جهان‌صنعت از سطحی‌سازی آثار فرهنگی و افول خلاقیت گزارش می‌دهد:

ابتذال در لباس هنر

گروه فرهنگ و هنر
کدخبر: 548287
هنر معاصر به سمت تولید آثار سطحی و فوری رفته است که بیشتر به جلب توجه و سرگرمی می‌پردازد تا تعمق و خلاقیت.
ابتذال در لباس هنر

جهان صنعت– مخاطب امروز کمتر برای مواجهه با هنر تامل می‌کند؛ او عجله دارد، خسته است و می‌خواهد سرگرم شود. همین نیاز، به‌ویژه در دهه اخیر، موجب شکل‌گیری نوعی هنر سبک، فوری و کم‌عمق شده است که بیش از آنکه چیزی برای اندیشیدن عرضه کند، تلاشی برای جلب توجه سریع است. شبکه‌های اجتماعی، الگوریتم‌ها، مصرف‌گرایی فرهنگی و نوع خاصی از سیاستگذاری فرهنگی دست به دست هم داده‌اند تا هنر از ساحت تعمق، زیبایی‌شناسی و تفکر فاصله بگیرد و بیشتر به محتوایی تبدیل شود که «دیده‌شدن» و «وایرال‌شدن» را هدف گرفته است. پدیده «هنر زودمصرف» یا Fast Art، اصطلاحی است که در سال‌های اخیر به‌طور غیررسمی در میان هنرمندان و منتقدان رایج شده؛ مفهومی که در آن، اثر هنری شبیه یک نوشیدنی فوری یا محتوای شبکه‌های اجتماعی تولید می‌شود: زود، ارزان، ساده، با قابلیت مصرف سریع و البته فراموش شدن در کمترین زمان. این نوع هنر، نه با دغدغه‌ بیانی نو خلق می‌شود، نه ریشه در سنت هنری دارد و نه مخاطب را دعوت به مشارکت فکری می‌کند. کافی است نگاه کوتاهی به ترانه‌های پرفروش، فیلم‌های پربازدید، تئاترهای پرستاره و حتی کتاب‌های پرفروش چند سال اخیر بیندازیم؛ با الگوی تکراری‌ای روبه‌رو می‌شویم که بیش از آنکه «اثر هنری» باشد، «محصول فرهنگی» است.

چرا اما هنر به این نقطه رسیده؟ چه عواملی باعث شده‌اند که کیفیت فدای سرعت، عمق قربانی دیده‌شدن و خلاقیت جای خود را به الگوبرداری‌های تکراری بدهد؟ پاسخ این پرسش را باید در سه لایه بررسی کرد: ساختار فرهنگی، بازار و سلیقه عمومی. در لایه نخست یعنی ساختار فرهنگی و سیاستگذاری هنری، با نوعی محافظه‌کاری یا بی‌برنامگی مواجه است. بسیاری از نهادهای رسمی فرهنگی، به‌جای تشویق به نوآوری، تولید آثار تفکر‌برانگیز و حمایت از هنرمندان خلاق، ترجیح داده‌اند مسیر مطمئن‌تری را دنبال کنند: نمایش چهره‌های تکراری، موضوعات تکراری و محتوای بی‌خطر و عامه‌پسند. این نوع سیاستگذاری فرهنگی که گاه آگاهانه و گاه از سر بی‌برنامگی رخ داده، ناخواسته میدان را برای تولیدات ساده‌پسندانه باز گذاشته است. نتیجه حذف تدریجی مخاطب جدی از سینما، تئاتر، موسیقی و ادبیات است؛ مخاطبی که جایش را به مصرف‌کننده‌ای داده که نه فرصت تحلیل دارد، نه انگیزه درگیری فکری با اثر.

در لایه‌ دوم، بازار نقش اصلی را ایفا می‌کند. تجاری‌شدن هنر، مساله‌ای‌ است که از دهه‌ها پیش آغاز شده اما در دوران کنونی با ظهور پلتفرم‌ها و فضای مجازی شتاب بیشتری گرفته است. الگوریتم‌ها، بازدیدها، فروش و تبلیغات، همه دست به دست هم داده‌اند تا «جذابیت» جای «محتوا» را بگیرد. در چنین شرایطی، هنرمند به‌جای خلاق بودن، باید بازار را راضی نگه دارد؛ اگر فیلمساز است باید بازیگر مشهور بیاورد، اگر موزیسین است باید ریتم تکراری اما محبوب ارائه دهد و اگر نویسنده است باید در قالب داستان‌هایی بنویسد که بتوان به‌سرعت آنها را «فهمید» و «فروخت». در نتیجه، هنری تولید می‌شود که هدف آن نه پرسشگری، نه تجربه‌گرایی، نه زیبایی‌شناسی بلکه فقط بازدهی و دیده‌شدن است. سومین عامل، تغییر ذائقه عمومی است؛ موضوعی که البته به‌تنهایی تقصیر مخاطب نیست بلکه نتیجه‌ همان دو لایه‌ قبلی ا‌ست. مخاطبی که از کودکی با انیمیشن‌های مصرفی بزرگ شده، در نوجوانی با موسیقی‌های فرمول‌مند خو گرفته و در بزرگسالی به دیدن سلبریتی‌ها در هر قالبی عادت کرده، دیگر نمی‌تواند با اثری عمیق، چندلایه و خلاق ارتباط برقرار کند. این تغییر ذائقه، چرخ تولید هنر را نیز تغییر داده، هنرمند می‌داند برای بقا باید ذائقه‌ بازار را بفهمد و آنچه فهمیده شده، اثری فوری، ساده، پرزرق‌وبرق و کم‌محتواست.

به‌عنوان مثال در حوزه‌ موسیقی، رشد چشمگیر ترانه‌هایی با کلمات دم‌دستی، تنظیم‌های شبیه‌به‌هم و ویدئوهایی با تمرکز بر ظاهر و نه معنا، به‌خوبی نشان‌دهنده‌ جهت‌گیری تولید است. ترانه‌هایی که نه ساختار قوی دارند، نه شعری ماندگار و نه حتی پیام یا حسی اصیل. خواننده‌ای که دیروز در فضای مجازی معروف شد، امروز با اسپانسری وارد صنعت موسیقی شده و آهنگ‌هایش در عرض چند ساعت میلیون‌ها بار شنیده می‌شود اما تا دو ماه بعد، کسی نام او را هم به یاد ندارد. در سینما، شاهد هجوم فیلم‌هایی هستیم که یا کمدی‌های سطحی‌ هستند، یا بازتولید ژانرهای تکراری. تولید انبوه فیلم‌هایی با بازیگران محبوب اما بدون فیلمنامه‌ قوی، بدون دغدغه و صرفا برای جذب گیشه، به‌وضوح نشان می‌دهد که مخاطب قرار نیست چیزی را تجربه کند؛ فقط باید برای دو ساعت سرگرم شود و بعد فراموش کند چه دید. در ادبیات نیز کتاب‌هایی که قالب رمان عاشقانه یا خودیاری دارند، بیش از هرچیز در بازار فروش موفق هستند. این آثار اغلب با زبان ساده، روایت‌های کلیشه‌ای و پیام‌های زودفهم نوشته شده‌اند. ناشر نیز ترجیح می‌دهد به جای چاپ اثری که شاید فاخر باشد اما فروش نرود، سراغ کتابی برود که به‌راحتی در شبکه‌های اجتماعی تبلیغ و سریع فروخته شود. حتی تئاتر که روزگاری محملی برای تجربه‌های هنری جسورانه و اجتماعی بود، اکنون در بسیاری موارد به نمایشی پرهزینه، پرستاره و سطحی تبدیل شده که بیشتر بهانه‌ای است برای «دیدن سلبریتی‌ها روی صحنه». در این روند، متن، پیام و اجرا در سایه قرار می‌گیرند؛ اولویت، جذابیت ویترینی و فروش بلیت است.

همه‌ اینها موجب شده معیارهای ارزشیابی هنر نیز تغییر کند. به‌جای گفت‌وگو درباره زیبایی‌شناسی یک فیلم، اکنون درباره تعداد ویوی تیزر آن صحبت می‌شود. به‌جای تحلیل محتوایی یک رمان، رتبه‌ فروش آن در فلان سایت مورد توجه قرار می‌گیرد. هنرمند موفق کسی است که دیده شود، نه کسی که اثر ماندگار خلق کند. با این حال، نمی‌توان تصویر را کاملا سیاه دید. همچنان هستند هنرمندانی که با وجود تمام فشارها، تلاش می‌کنند اثری اصیل، خلاق و تفکربرانگیز تولید کنند اما این هنرمندان اغلب یا در حاشیه مانده‌اند، یا مجبورند برای دیده شدن، خود را به استانداردهای بازار نزدیک کنند. مساله این نیست که همه‌ هنر باید عمیق و پیچیده باشد؛ مساله آن است که تنوع در حال حذف شدن است و هنر جدی در حال انقراض. در پایان، باید به این پرسش اندیشید که اگر هنر فقط برای سرگرمی لحظه‌ای باشد، چه چیزی را از دست می‌دهیم؟ پاسخ روشن است؛ روح انتقادی، خلاقیت فردی، هویت فرهنگی و نگاه متفکرانه به جهان. هنر همیشه آیینه‌ زمانه بوده؛ اگر این آینه فقط تصاویر براق و سبک نشان دهد، شاید باید نگران خود زمانه نیز بود. هنر زودمصرف، محصول عصری ا‌ست که در آن عمق، صبر و اندیشه جای خود را به سرعت، کلیشه و جذابیت‌های آنی داده‌اند و اگر این روند ادامه پیدا کند، چیزی از هنر جز سایه‌ای از آنچه روزی زبان رهایی، مقاومت و معنا باقی نمی‌ماند.

وب گردی