بحران تولید تا تغییر فرم!

جهان صنعت– وقتی جهان در تاریکی قرنطینه فرو رفت، دوربین مستندسازها خاموش نشد؛ بلکه به درون خانهها، اتاقها و ذهنها خزید تا واقعیتی نو را ثبت کند اما آنچه در پس این واقعگراییِ خام و بیپرده شکل گرفت، فقط روایتهایی تازه نبود، بلکه چالشهایی بیسابقه هم بود؛ از رنج دسترسی تا گریز از سانسور، از تنهایی کارگردان تا خلأ منابع. مستندسازی در ایران پس از همهگیری کرونا، برخلاف آنچه تصور میشود، نهتنها تسهیل نشد، بلکه میدان مین تازهای شد از محدودیتهای پرشمار و دغدغههای هنری، اخلاقی و امنیتی. مستند همواره هنری بوده است درگیر با واقعیت اما «واقعیتی که انتخاب شده»، گزینش شده و از لنز نگاه یک انسان روایت میشود. در دوران کرونا و پساکرونا، مستندساز ایرانی با دو نیروی متضاد مواجه شد: نیاز شدید جامعه به روایتهای واقعی و سختتر شدن شرایط تولید و عرضه آن روایتها. شیوع ویروس کرونا نهتنها نظام سلامت، بلکه ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی کشور را زیر و رو کرد. بسیاری از مفاهیم کلیدی نظیر امنیت، آزادی، فاصله اجتماعی، سلامت روان و حتی «اعتماد به دولت» مورد بازنگری عمومی قرار گرفت. این فضا، بستری طلایی برای مستندسازی فراهم آورد. موضوعاتی چون مرگ و زندگی، فرسایش نظام درمانی، مهاجرت معکوس، آموزش مجازی، فقر فزاینده، تابآوری اجتماعی، تنهایی انسان مدرن و اعتیاد دیجیتال به سوژههایی داغ برای مستندسازان تبدیل شد اما به همان نسبت که سوژهها فوران کردند، ابزارها و فضاهای اجرایی مستندسازی به انجماد رسید. تولید مستند در ایران- که همواره با موانع لجستیکی، مجوزی و مالی همراه بود- با ورود کرونا وارد مرحلهای پیچیدهتر شد.
محدودیتها: از قرنطینه تا کنترلهای امنیتی
یکی از اصلیترین چالشها در دوران پسا- کرونا، محدودیتهای میدانی است. در شرایطی که شهرها قرنطینه یا نیمهقرنطینه بودند، دسترسی مستندسازان به سوژههای انسانی و محیطهای مورد نظرشان بهشدت محدود شد. بسیاری از نهادها، بیمارستانها، مراکز درمانی یا دولتی، اجازه فیلمبرداری نمیدادند یا تنها در صورت موافقت نهادهای بالادستی (مانند صداوسیما یا سپاه) مجوز صادر میشد. در همین دوره، حساسیتهای امنیتی نسبت به مستندسازی- به ویژه در حوزههایی مانند اعتراضات کارگری، نارضایتیهای اجتماعی، اختلالات روانی ناشی از پاندمی یا مرگ بیماران- افزایش یافت. بسیاری از مستندسازان مستقل، پروژههای خود را یا متوقف کردند یا در خلأ حقوقی گرفتار شدند. حتی آنها که کارشان را به پایان رساندند، با مشکل مجوز پخش مواجه شدند چرا که نهادهای سانسورکننده، مستندهای تلخ و افشاگر را تهدیدی برای «امنیت روانی جامعه» میدانستند.
بحرانهای مالی و رکود حمایت دولتی
پیش از کرونا نیز بودجههای دولتی برای مستند اغلب محدود و گزینشی بودند اما با ضربه اقتصادی ناشی از همهگیری، این حمایتها عملا کاهش یافت یا در پروژههای خاص متمرکز شد؛ پروژههایی که نگاه انتقادی نداشتند و در چارچوب «سیاستهای کلان رسانهای کشور» تعریف میشدند. بسیاری از مستندسازان مستقل، ناچار شدند با حداقل بودجه شخصی، یا از طریق حمایت NGOها و جشنوارههای خارجی کار خود را ادامه دهند. این وضعیت بهتدریج باعث دوقطبی شدن فضای مستندسازی در ایران شد: از یکسو مستندسازان دولتی با دسترسی آسان به منابع و امکانات و از سوی دیگر مستندسازان مستقل که برای فیلمبرداری یک سکانس ساده، ماهها درگیر مکاتبات و حواشی میشوند.
بسترهای پخش آنلاین؛ فرصتی طلایی با محدودیتهای خاص
از سویی دیگر ظهور و رشد پلتفرمهای نمایش خانگی و آنلاین در دوران کرونا، فرصتی کمنظیر برای مستندسازان ایرانی فراهم کرد تا بدون وابستگی به اکران رسمی یا تلویزیون، آثار خود را در معرض دید عموم بگذارند. با این حال، این فرصتها نیز چالشهای خاص خود را داشتند. اغلب این پلتفرمها نیز برای انتشار مستندها به مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد متکی هستند. بسیاری از آثار انتقادی یا موضوعات حساس اجتماعی، حتی در این فضا هم امکان نمایش پیدا نکردند. همچنین مستندهایی که در فضای آنلاین منتشر میشوند، در معرض دزدی دیجیتال، سانسورهای پنهان، یا بسته شدن ناگهانی اکانتها قرار دارند.
تغییر در لحن و زبان روایی مستندها
از طریقی از نظر محتوایی و زیباییشناختی، دوران پساکرونا باعث شد لحن و زبان روایی مستندهای ایرانی نیز تغییر کند. بسیاری از آثار جدید از الگوهای کلاسیک فاصله گرفته و به سمت فرمهای شخصیتر، شاعرانهتر یا تجربیتر حرکت کردهاند. به عنوان مثال، در مستندهایی که در خانه ساخته شدهاند یا روایتگر تجربه زیسته فردی از بیماری، مرگ یا قرنطینه هستند، نگاه دوربین از «بیرون» به «درون» تغییر کرده است. همچنین بهدلیل نبود امکان فیلمبرداری حرفهای، برخی مستندها به شیوه تلفیق تصویر آرشیوی، گرافیک و صداگذاری خلاقانه ساخته شدند. این گرایش به «سینمای فقر» یا «هنر کمهزینه اما مفهومی»، فضایی تازه برای رشد خلاقیت ایجاد کرد. همچنین یکی دیگر از پدیدههای مهم دوران پسا-کرونا، فردمحور شدن تولید مستندها بود. به دلیل محدودیتهای بهداشتی و اقتصادی، بسیاری از مستندسازان مجبور شدند بدون تیم حرفهای یا با کمترین همراه، فیلمبرداری و تدوین را پیش ببرند. این تنهایی اجباری، هرچند در ابتدا مانعی بزرگ بهنظر میرسید اما در بسیاری موارد، به شخصیتر شدن روایتها و افزایش صمیمیت فیلم انجامید.
حضور در جشنوارههای جهانی دو لبه شمشیر
با کاهش محدودیتهای جهانی، جشنوارههای بینالمللی مستند نیز بار دیگر فعال شدند و درهای خود را به روی مستندسازان ایرانی باز کردند. آثاری مانند «در جستوجوی فریده»، «زمستان است» یا «سایههای بیخورشید» توانستند در سطح جهانی دیده شوند اما حضور در این فضا، مستندساز را در معرض دوگانهای قرار میدهد: شهرت جهانی در برابر خطر انگ زدن داخلی. برخی فیلمسازان بهدلیل نمایش آثارشان در جشنوارههای خاص یا طرح موضوعات حساس، مورد بازخواست یا حتی بازداشت قرار گرفتند. با وجود همه این چالشها، مستند در ایران پسا-کرونا، نهتنها زنده ماند، بلکه به رسانهای پویاتر، عمیقتر و مردمیتر تبدیل شد. روایتهایی از عمق زیست مردم، از بطن دردهای خاموش و تجربههای فراموش شده. مستندسازی دیگر نه فقط ابزار نمایش واقعیت، بلکه کنش سیاسی، فرهنگی و حتی درمانی است؛ راهی برای ترمیم حافظه جمعی و ثبت آنچه تاریخ رسمی تمایلی به دیدنش ندارد. در جهانی که حقیقت مدام به تاخیر میافتد یا تحریف میشود، مستند، شاید آخرین سنگر واقعیت باشد.
مستندسازی در ایران پسا-کرونا نهفقط واکنشی هنری به یک بحران جهانی بود، بلکه تبدیل به فرآیندی شد برای ثبت دوران اضطراب، شکاف و بازتعریف. در این بستر پرتنش، مستندساز ایرانی بیشتر از همیشه شبیه به یک «مورخ بیتریبون» عمل کرده است؛ کسی که بدون حمایت رسمی، بدون تضمین پخش و حتی گاه با خطرات شخصی، تلاش میکند واقعیتهایی را مستند کند که در هیاهوی رسانهای یا ملاحظات سیاسی گم میشوند اما شاید مساله اصلی این نیست که چقدر مستندسازی در این دوران سختتر شده، بلکه این است که مخاطب امروز، بیش از هر زمان دیگری، آماده شنیدن روایتهای صادقانه است. جامعهای که طعم زخم، مرگ، ایزوله بودن و فرسودگی روان را چشیده، حالا عطش دیدن و شنیدن داستانهایی را دارد که از دل همین تجربهها برخاستهاند. در نهایت، مستند در ایرانِ پس از کرونا نهتنها یک ابزار هنری، بلکه یک واکنش اجتماعی است؛ واکنشی برای معنا دادن به زیست جمعی، احیای حافظه عمومی و ایستادگی در برابر فراموشی و در این مسیر، هر دوربین روشن، نوری است در دل تاریکیهای ثبت نشده تاریخ.