کیفیت نه‌چندان استاندارد بنزین. خودروها اما تازه وارد شهر نشدند و سال‌هاست در خیابان‌ها حضور دارند پس عقل سلیم می‌گوید که تنها عامل اصلی حمل‌ونقل شهری نیست.

واقعیت این است که در این روزها نیروگاه‌ها مهم‌ترین عامل افزایش آلودگی هستند. به‌دلیل کمبود گاز با شروع سرما به مازوت روی می‌آورند. استاندارد جهانی می‌گوید میزان گوگرد مازوت باید کمتر از ۵/‌۰‌درصد باشد اما میانگین به حدود ۵/‌۳‌درصد می‌رسد و در برخی نیروگاه‌ها حتی بسیار بالاتر است. بنابراین به‌جای خروجی گرما اکسید گوگرد، ذرات معلق و ترکیبات سمی وارد هوا شده و مستقیما به ریه مردم می‌رود.

چرا این اتفاق می‌افتد؟ ریشه آن در «ناترازی» در بخش گاز است. حل ناترازی برق در مقایسه با گاز ساده‌تر و کم‌هزینه‌تر است. در تابستان نیروگاه‌ها روزانه حدود ۳۰۰‌میلیون‌مترمکعب گاز نیاز دارند. در زمستان با افزایش مصرف خانگی نمی‌توان بیش از حدود ۱۲۰‌میلیون‌مترمکعب گاز به نیروگاه‌ها داد. در این شرایط صنعت عملا تعطیل شده و نیروگاه‌ها به مازوت و گازوئیل روی می‌آورند. در مورد گازوئیل هم شبکه حمل‌ونقل ما توان لجستیکی کافی برای تامین گسترده آن را ندارد.

از آنجا که در تامین گازوئیل حتی برای مصرف کامیون‌ها و حمل‌ونقل جاده‌ای نیز با محدودیت مواجه هستیم عملا گزینه‌ای جز استفاده از مازوت باقی نمی‌ماند؛ آن‌هم مازوت پرگوگرد و آلاینده. به‌همین دلیل مساله آلودگی هوا یک موضوع زنجیره‌وار و به‌هم‌پیوسته است. هیچ بخشی نمی‌تواند بگوید «من کار خودم را درست انجام می‌دهم و به دیگر بخش‌ها کاری ندارم». اداره یک کشور یعنی مدیریت یک شبکه به‌هم‌پیوسته از تصمیمات و هوای سمی امروز نتیجه چند دهه حکمرانی نادرست در بخش انرژی است.

بحث ناترازی سال‌هاست ادامه دارد. امسال وارد پنجمین‌سال قطع گاز صنایع شدیم. این موضوع به‌ویژه در زمستان صنایع پتروشیمی را دچار اختلال جدی می‌کند؛ صنایعی که از مهم‌ترین منابع ارزآوری کشور محسوب می‌شوند. در تابستان نیز صنایع فولادی بیشترین آسیب را از قطع برق می‌بینند. گرچه برخی صنایع بزرگ در سال‌های اخیر به ساخت نیروگاه‌های اختصاصی روی آوردند اما صنایع کوچک‌تر همچنان آسیب‌پذیرند و توقف فعالیت آن‌ها به‌‌طور مستقیم منجر به افزایش بیکاری می‌شود.

اگر از منظر اقتصادی به مساله نگاه کنیم مهم‌ترین آسیب ناشی از کمبود انرژی تعطیلی صنعت است. نگرانی اصلی نه گرما و سرما در خانه بلکه سرنوشت صنعت کشور بوده؛ صنعتی که چندماه از سال برق پایدار ندارد و چند ماه دیگر از گاز محروم است. این فقط صنایع بزرگ نیستند بلکه صنایع کوچک و متوسط نیز درگیر این بحرانند.

 قانون برنامه هفتم توسعه رشد اقتصادی سالانه ۸درصد را هدف‌گذاری کرده و بار اصلی این رشد را بر دوش صنعت گذاشته است؛ تصمیمی درست چراکه بخش کشاورزی ظرفیت رشد چندانی ندارد و حتی در معرض رشد منفی است. نفت و گاز به شرایط بین‌المللی وابسته هستند و بخش خدمات و گردشگری نیز به دلیل محدودیت‌های ارتباط جهانی امکان جهش جدی نداشته بنابراین راه منطقی توسعه کشور تقویت صنعت است.

سوال اساسی اما این است: با کدام انرژی؟ صنعت انرژی مصرف نمی‌کند بلکه می‌بلعد. اگر نتوان چرخ انرژی را به حرکت درآورد توسعه صنعتی تبدیل به یک رویای واهی می‌شود. نتیجه این وضعیت آن است که به‌جای تحقق رشد ۸‌درصدی در نیمه‌اول سال جاری با رشد ۳/۰-درصد مواجه شدیم؛ آماری که مرکز پژوهش‌های مجلس نیز آن را تایید کرده است. این یعنی پایان رویای توسعه و حرکت اقتصاد کشور با دنده عقب.

نگرانی اصلی همین‌جاست: رشد اقتصادی منفی غیرقابل‌قبول است زیرا کشورهای همسایه به‌سرعت در حال رشدند و ما روزبه‌روز از آن‌ها عقب می‌مانیم. آمارها نشان می‌دهد که چند دهه پیش ایران رتبه‌اول تولید ناخالص داخلی در منطقه را داشت اما امروز عربستان و ترکیه از ما پیشی گرفتند. تضعیف اقتصاد مستقیما قدرت دیپلماسی ما را نیز کاهش داده است؛ حتی در موضوعاتی چون دیپلماسی آب و انرژی. اگر اقتصاد ما قوی بود همسایگان به ما وابسته می‌شدند و امکان بی‌اعتنایی به حقوق ما را نداشتند.

درخصوص ناترازی برق دولت فعلا تمرکز خود را بر توسعه نیروگاه‌های خورشیدی گذاشته و گزارش‌های متعددی از افتتاح مزارع خورشیدی منتشر می‌شود. این پرسش مطرح است که آیا این پروژه‌ها واقعا می‌توانند بخشی از مشکل برق تابستان را حل کنند؟

شخصا از حامیان جدی انرژی‌های تجدیدپذیر هستم و بیش از ۲۰‌سال پیش از لزوم حرکت به این سمت سخن گفتم هرچند در آن زمان با تمسخر مواجه شدم؛ بنابراین مخالفتی با توسعه انرژی‌های پاک ندارم بلکه برعکس طرفدار آن هستم.

نگرانی من اما این است که برای سومین‌بار درحال اشتباه در طراحی «سبد بهینه انرژی» هستیم. تمرکز افراطی بر یک منبع آن هم انرژی خورشیدی خطاست. سبد انرژی باید متوازن باشد. امروز در جهان انرژی خورشیدی و بادی در خشکی ارزان‌ترین روش‌های تولید برقند و ما نیز ظرفیت قابل‌توجهی در هر دو داریم اما اینکه تمام تخم‌مرغ‌ها را در سبد خورشیدی بگذاریم به این معناست که تنها درساعات محدودی از روز قادر به تامین برق خواهیم بود چراکه خورشید شب‌ها نمی‌تابد و تولید آن ناپایدار است.

راه‌حل اصولی ترکیب انرژی خورشیدی با سیستم‌های ذخیره‌سازی بوده اما مشکل اینجاست که فناوری امروز جهان ذخیره‌سازی برق در مقیاس بزرگ را بسیار پرهزینه کرده است. برای مثال پروژه‌ای در امارات را بررسی کردم: هزینه ساخت هرمگاوات نیروگاه خورشیدی بدون باتری در ایران حدود ۳۰‌میلیاردتومان است اما اگر به سیستم ذخیره‌سازی مجهز شود این عدد به حدود ۱۱۰میلیاردتومان افزایش می‌یابد یعنی بیش از سه‌ونیم برابر. اقتصاد کشور توان چنین سرمایه‌گذاری گسترده‌ای را ندارد.

از منظر فنی نیز حتی اگر فرض کنیم تمام وعده‌ها محقق شود و برای اولین‌بار تمام پروژه‌های اعلام‌شده به نتیجه برسد نهایتا در اوج مصرف سال آینده حدود ۱۱‌هزارمگاوات انرژی تجدیدپذیر خواهیم داشت که حدود ۸۵۰۰‌مگاوات آن خورشیدی است. با درنظرگرفتن ضریب ظرفیت ۲۵درصد برای انرژی خورشیدی سهم واقعی آن در تولید برق حدود ۷/‌۴‌درصد خواهد بود؛ رقمی تقریبا معادل نرخ رشد طبیعی تقاضای برق کشور. این بدان معناست که حتی در خوش‌بینانه‌ترین حالت نیز انرژی خورشیدی به‌تنهایی قادر به رفع ناترازی برق نخواهد بود و سال آینده نیز خاموشی‌ها ادامه خواهند داشت.

مساله تنها اعداد و ارقام نیست. حتی اگر نیروگاه‌های خورشیدی ساخته شده و برق تولید کنند چالش‌های فنی بعدی در شبکه انتقال و مدیریت بار باقی خواهد ماند.

یکی دیگر از مسائل مهم این است که هیچ تطابق زمانی دقیقی بین تولید برق خورشیدی و الگوی مصرف وجود ندارد. نمی‌توان به مردم گفت چون برق کشور از خورشید تامین می‌شود شب‌ها از روشن‌کردن چراغ یا پختن غذا خودداری و مصرف را صرفا به ساعات ظهر منتقل کنند. این عدم تطابق یک راه‌حل متداول دارد و آن «ذخیره‌سازی» است اما این راه‌حل بسیار پرهزینه بوده و حقیقتا کشور درحال‌حاضر توان مالی آن را ندارد.

با اطمینان می‌گویم که توصیه به مردم برای ذخیره برق راه‌حل درستی نیست. اول اینکه از نظر اقتصادی مردم توان خرید تجهیزات ذخیره‌سازی را ندارند. دوم اینکه ظرفیت تولید داخلی و حتی امکان واردات این تجهیزات نیز در مقیاس وسیع وجود ندارد بنابراین این مسیر عملا غیرعملی است.

آیا راهکار مشخصی به جز انرژی خورشیدی در این رابطه برای کشور وجود دارد؟

بله، راهکارهای معقول‌تری هم هست اما متاسفانه مورد بی‌توجهی قرار گرفته است. انرژی بادی برخلاف انرژی خورشیدی که بیشترین تولیدش در ساعات میانی روز بوده معمولا از غروب به بعد بیشترین بازده را دارد. اگر مدیریت هوشمندانه‌ای صورت گیرد می‌توان با ترکیب انرژی خورشیدی و بادی و افزودن مقدار محدودی ذخیره‌سازی به یک تولید پایدار و قابل اتکا دست یافت. این موضوع پیچیده یا غیرقابل‌اجرا نبوده بلکه از بدیهیات فنی حوزه انرژی است. با این حال بار دیگر شاهد آن هستیم که تمام تمرکز را بر انرژی خورشیدی گذاشتند و ظرفیت بادی عملا نادیده گرفته شده است.

شرق کشور از شمال تا جنوب دارای ظرفیت بسیار بالای باد و خورشید است و می‌تواند به قطب انرژی‌های تجدیدپذیر تبدیل شود. مطالعات علمی معتبری نیز این موضوع را تایید کردند. بنده سال‌ها پیش درقالب مطالعات ارزیابی ظرفیت با استانداران خراسان‌جنوبی و سیستان‌وبلوچستان گفت‌وگو کردم و انتخاب این استان‌ها تنها به‌دلیل ظرفیت انرژی نبود بلکه ملاحظات امنیتی نیز درمیان بود. آن زمان مسوولان استانی می‌گفتند که تا شعاع ۷۰‌کیلومتری مرزها مناطق خالی از سکنه شدند که این مساله ضریب امنیتی را کاهش می‌دهد. در این مناطق توازن اقتصادی وجود ندارد و قاچاق عملا به تنها منبع درآمد تبدیل شده است.

سال‌ها پیش نوشتم که کشور با تمرکز بر «اقتصاد اقلیمی» به بازنگری بنیادین در الگوی توسعه اقتصادی این استان‌ها نیاز دارد. منطقی نیست که از این مناطق انتظار کشاورزی سنتی داشته باشیم بلکه باید صنایع مرتبط با انرژی‌های تجدیدپذیر در آنها مستقر شود. کوچک‌ترین مزیت این رویکرد تولید برق بوده اما مزایای بزرگ‌تر آن در توسعه متوازن، افزایش امنیت مرزها، ایجاد اشتغال مولد برای جوانان تحصیل‌کرده و کاهش انگیزه برای فعالیت‌های غیرقانونی نهفته است.

اگر شغل مولد وجود نداشته باشد صرفا توصیه به ترک فعالیت‌های غیرقانونی بی‌معناست. توسعه انرژی‌های تجدیدپذیر می‌تواند این مناطق را متحول کرده و آن‌ها را به قطب صنعت انرژی پاک تبدیل کند. اتفاقا ناترازی برق را بیش از آنکه تهدید بدانم فرصت می‌بینم؛ فرصتی برای تحول اقتصادی مناطق محروم و ایجاد زیرساخت صادرات برق و خدمات فنی و مهندسی به کشورهای همسایه.

این‌ها نیازمند «برنامه‌ریزی توسعه» است و نه تصمیمات روزمره. نمونه‌های متعدد از خطاهای راهبردی در توسعه داریم. صنایع آب‌بر در مناطقی مستقر شدند که فاقد منابع آبی هستند و سپس با طرح‌های انتقال آب بین‌حوضه‌ای بحران‌های زیست‌محیطی ایجاد شد. درحالی‌که اگر صنایع سنگین در سواحل جنوبی مستقر می‌شدند هم آب در دسترس بود و هم توجیه اقتصادی و زیست‌محیطی بیشتری داشت.

واقعیت تلخ این است که به‌نظر می‌رسد از خطاهای گذشته درس نگرفتیم. برخی تصمیم‌ها فراتر از اشتباه به نظر می‌رسند و ذهن را به‌سمت منافع پنهان و فساد ساختاری سوق می‌دهند. هرچند امیدوارم چنین نباشد و اصلاح در کوتاه‌ترین زمان ممکن صورت گیرد اما آنچه عیان است اینکه گویا صدای کارشناسی در دولت شنیده نمی‌شود. درجایی که آقای رییس‌جمهور می‌گوید برای ناترازی از طرح‌های کارشناسی استقبال می‌کنیم این اتفاق نمی‌افتد. به نظر شما مقاومت از کجاست؟

قرار بود که ملاک در دولت چهاردهم کارشناسی باشد. اعتقادی ندارم که دولت اراده استفاده از نظرات کارشناسی را ندارد. به‌نظرم مساله کمبود اراده نبوده بلکه ساختارهای ناکارآمد است. دولت بیش‌ازاندازه بزرگ و دیوان‌سالاری بیش‌ازحد پیچیده است. در چنین‌ساختاری صدای متخصصان شنیده نشده یا درمیان لایه‌های اداری گم می‌شود. آقای رییس‌جمهور خیلی هنر کند دفتر خودش را کوچک کند. امروز با مفهوم ملت بی‌دولت روبه‌رو هستیم. ۴‌هزارنفر در دفتر رییس‌جمهور چه‌کار می‌کنند؟ معلوم است که برای هم کار درست می‌کنند! درواقع هیچ‌کاری نمی‌کنند. ارزش‌افزوده بخش قابل‌توجهی از ۴‌هزارنفر منفی بوده و درست مثل صنعت خودرو ماست. امروز به‌نفع کشور است که پولی به خودروساز بدهیم که تولید نکند!

ازسوی دیگر تجربه فعالان اقتصادی نشان می‌دهد که بزرگ‌ترین مانع تولید نه فناوری بوده و نه حتی سرمایه بلکه بروکراسی فرساینده است. نهادهایی که باید تسهیلگر باشند عملا به سد راه تبدیل شدند. این دیوان‌سالاری فرسوده نه‌تنها به توسعه کمک نکرده بلکه انرژی بخش‌خصوصی را مستهلک می‌کند. بزرگترین معضلات خود دولت است. سازمان‌هایی که قرار است تسهیلگر باشند مانع هستند. درظاهر دولت مدرن شده اما از نظر من هیچ فرقی با دوره فتحعلی‌شاه نکرده است.

چرا صدای کارشناسان و طرح‌های کارشناسی به دولت نرسیده یا نمی‌گذارند برسد؟ دلیل آن پدیده فساد سازمان‌یافته بوده که به مانعی جدی برای شنیده شدن صدای کارشناسان و اجرای اصلاحات تبدیل شده است. زمانی که منافع کلان در وضع موجود گره خورده باشد طبیعی است که طرح‌های اصلاحی با مقاومت مواجه شوند. وقتی سود قاچاق سوخت هر دقیقه بیش از یک میلیارد تومان بوده واضح است که کارها جلو نمی‌رود. لایه‌های فساد بسیار قوی عمل می‌کنند.

منِ دولتی در دهه‌های گذشته ندیدم کسی درمقابل قدرت‌های فرادولتی بایستد و نمونه آن شبکه بانکی است. من با صراحت می‌گویم که بانک‌های خصوصی فراقانونی عمل می‌کنند و قانون را زیرپا می‌گذارند. بانک مرکزی به‌جای نظارت بر بانک‌ها به شریک دزد و رفیق قافله تبدیل شده  و دست‌در‌دست هم گذاشته و مانع از تسریع در امور می‌شوند. من اسم این کار را پیوند نامبارک زر و زور گذاشتم. مگر رهبری نگفتند که بانک‌ها غلط می‌کنند که بنگاهداری کنند؟ می‌بینیم که با گذشته ۷-۶سال از آن هنوز بانک‌ها دارند غلط می‌کنند و پایشان را روی گلوی باقیمانده صنعت کشور گذاشتند و همان نیم‌نفس را از بخش تولید می‌گیرند.

جمع‌بندی آنکه تا زمانی که اصلاحات ساختاری در نظام حکمرانی، برنامه‌ریزی بلندمدت و مبارزه جدی با فساد صورت نگیرد نه صدای کارشناسی به‌درستی شنیده شده و نه ظرفیت عظیم کشور برای توسعه پایدار بالفعل خواهد شد. این درحالی‌ است که شعارهای رسمی سال‌هاست بر حمایت از تولید تاکید دارد و در برنامه هفتم توسعه سالی ۵/‌۸‌درصد رشد برای بخش صنعت در نظر گرفته است. آیا قرار است هنوز با همان سازوکارهای قبلی به این اهداف برسیم؟

در جمع‌‌بندی با این شرایط پیش‌بینی شما از وضعیت اقتصادی پیش‌رو چیست؟

در نتیجه می‌خواهم از زاویه‌ای کلان‌تر به مساله نگاه کنم. برق، گاز، صنعت و آلودگی هوا همگی معلولند نه علت. برای فهم ریشه‌ها از فراز یک قله فرضی به ایران نگاه کنید و منصفانه و بدون قضاوت شتاب‌زده خودارزیابی انجام دهید.

نخستین شاخص رشد اقتصادی است. گزارش رسمی مرکز پژوهش‌های مجلس نشان می‌دهد که رشد اقتصادی هدف‌گذاری‌شده در سال اول برنامه هفتم ۸‌درصد بوده اما تحقق واقعی آن به ۳/‌۰-‌درصد رسیده است یعنی نه‌تنها قطار توسعه متوقف شده بلکه به عقب حرکت می‌کند.

شاخص دوم تورم است. براساس آمار رسمی تورم نقطه‌به‌نقطه در پایان آبان‌ماه به حدود ۴۹‌درصد رسیده و تورم گروه خوراکی‌ها از ۶۶‌درصد فراتر رفته است. اهمیت این نکته تنها در بزرگی عدد نبوده بلکه در توزیع فشار تورمی است چراکه اقشار ضعیف جامعه سهم بیشتری از هزینه خوراک را می‌پردازند و به همین دلیل بیشترین آسیب را متحمل می‌شوند.

شاخص سوم وضعیت منابع آب و محیط‌زیست است. خشک‌ شدن دریاچه ارومیه، تبدیل تالاب گاوخونی به کانون ریزگرد، خشکی زاینده‌رود و تخریب بخش قابل توجهی از جنگل‌های هیرکانی نمونه‌هایی از بحران‌های زیست‌محیطی بودند که نتیجه سال‌ها مدیریت نادرست هستند. این روند نه‌تنها امروز بلکه آینده نسل‌های بعد را نیز تهدید می‌کند. شاخص چهارم وضعیت تجارت خارجی است. طبق آمار رسمی در هشت‌ماهه نخست سال جاری صادرات کشور حدود ۳۷‌میلیارد دلار و واردات حدود ۵/‌۳۹میلیارد دلار بوده که منجر به تراز تجاری منفی شده اما آنچه نگران‌کننده‌تر بوده ترکیب این تجارت است: متوسط ارزش هر تن صادرات حدود ۳۵۱‌دلار و متوسط ارزش هر تن واردات بیش از هزارو۵۳۰‌دلار بوده است. این فاصله نشان‌دهنده تداوم خام‌فروشی و ضعف جدی در خلق ارزش‌افزوده است یعنی ما منابع را با حداقل پردازش صادر و کالاهای با فناوری و ارزش بالا وارد می‌کنیم.

از این فراز نمادین هدفم قضاوت نبوده بلکه طرح مساله است. قضاوت را به مخاطب واگذار می‌کنم که با این نشانه‌ها جایگاه امروز ما را ارزیابی کند. آنچه روشن بوده این است که بحران‌های آب، انرژی، محیط‌زیست و اقتصاد همگی نشانه‌ هستند نه ریشه. ریشه‌ها در شیوه حکمرانی ما نهفته‌ هستند؛ در ساختاری که با نشانه‌هایی از ناکارآمدی، تمرکز ایدئولوژیک بر تصمیم‌گیری و ضعف در شفافیت و پاسخگویی همراه بوده است.

اگر علاجی برای امروز می‌خواهیم چاره‌ای جز بازنگری جدی در شیوه حکمرانی، برنامه‌ریزی و اعتماد به دانش کارشناسی نداریم.

وب گردی