جهان‌صنعت به بهانه روز جهانی نابینایان گزارش می‌دهد:

روایتی از جهان بی‌تصویر

گروه جامعه
کدخبر: 564403
مجید، یک خبرنگار نابینا، با استفاده از قدرت کلمات و صداها دنیای خود را روایت می‌کند.
روایتی از جهان بی‌تصویر

جهان صنعت– در میان هیاهوی کسانی که فقط به چشم‌ها اعتماد داشته و به تصویرها چشم دوخته‌اند او در دل تاریکی به صداها گوش داده، داستان‌ها را شنیده، روایت‌ها را می‌نویسد و با هر کلمه پلی به دنیای بیناها می‌زند تا اینگونه حقیقت را از پشت پلک‌های بسته روشنگری کرده و دریچه‌ای به واقعیت‌ها بگشاید؛ جایی که گاهی نگاه کردن از عمق شنیدن و حس کردن میسر می‌شود؛ این داستان کسی است که در دل سیاهی نور را می‌یابد و روایت می‌کند.

«دیدن» همیشه به معنای «نگاه کردن» نیست. این مفهوم برای او دریچه ورود به جهانی است که کمتر کسی می‌تواند در سیاهی‌ِ آن چیزی ببیند. ۱۹سال پیش وقتی هیچ راه همواری پیش رویش نبود آموخت که چطور با عصا دنیا را لمس کرده و چگونه کلمات را از دل تاریکی بیرون بکشد. صدای اتوبوس‌ها، بوق‌های بی‌هوا و موزاییک‌هایی که گاه قطع می‌شوند و گاه به در و دیوار می‌خورند. همه چیز را از روی صدا و لرزش عصا حس می‌کند؛ شهری که به اندازه‌ کافی برای دیدن ساخته شده و نه برای کسی که نمی‌بیند. هرچند که نابینایی‌ او برای خیلی‌ها بهانه‌ای شد تا او را جدی نگیرند اما او از همان ابتدا دانست که صدایش می‌تواند صدای جامعه نابینایان باشد؛ جامعه‌ای که اغلب در حاشیه مانده و گاه با نگاه‌های ترحم‌آمیز و بی‌اعتنایی روبه‌رو می‌شود. حالا یک «خبرنگار» است؛ با همان عصا و همان چشم‌هایی که نمی‌بینند اما می‌نویسند. روایت می‌کند، سوال می‌پرسد، تحلیل کرده و در جلسات رسمی بلند می‌شود و حرف می‌زند. خیلی‌ها هنوز وقتی می‌فهمند که خبرنگار نابیناست در مواجهه به او صدایشان را بالا می‌برند گویی که او ناشنوا هم هست. در تمام این سال‌ها به عنوان روزنامه‌نگار نه فقط اخبار را ثبت کرده بلکه حکایت دردها، امیدها و مبارزه‌ای شده که در پشت پرده تاریکی جریان داشته است. او از واژه‌ها و گفت‌وگوها تصویر ساخته است. با دوبلورها و هنرمندان زیادی مصاحبه کرده، تاریخ را شنیده و نوشته است. مضمون تمام صحبتش این است که شهر نابینا را جدی نگرفته. از ایستگاه‌های مترویی که آسانسور ندارند تا از پیاده‌روهایی که نصفه‌و‌نیمه مناسب‌سازی شده‌اند.

قصه مجید

نام‌ او مجید است. ششم اردیبهشت‌ماه سال۱۳۶۰ بود که در ارومیه به دنیا آمد و درست ۴۰روز بعد از تولدش دچار تشنج شده و همین اتفاق عصب ماهیچه‌ای چشمانش را تخریب کرد. میزان بینایی‌اش مثل تصویری کاملا تار و مبهم است؛ چیزی شبیه به دوربینی روشن که هنوز روی نقطه‌ای زوم نکرده و فقط نور و شکل‌ها را می‌بیند اما همه چیز در ‌هاله‌ای از تاریکی و ابهام قرار دارد. از نظر طبقه‌بندی بین‌المللی عملکرد ناتوانی و سلامت درجه معلولیت بینایی او نیز «شدید» شناخته شده است. هرچند پدر و مادرش با یکدیگر نسبت فامیلی داشتند اما مشکل بینایی‌ مجید از طریق ژنتیک به او منتقل نشده و حتی دو برادر کوچک‌ترش هیچ‌کدام با چنین معلولیتی مواجه نیستند. از همان کودکی متوجه ضعف بینایی‌اش بود. مجید از دوران کودکی و درک نابینایی‌اش در آن زمان اینطور روایت می‌کند: «آنچه که ذهنم را به این موضوع گره زد این بود که در شهرستان به جای اینکه می‌گفتند فردی نابیناست می‌گفتند چشمانش ضعیفه و به مرور این موضوع را درک کردم و از آن زمان این موضوع ملکه ذهنم شد که چشم‌های من ضعیف است.»

هرچند که والدین‌اش وقتی متوجه معلولیت فرزندشان شدند پذیرش کم‌بینایی او برایشان بسیار سخت بود اما دست از حمایت هم برنداشتند و حضور خانواده برای «مجید» معنایی فراتر از یک حمایت ساده داشت؛ حضوری که سنگ‌بنای سازگاری‌اش با شرایط کم‌بینایی‌اش شده بود: «پزشک من انسان مهربانی بود. می‌گفت پیشرفت‌های علمی و پزشکی حتما راهگشاست و با این نگاه و مهرورزی هم والدینم را آرام کرد. والدینم حتی نمی‌پذیرفتند که نمی‌شود برای این معلولیت کاری کرد و مرا وادار کردند که کتاب‌های درشت‌نما بخوانم غافل از اینکه خواندن کتاب‌های درشت‌نما ممکن بود فشار بیشتری به چشمم وارد کند. به مرور والدینم شرایطم را پذیرفتند. کم‌کم با شناخت خودم متوجه شدم که کم‌بینا هستم و نه نابینای مطلق. گاهی باوجود همین کم‌بینایی دوچرخه‌سواری می‌کنم اما می‌دانم که مثل بزرگسال‌ها نمی‌توانم رانندگی کنم.»

درنهایت هم به واسطه پذیرش والدین تصمیم گرفته شد تا ورود مجید به مدرسه در همان دوره آمادگی صورت گیرد و ثبت‌نام او در مدرسه به تعویق نیفتد: «پدرم من را در مدرسه استثنایی شهرستان خوی ثبت‌نام کرد. مدرسه من چند کلاس بیشتر نداشت و هرکلاس به یک گروه معلولیتی اختصاص داشت. به این معنی که در یک کلاس چند دانش‌آموز با یک معلولیت اما با دوره‌های مختف تحصیلی حضور داشتند و معلم به آنها تدریس می‌کرد. وقتی برای اولین بار وارد کلاس مدرسه شدم، دیدم یک نفر دیگر هم مثل من است. هرچند که از دوران کودکی کم‌بینا بودم اما خانواده و اطرافیان همیشه اینطور وانمود می‌کردند که اگرچه چشمانش ضعیف می‌باشد اما خیلی باهوش است و انگیزه می‌دادند.»

لبخندی از سر دلخوری می‌زند و صحبت‌هایش را تکمیل می‌کند: «اما الان هم‌صنفی‌ها ما را دست‌کم می‌گیرند. در نظر بگیرید که در شهر کوچکی مثل خوی اکثر مردم این شهر برای روستاهای اطراف بودند نمی‌دانم ذاتی بود یا از سر ناآگاهی اما هرچه که بود با نگاه روشن و بدون طرد به معلولان می‌نگریستند.»

مجید در همان مقطع آمادگی خط‌ بریل را آموخت: «درس خوندن در مقطع ابتدایی در آن زمان سخت و امکانات کم بود اما با همان امکانات کم و با همراهی معلم‌ها خیلی از مهارت‌ها را یاد گرفتیم.» با علاقه از آزمایشگاه کوچک مدرسه‌شان می‌گوید. از اسکلت انسان که توانسته از طریق لمس برای اولین بار آن را بیاموزد، از آزمون‌های سنجش دماهای مختلف از طریق لمس کردن و حس کردن که معلمشان با دقت و حوصله به آنها یاد داده اما حتی این مدرسه هم کمبودها زیادی داشت؛ نوشت‌افزار محدود بوده و بعضا مسوولان اداره استثنایی شهر خوی نمی‌دانستند چگونه باید به آنها کمک کنند چراکه دفتر و مدادی که برای دانش‌آموزان ناشنوا بود به دانش‌آموزان نابینا هم اختصاص یافته غافل از اینکه دفتر و مداد برای این دانش‌آموزان کارایی نداشت.

مجید بعد از پایان مقطع ابتدایی به دلیل شغل پدرش به همراه خانواده به تهران آمد. از امکانات دوران تحصیل مقطع راهنمایی اینگونه یاد می‌کند: «به‌خاطر دارم که برای اولین بار در دوره راهنمایی از ماشین تایپ آلمانی که برای معلمم بود استفاده کردم. کم‌کم امکانات بیشتری مثل ماشین حساب‌های گویا و ساعت‌های گویا به شهرستان ما نیز آمد که بعدها در تهران خودم به عنوان دانش‌آموز راهنمایی به این تجهیزات دسترسی پیدا کردم.» پس از پایان مقطع راهنمایی اگرچه به رشته‌های هنری و موسیقی علاقه داشت اما به دلیل نابینایی رشته ادبیات و علوم انسانی را برای دوره دبیرستان گذراند.

هرچند که به رشته ادبیات هم علاقه داشت اما حالا با حسرت از اینکه چرا هیچ‌گاه یادگیری موسیقی را به شکل حرفه‌ای ادامه نداده سخن می‌گوید: «پدرم مخالف بود و می‌گفت به جای این کارها باید درس بخوانی و یکی از حسرت‌های زندگیم این است که چرا موسیقی را یاد نگرفتم. هرچند که مدتی بعد به اقتضای شغل پدرم که دادیار بود به رشته حقوق هم علاقه داشتم اما از آنجایی که دانش‌آموز زرنگی نبودم و علاقه نداشتم پشت کنکور بمانم و بعد از پایان دوره پیش دانشگاهی یک گونی از کتاب‌های نوار و کلی کتاب بریل را به مدرسه تحویل داده بودم و دیگر دوست نداشتم به مدرسه برگردم به همین دلیل بعد از کنکور گرایش مبانی حقوق اسلامی و الهیات را انتخاب کردم که تا حدی به حقوق نزدیک بود.

امیدی در تاریکی

«در دانشگاه منابع درسی به شکل کتاب‌های گویا و نوارهای صوتی نبود. برخی منابع که توسط مرکز مجتمع آموزشی نابینایان رودکی که یکی از مهم‌ترین مراکز چاپ کتاب بریل و ضبط کتاب گویا برای نابینایان بوده تولید شده و از این طریق به برخی از منابع دسترسی داشتیم اما برای جزوات و درس‌های بیشتر خودمان باید منابع را ضبط می‌کردیم و یا از همکلاسی‌هایمان کمک می‌گرفتیم. در مجموع بیشتر اطلاعات به صورت حضوری یا صوتی منتقل می‌شد. البته زمانی پیش می‌آمد که باید از همکلاسی‌هایمان کمک می‌گرفتیم و در همان زمان هم دانشجوها خیلی به ما کمک می‌کردند اما در همان دوران تحصیل دانشگاه بود که به این نتیجه رسیدم من علاقه‌ای به این رشته نداشته و شاید حتی اگر حقوق هم قبول می‌شدم موفق نبودم. علاقه‌ام به فرهنگ و هنر و موسیقی بود. عاشق این بوده و هستم که با بازیگرها و نوازنده‌ها و خواننده‌ها حرف بزنم. من از بچگی عاشق فیلم بودم.»

مجید از اینکه در روز عصای سفید صرفا به مشکلات آنها پرداخته می‌شود انتقاد می‌کند. با لحنی محکم و کاملا رسمی جملاتش را بیان می‌کند: «روز عصای سفید که می‌رسد عکس‌ها گرفته، مراسم‌ها برگزار شده و پیام‌های تبریک در فضای مجازی و رسانه‌ها دست‌به‌دست می‌شوند اما واقعیت این است که این روز، روز تبریک گفتن نیست. روز عصای سفید، روز جشن نبوده بلکه روزی برای یادآوری مطالباتی است که هنوز بر زمین باقی مانده. هر سال می‌گوییم که باید شرایط بهتر شود اما هنوز بسیاری از معابر شهری برای افراد دارای معلولیت ناایمن و غیراستاندارد هستند. اشتغال نابینایان و دیگر گروه‌های معلولیتی همچنان با موانع، محدودیت‌ها و کارشکنی‌هایی روبه‌رو است. آزمون‌های استخدامی ویژه معلولان از طرف سازمان بهزیستی برگزار می‌شود اما اعلام نتایج آنها بارها با تاخیر و ابهام همراه بوده. مراکز فرهنگی نابینایان که خدمات‌رسان بودند به بخش خصوصی واگذار می‌شوند که تخصص اداره مراکز را ندارند. مساله مسکن یکی دیگر از مشکلات جدی نابینایان و دیگر گروه‌های دارای معلولیت است؛ مشکلی که نه فقط حل نشده بلکه وضعیت آن در برخی مناطق بحرانی‌تر هم شده است. این مسائل را نمی‌شود فقط در یک روز حل‌وفصل کرد اما پرسش اساسی این است که از مهر سال گذشته تا امروز چه اتفاقی افتاده؟ کدام موانع رفع شده؟

نابینایی محدودیت نیست

در پایان باید گفت روز عصای سفید بهانه‌ای است برای حمایت و تشویق افرادی که باوجود همه مشکلات همچنان امیدوارند. بسیاری از نابینایان طی سال‌های مشکلات متعددی مانند شغل، مسکن، معیشت و… را متحمل شدند اما دریغ از یک حمایت کافی و شایسته! از سوی دیگر آنها حتی در ابتدایی‌ترین موضوعات مانند رفت‌وآمد شهری نیز دچار مشکل هستند. حال امید می‌رود مسوولان نسبت به این موضوع کوتاهی نکنند و یادشان باشد که چنین افرادی نیز در جامعه زندگی می‌کنند.

وب گردی