مسیریابی بیاعتمادی به بورس

گروه بورس- بازار سرمایه ایران در سالهای اخیر با نوسانات شدید و افتوخیزهایی همراه بوده که نتیجهاش کاهش چشمگیر اعتماد عمومی نسبت به بورس بوده است اما این بیاعتمادی از کجا آغاز شد؟ پاسخ این پرسش را باید در ترکیب سیاستگذاریهای هیجانی، دخالتهای مکرر دولتی و نبود شفافیت جستوجو کرد.
پس از رشد شتابان شاخص بورس در سال ۱۳۹۹، دولت وقت با تبلیغات فراوان مردم را به سرمایهگذاری در بازار دعوت کرد اما ریزش تاریخی شاخص که تنها چند ماه بعد آغاز شد، عملا سرمایه میلیونها نفر را نابود کرد. این ریزش بدون آنکه پاسخگویی مشخصی از سوی مسوولان وجود داشته باشد، ضربهای جدی به اعتماد مردم وارد کرد.
از سوی دیگر، عدم شفافیت در صورتهای مالی برخی شرکتها، رانت اطلاعاتی و رفتارهای غیرقابل پیشبینی نهادهای نظارتی باعث شد سرمایهگذاران خرد احساس کنند بازی در بورس ناعادلانه است.
عامل مهم دیگر، فقدان ابزارهای پوشش ریسک برای سرمایهگذاران است. در شرایطی که بازارهای رقیب مانند طلا، ارز و املاک رشد قیمت دارند، سرمایهگذار نیازمند اطمینان از ثبات سیاستها در بازار سرمایه است که متاسفانه فراهم نیست.
بدین ترتیب، بیاعتمادی نسبت به بورس نه از یک عامل بلکه از زنجیرهای از رفتارهای متناقض و بیثباتیها نشأت میگیرد. تا زمانی که شفافیت، پاسخگویی و استقلال بازار از تصمیمات سیاسی تضمین نشود، بازگرداندن اعتماد عمومی بسیار دشوار خواهد بود.
سایه سیاست بر بازار سرمایه
یکی از مهمترین ریشههای بدبینی نسبت به بازار سرمایه در ایران، نفوذ و سلطه سیاستهای غیراقتصادی بر روندهای بازار است. از تغییرات ناگهانی در نرخ بهره و ارز گرفته تا تصمیمات خلقالساعه درباره عرضه یا قیمتگذاری کالاها، همگی از نشانههای نفوذ سیاست در بازاری است که باید برمبنای منطق اقتصادی عمل کند.
در بسیاری از کشورها، بازار بورس محلی برای کشف قیمت واقعی و جذب سرمایه برای بنگاههای اقتصادی است اما در ایران، این بازار بارها به ابزاری برای پوشاندن کسری بودجه دولت یا مدیریت کوتاهمدت انتظارات تورمی تبدیل شده است. نمونه بارز آن، عرضه سنگین سهام دولتی در سال ۱۳۹۹ بدون برنامه مشخص برای حمایت از بازار بود که پس از رشد کوتاهمدت، به سقوط شدید بازار انجامید.
تصمیمات ناگهانی همچون تعیین دستوری نرخ سود بانکی، حذف معافیت مالیاتی برخی صنایع یا تعلیق مجوزها نیز فضای پیشبینیپذیر بورس را تضعیف کرده است. در نتیجه، سرمایهگذار احساس میکند نه در یک بازار آزاد، بلکه در یک میدان پر از دخالتهای بیرونی سرمایهگذاری میکند.
تا زمانی که مرز روشنی میان سیاستگذاری اقتصادی و تصمیمگیری سیاسی در بازار سرمایه ترسیم نشود، این بدبینی نهتنها از بین نمیرود، بلکه تشدید خواهد شد. بازار سرمایه به ثبات، شفافیت و قواعد اقتصادی نیاز دارد، نه سیاستزدگی.
فرار سرمایهگذاران از تالار شیشهای
وقتی صحبت از بازار سرمایه ایران میشود، دیگر خبری از صفهای طولانی خرید، شور و اشتیاق سهامداران، و امید به آیندهای روشن نیست. آنچه امروزه مشاهده میشود، فرار تدریجی سرمایهگذاران از بورس است؛ فراری که دلایل آن نه احساسی، بلکه کاملا ساختاری و عقلانی است.
تالار شیشهای که روزی نماد امید به مشارکت مردمی در اقتصاد ملی بود، حالا به محلی برای ناامیدی و زیان تبدیل شده است. سرمایهگذاران خرد که با اعتماد به وعدههای رسمی وارد بازار شدند، امروزه خود را بازندگان یک بازی نابرابر میدانند. ریزشهای پیدرپی شاخص، عدم حمایت موثر در زمان بحرانها و بازی با انتظارات عمومی، همگی نشانههایی از بیثباتی در ساختار بازار است که منجر به خروج پول از بورس شده است.
یکی از عوامل اصلی این فرار، نبود شفافیت در جریان اطلاعات است. سهامداران خرد غالبا از تصمیمات پشتپرده خبر ندارند، در حالی که برخی بازیگران بزرگ از رانت اطلاعاتی برخوردارند و با استفاده از آن، سودهای کلان میبرند. چنین شرایطی، حس بیعدالتی را در دل سهامداران تقویت کرده و اعتماد را به پایینترین سطح خود رسانده است.
از سوی دیگر، بازارهای رقیب مانند ارز، طلا، خودرو و مسکن در غیاب سیاستهای منطقی، پناهگاه سرمایهگذاران شدهاند. در شرایطی که نرخ تورم بالا و افق اقتصادی مبهم است، بورس ایران فاقد ابزارهای موثر برای جذب و حفظ سرمایه است. در نتیجه، بخش قابلتوجهی از نقدینگی به جای سوق یافتن به تولید، به سمت بازارهای سفتهبازی حرکت میکند.
خروج سرمایه از بازار سرمایه، نهتنها نشانهای از بحران اعتماد است، بلکه زنگ خطری برای آینده اقتصاد نیز هست. بدون مشارکت گسترده مردم در بازار بورس، تامین مالی بخش مولد کشور به چالش کشیده میشود و سیاست توسعه مبتنی بر بازار ناکام میماند.
بازگرداندن سرمایهگذاران به تالار شیشهای، نیازمند اصلاح عمیق ساختار نظارتی، بهبود حکمرانی شرکتی و کاهش دخالتهای بیرونی در بازار است. در غیر این صورت، بازار سرمایه ایران همچنان شاهد خروج آرام اما گسترده سرمایهگذاران خواهد بود.
بورس، قربانی تصمیمات غیراقتصادی؟
بازار سرمایه ایران بیش از آنکه بازتابی از واقعیتهای اقتصادی باشد، صحنهای از تصمیمات و مداخلات غیراقتصادی شده است. این بازار که باید تبلور شفافیت، پیشبینیپذیری و منطق اقتصادی باشد، در سالهای اخیر بارها قربانی تصمیماتی شده که خارج از منطق اقتصاد اتخاذ شدهاند و همین امر یکی از جدیترین ریشههای بدبینی به بورس را شکل داده است.
نمونه بارز این روند، فروش گسترده سهام شرکتهای دولتی در سال ۱۳۹۹ بود. دولت با هدف جبران کسری بودجه، موجی از عرضه سهام را به بازار تزریق کرد، بدون آنکه سازوکار لازم برای تعادل عرضه و تقاضا را فراهم آورد. در کوتاهمدت، این سیاست باعث رشد هیجانی بازار شد اما خیلی زود به سقوط شدید شاخص منجر شد که میلیونها نفر را با زیانهای سنگین مواجه کرد.
تصمیمات مربوط به قیمتگذاری دستوری کالاها، افزایش ناگهانی نرخ بهره بانکی، یا تغییرات غافلگیرکننده در قوانین مالیاتی نیز همگی از جنس سیاستگذاریهای بیرون از بستر بازار سرمایه بودهاند. این اقدامات نشان میدهد که بورس نه بهعنوان یک نهاد مستقل اقتصادی، بلکه بهعنوان ابزاری در خدمت اهداف کوتاهمدت سیاسی و مالی دیده شده است.
نتیجه این وضعیت آن است که سرمایهگذار دیگر نمیتواند تحلیل اقتصادی دقیقی از آینده بازار داشته باشد. هر لحظه امکان دارد تصمیمی از بالا، همه معادلات را بههم بریزد. این فضای نااطمینانی، روح تحلیل و اعتماد را از بازار ربوده و آن را به محلی برای احتیاط و خروج سرمایه تبدیل کرده است.
در حالی که بورس در اقتصادهای توسعهیافته نهادی برای کشف قیمت، تامین مالی تولید و مدیریت ریسک است، در ایران به میدان آزمایش تصمیماتی تبدیل شده که ارتباطی با سازوکار بازار ندارند. این شکاف عمیق میان سیاست و اقتصاد، بازار سرمایه را در معرض بحرانهای پیدرپی قرار داده است.
اگر قرار است بازار سرمایه نقش واقعی خود را در توسعه ایفا کند، باید بهعنوان یک نهاد مستقل اقتصادی شناخته شود؛ نهادی که نه ابزاری برای تامین بودجه دولت، بلکه محلی برای سرمایهگذاری مولد و پایدار باشد.
بازی بیقاعده؛ بازار بیاعتماد
بازار سرمایه جایی است که بازیگران آن، اعماز سرمایهگذاران حقیقی و حقوقی، باید برمبنای قواعد مشخص و پایدار حرکت کنند اما در بورس ایران، این قواعد یا وجود ندارند، یا مدام در حال تغییرند. نتیجه چنین بیقاعدگی، شکلگیری فضای بیاعتمادی مزمن در میان فعالان بازار است؛ فضایی که امروز یکی از اصلیترین موانع توسعه و تعمیق بازار سرمایه محسوب میشود.
در یک بازار سالم، سرمایهگذار باید بتواند براساس دادههای واقعی، گزارشهای مالی، سیاستهای
اعلام شده و پیشبینیپذیری رفتار نهادهای حاکمیتی، تصمیمگیری کند اما در بورس ایران، نه زمان مشخصی برای تغییر سیاستها وجود دارد، نه سازوکار شفافی برای دخالت دولت یا بانک مرکزی. هر روز ممکن است بخشنامهای جدید، دستورالعملی خلقالساعه یا ابلاغیهای ناگهانی، همه معادلات بازار را دگرگون کند.
مثالهای متعددی از این «بازی بیقاعده» در ذهن فعالان بازار حک شده است: از توقف و بازگشاییهای ناگهانی نمادها گرفته تا اعمال محدودیتهای معاملاتی در بحبوحه اصلاح بازار. در برخی موارد حتی مجوز صندوقها یا تغییر نرخ بهره بدون در نظر گرفتن تاثیر آن بر بازار سرمایه، صادر یا لغو شدهاند. این اتفاقات بیبرنامه و ضربتی، چنان فضای بیثباتی را تقویت کردهاند که سرمایهگذار دیگر به هیچ قاعدهای دل نمیبندد.
بیاعتمادی حاصل از این بینظمی تنها در معاملات روزانه خود را نشان نمیدهد، بلکه در افق بلندمدت بازار نیز اثرگذار است. بنگاههای تولیدی برای تامین مالی از طریق بازار، نیازمند فضای پایدار و قابلپیشبینی هستند. وقتی فعالان اقتصادی نمیتوانند ریسکهای سیاستگذاری را مدیریت کنند، تمایلی به حضور در بازار سرمایه نشان نمیدهند.
برای حل این بحران، بیش از هر چیز نیاز به بازنگری در شیوه حکمرانی بازار سرمایه داریم. مقررات باید شفاف، باثبات و پیشنگرانه باشد. سیاستگذار باید بداند که تغییرات شبانه و تصمیمات غیرکارشناسی، به جای نجات بازار، آن را به سمت نابودی سوق میدهد.
بازار سرمایه فقط در صورت وجود قواعد روشن، ناظر مستقل و رفتار منطقی قابل احیاست. بازی بیقاعده، تنها به یک مقصد ختم میشود: بیاعتمادی همگانی.
از وعدهها تا واقعیت بورس ایران
بورس ایران در طول سالهای اخیر، صحنهای از وعدههای پررنگ اما تحقق نیافته بوده است. از شعار «همه مردم باید بورسدار شوند» گرفته تا وعده «حمایت بیسابقه از بازار سرمایه»، بسیاری از این جملات نهتنها عملی نشدند، بلکه فاصله بین حرف و عمل، بدبینی عمیقی در دل سهامداران ایجاد کرده است. این شکاف میان وعدهها و واقعیت یکی از ریشههای اصلی بیاعتمادی گسترده به بورس محسوب میشود.
در سال ۱۳۹۹، مقامات دولتی با تبلیغات رسمی، بورس را بهترین مکان برای سرمایهگذاری معرفی کردند. مردم عادی، با اندک پساندازهای خود، به امید سودهای چند۱۰درصدی وارد بازار شدند اما آنچه در عمل رخ داد، فروپاشی بیسابقه بازار و زیانهای جبرانناپذیر برای میلیونها سرمایهگذار خرد بود. با وجود این، هیچ مقام مسوولی حاضر نشد مسوولیت این شکست را بپذیرد.
بعد از این اتفاق، وعدههایی نظیر «بازگشت تعادل به بازار»، «صندوق تثبیت بازار»، و «افزایش نقدشوندگی» داده شد اما بسیاری از این اقدامات یا اجرایی نشدند یا در حد اظهارات باقی ماندند. سرمایهگذاران وقتی میبینند که وعدهها صرفا ابزارهایی برای گذراندن بحرانهای موقت و آرام کردن افکار عمومی هستند، دچار سرخوردگی عمیق میشوند.
در همین حال، واقعیت بازار سرمایه چیز دیگری است: نبود نقدشوندگی، افت قیمتها، کمعمقی بازار، رانت اطلاعاتی و عدم شفافیت در تصمیمگیریها. چنین وضعیتی هیچ نسبتی با تصویر رویاییای که در تبلیغات دولتی ترسیم شده بود، ندارد. همین تناقض میان واقعیت میدانی و تصویر رسمی، یکی از دلایل خروج گسترده سرمایهگذاران از بازار و ضعف جدی جریان ورودی پول است.
اگر قرار است اعتماد به بورس بازگردد، دیگر زمان وعده دادن گذشته است. مردم دیگر به راحتی تحتتاثیر شعار قرار نمیگیرند. آنچه اکنون نیاز است، عمل به تعهدات گذشته، شفافسازی اقدامات، و پاسخگویی واقعی به مطالبات سهامداران است. فاصله میان وعده و واقعیت، هر روز که طولانیتر میشود، دیوار بیاعتمادی را بلندتر و بازگشت سرمایه را دشوارتر میسازد.