از رکود تا فروپاشی بازار

جهانصنعت- مجله اکونومیست در تازهترین گزارش خود که به عنوان تیتر یک هم منتشر شده، آورده است: یاغیهایی که میخواهند نظام را درهم بشکنند، اغلب در نهایت خودشان اداره آن را برعهده میگیرند. برای راستافراطی اروپا، این چشمانداز اکنون به وضوح در افق دیده میشود. آنها در نظرسنجیها در بریتانیا، فرانسه و آلمان پیشتاز یا نزدیک به پیشتازی هستند. در ایتالیا قدرت را در دست دارند، در هلند برای مدتی دولت ائتلافی را رهبری کردند و در لهستان نامزد ریاستجمهوریشان توانست رقیب میانهرو را کنار بزند. در نتیجه تا سال ۲۰۲۷ راستافراطی ممکن است در اقتصادهایی به قدرت برسد که مجموعا نزدیک به نیمی از تولید ناخالص داخلی اروپا را تشکیل میدهند.
شکوفایی اقتصادی در معرض تهدید
به گفته کارشناسان، این روند ضربهای جدی به شکوفایی اروپا خواهد بود. تهدید مستقیم استفاده راستافراطی از قدرت است. آنها به مدیریت تکنوکراتیک بیاعتنا هستند، وعده میدهند که رایدهندگان را از رقابت و تخریب خلاق محافظت کنند و در عوض ترکیبی اغواکننده از یارانهها و کاهش مالیات ارائه میدهند. بنابراین موفقیت انتخاباتی کامل به معنای رکود اقتصادی بیشتر یا حتی بحرانهای پیدرپی در بازار اوراق قرضه خواهد بود. تهدید غیرمستقیم نیز این است که در برخی کشورها احزاب جریان اصلی از هماکنون در برابر خیزش پوپولیستی عقبنشینی کرده، از اصلاحات دشوار پرهیز و سیاستهای افراطی را تقلید میکنند؛ سبکی از حکمرانی که عملا پیروزی راستافراطی را تسریع میکند. این در حالی است که اقتصاد اروپا در سالهای اخیر چندان هم خوب مدیریت نشده است. رشد سالانه تولید ناخالص داخلی تنها یک درصد بوده است. بازده اوراق قرضه ۳۰ساله بریتانیا در دوم سپتامبر به ۷/۵درصد رسید؛ یعنی بالاترین سطح در بیش از یکچهارم قرن. در فرانسه، پس از اعلام رای اعتماد دولت به نخستوزیر جدید بازده اوراق ۳۰ساله به ۴۶/۴درصد رسید که از ۲۰۰۸ بیسابقه بوده است. در آلمان نیز به عنوان موتور اقتصاد اروپا، عملا از ۲۰۱۹ تاکنون رشدی وجود نداشته است.
ممکن است چنین کارنامه ضعیفی استدلال راستافراطی را برای تغییر تقویت کند اما نه تغییری که آنها پیشنهاد میدهند. واقعیت این است که اروپا بههیچوجه تحمل یک دوره مدیریت اقتصادی بدتر را ندارد.
خطرهایی که اقتصاد اروپا را تهدید میکند
همانطور که گزارش شده، احزاب راستافراطی هرچه به قدرت نزدیکتر میشوند، معمولا لحن خود را تعدیل میکنند. طرحهایی برای خروج از یورو یا اتحادیه اروپا بیشتر جنبه نمادین پیدا کرده است؛ هرچند حزب آلترناتیو برای آلمان هنوز از دگزیت (خروج آلمان از اتحادیه اروپا) سخن میگوید. آنها با درک روند پیری جمعیت اروپا اکنون از طرحهای کارگران مهمان حمایت میکنند تا کمبود نیروی کار را جبران کنند، نه اینکه مرزها را به طور کامل ببندند. از همه مهمتر میکوشند از هرگونه آشفتگی اقتصادی که رایدهندگان را بترساند پرهیز کنند.
همین مقاومت در برابر تغییر اما آنها را به قاتلان رشد تبدیل میکند. در ایتالیا جورجیا ملونی نسبتا میانهرو بوده حتی در قبال اروپا. با این حال او از اصلاحاتی که رشد اقتصادی را تحریک کند ولی رایدهندگانش را ناراضی سازد، اجتناب کرده است. در آمریکا جنبش ترامپیسم شاخهای فناورانه و طرفدار مقرراتزدایی دارد که با حسرت گذشته هواداران ترامپ در رقابت است. در اروپا اما پوپولیسم بیشتر معطوف به حفظ گذشتهای خیالی است. در نتیجه موفقیت راستافراطی به معنای تثبیت ناکارآمدترین ویژگیهای اروپا خواهد بود؛ یعنی انتقال منابع به گروههای خاص، حمایتگرایی و دشمنی با رقابت.
مشکل بزرگتر ولخرجی مالی راستافراطی است. تقریبا همه این احزاب ترکیبی از کاهش مالیات و بخشندگی برای بازنشستگان و خانوادههای جوان را وعده میدهند تا نرخ زاد و ولد داخلی را بالا ببرند. آنها ادعا میکنند تراز مالی را با صرفهجوییهای عظیم از محل کاهش هزینههای مهاجران، بیکاران، اسراف بخش عمومی و اتحادیه اروپا برقرار خواهند کرد اما این صرفهجوییها توهمی بیش نیست چرا که بازار اوراق قرضه به سرعت چنین وعدههایی را بیاعتبار خواهد کرد زیرا ترکیب رشد پایین و بیانضباطی مالی به ناچار به بحران منجر میشود.
در بهترین حالت این بحران کشورها را وادار به بازگشت به عقلانیت میکند. در ایتالیا جایی که خاطره بحران یورو هنوز تازه بوده و دولت برای دسترسی به حمایت بانک مرکزی اروپا نیازمند تایید بودجه در سطح اتحادیه است، ملونی سیاست مالی سختگیرانهای در پیش گرفته است اما در صورت وقوع بحران، پوپولیسم خطر را دوچندان میکند. امروز بانک مرکزی اروپا عملا وامدهنده نهایی به دولتهاست و این نقش تنها زمانی کارآمد است که کشورها نشان دهند سیاستهای کلان آنها معقول است. در بحران کرونا، اتحادیه اروپا با انسجام نسبی صندوق بازیابی مشترکی ایجاد کرد اما آیا چنین انسجامی زیر رهبری مارین لوپن یا جردن باردلا در فرانسه نیز امکانپذیر خواهد بود؟
همه اینها شاید فرضی به نظر برسد اما سایه آن حتی امروز هم بر اقتصاد اروپا افتاده است. بسیاری از سیاستمداران جریان اصلی به دلیل ترس از تقویت رقیبان پوپولیست، از اصلاحات ضروری طفره میروند. توصیههای ماریو دراگی برای یکپارچهسازی بازارهای مالی اروپا و کاهش بوروکراسی هم به جایی نرسیده است.
بنابراین سیاستمداران اروپایی در تنگنا هستند. اصلاحات آنها را ناپسند میسازد، ریاضت اقتصادی وعدههای پرزرقوبرق راستافراطی را جذابتر میکند و احتیاط، هرچند وسوسهانگیز، فساد تدریجی و فرسایش اعتماد مردم به سیاست را ادامه میدهد. در نتیجه شجاعت برای تغییر اساسی دشوار است اما دلیل آن تسلیم شدن و واگذاری ابتکار عمل به راستافراطی خواهد بود.