قمار پوتین

جهانصنعت – پس از ضربه بزرگ به پایگاههای روسیه که هواپیماهای استراتژیک این کشور در آنجا نگهداری میشد، حملات بیامان روسها به اوکراین شدت گرفته است؛ به طوری که روسیه از روز جمعه به این سو، شدیدترین حملات خود از آغاز جنگ به خارکیف به عنوان دومین شهر بزرگ اوکراین انجام داده است.
در چنین شرایطی و در حالی که دورنمای پایان جنگ مشخص نبوده و به نظر میرسد خوشبینیهای اولیه نسبت به نزدیکی ترامپ به پوتین، حالا به میزان زیادی رنگ باخته است، مجله فارین پالیسی به تازگی با انتشار مطلبی گزارش داده، برای نزدیک به ۸۰سال در دوران جنگ سرد، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و نظم شکنندهای که پس از آن شکل گرفت، ایالاتمتحده، روسیه را به عنوان رقیبی میدید که باید مهار شود، نه آنکه به آن نزدیک شود اما در چند ماه ابتدایی دوره دوم ریاستجمهوری دونالد ترامپ، واشنگتن از متحدان تاریخیاش روی برگردانده و به سوی مسکو گرایش پیدا کرد. در واقع دولت ترامپ، با ادعایی مبنی بر اینکه اوکراین آغازگر جنگ جاری با روسیه بوده، اکنون تلاش میکند کییف را مجبور به امضای توافق صلحی کند که منجر به واگذاری سرزمین، حاکمیت و جلوگیری از پیوستن به ناتو شود؛ خواستهای که مسکو دهههاست دنبال آن بوده است.
یک چرخش سرنوشتساز
برای ولادیمیر پوتین این یک چرخش سرنوشت است زیرا او برای نخستینبار بعد از گذشت ۲۵سال اکنون با اقتصادی فروپاشیده، ارتشی خسته و متحدان اندکی در سطح بینالمللی مواجه است. در نتیجه در حالی که برخی وی را استاد بزرگ شطرنج ژئوپلیتیک جهانی میدانند، شاهد هستیم که تاکتیکش بیشتر بهرهبرداری از تفرقه در غرب و تکیه بر ایجاد اختلال به جای نفوذ پایدار است. اگرچه این اقدامات در کوتاهمدت سودهایی برایش داشته اما باعث نشده که روسیه به شریکی ضروری یا مورد اعتماد در سطح جهانی تبدیل شود. به همین دلیل است که برخی کارشناسان معتقدند، آنچه که اغلب به عنوان مهارت پوتین در رئالپولیتیک (سیاست واقعگرایانه) ستوده میشود، در واقع نوعی سیاست کوتاهمدت است که ریشه در تاکتیکهای «کاگب» دارد؛ تاکتیکهایی که هدفشان سرکوب اراده و دستکاری افکار عمومی است.
در همین رابطه در سراسر تاریخ شوروی، اهداف تبلیغات بینالمللی کرملین عمدتا مشابه اهداف داخلیاش بودند. در طول جنگ سرد، مسکو در تلاش بود تا با ترویج جنبشهای کمونیستی در خارج و بیاعتبار کردن سرمایهداری به عنوان نظامی استثمارگر و فاسد، نفوذ خود را گسترش دهد. برای این منظور، اقداماتی را به کار میبرد که سرویسهای امنیتی شوروی آنها را «اقدامات فعال» مینامیدند: عملیاتهای مخفی با هدف بیثباتسازی دشمنان از طریق دستکاری روانی.
این اقدامات نهتنها توسط سرویسهای اطلاعاتی مانند «کاگب»، بلکه توسط رسانههای دولتی و نهادهای تبلیغاتی نیز اجرا میشدند. آژانس خبری نووستی که در سال ۱۹۶۱ تاسیس شد، نقش کلیدی در این زمینه داشت؛ این آژانس مقالاتی به زبانهای خارجی منتشر میکرد که با ظرافت، منافع شوروی را در شبکهای جهانی از سازمانهای خبری پیش میبردند. کمپینهای اطلاعات غلط متعددی از جمله عملیات نپتون در سال۱۹۶۴ که به طور دروغین سیاستمداران غربی را با نازیها پیوند میداد و تلاش «کاگب» در سال ۱۹۸۴ برای تخریب کارزار انتخاباتی ریگان در آمریکا، از نمونههای آن هستند.
در این میان فروپاشی شوروی این تلاشها را موقتا متوقف کرد زیرا بوریس یلتسین نخستین رییسجمهور پساشوروی، غرب را نه دشمن، بلکه شریکی بالقوه میدید اما با به قدرت رسیدن پوتین، تبلیغات و اقدامات فعال بازگشتند؛ این بار نه برای پیشبرد ایدئولوژی چرا که روسیه حالا سرمایهداری را پذیرفته بود، بلکه برای تثبیت قدرت پوتین.
نمونههای این موضوع را در جنگ چچن در سال۱۹۹۹ در سطح داخلی و همچنین تاسیس شبکه تلویزیونی راشاتودی در سال۲۰۰۵ میتوان مشاهده کرد؛ شبکهای که هدف آن ارائه تصویری کاملتر از زندگی در روسیه به مخاطبان جهانی اعلام شد اما در عمل، این شبکه به تریبونی برای تجلیل از کرملین و صدور دیدگاههای روزافزون ضدلیبرال آن تبدیل شد. علاوه بر این، پوتین که معتقد بود غرب پشت انقلابهای رنگی در گرجستان و اوکراین قرار دارد و به دنبال یک ایدئولوژی برای دوران پساشوروی میگشت، شروع به بازتعریف هویت روسیه به عنوان وزنه تعادلی در برابر هژمونی غرب کرد؛ پیامی که با صراحت در کنفرانس امنیتی مونیخ۲۰۰۷ بیان شد.
هدف نهایی
در همین رابطه به گفته برخی کارشناسان، اقدامات پوتین در برابر غرب، هدف نهایی نیستند؛ بلکه راهی برای حذف تهدیدها علیه قدرت او هستند. به عنوان مثال پس از انقلاب یورومیدان در اوکراین در سال۲۰۱۴، پوتین که دیدگاهش ریشه در ذهنیت «کاگب» داشت، خواست اوکراینیها برای پیوستن به اروپا را نه یک آرمان دموکراتیک، بلکه مداخله خارجی تعبیر کرد. این نهتنها یک شکست ژئوپلیتیکی بود؛ بلکه از دید پوتین، اینکه رییسجمهوری یک کشور پساشوروی با خیزش مردمی سرنگون شود، الگویی خطرناک ایجاد میکرد.
این اقدامات به پوتین اجازه داد تا خود را نماینده سنتگرایی در برابر انحطاط لیبرالیسم غربی جا بزند. چنین روایتهایی کمکم جا افتادند و غرب بار دیگر به ضدروسیه تبدیل شد، همانطور که در دوران جنگ سرد بود. همچنین تهاجم تمامعیار به اوکراین در سال ۲۰۲۲ در چارچوب همین روایت جای گرفت: نبردی علیه غرب طرفدار اوکراین و دشمنی قسمخورده که هدفش نابودی روسیه است. این تهاجم هم توسعهطلبی بود، هم چیزی آشنا؛ راهبرد بقا برای حکومتش.
در این میان لازم به ذکر است به ادعای برخی تحلیلگران غربی، محبوبیت پوتین شاید بالا باشد اما در روسیه، ستایش ناگهانی میتواند به شورش بدل شود. به همین دلیل است که او خود را با پناهگاههای بتنی احاطه کرده، وفاداران را جابهجا میکند تا هیچکس بیش از حد قدرت نگیرد و در نظارت و رسانههای دولتی به شدت سرمایهگذاری میکند.
در همین راستا با ترسیم لیبرالیسم غربی به عنوان تهدیدی وجودی، پوتین منطق اقدامات فعال را به نهادهای مرکزی غرب و به طور خاص ناتو گسترش داده است اما تلاشهای او عمدتا نتیجه عکس دادهاند. زیرا بهجای ازهم پاشیدن اتحاد ناتو، تهاجم پوتین باعث احیای آن شده است.
اروپای غربی شاهد احیای نظامی و صنعتی است که مستقیما از تهدیدی ناشی میشود که پوتین امیدوار بود آن را فلج کند. فنلاند و سوئد به ناتو پیوستهاند. فرانسه، آلمان و بریتانیا در حال بازسازی ظرفیتهای نظامی خود هستند و حمایت روزافزونی از بازدارندگی مشترک بهچشم میخورد. حتی ضمانتهای هستهای که روزگاری در اروپای پساجنگ غیرقابل تصور بودند بار دیگر وارد محاسبات راهبردی شدهاند.
در واقع حمله روسیه به اوکراین اروپا را دوباره متحد کرده است. بنابراین حتی تحسینکننده پوتین در واشنگتن نیز گویا دچار تردید شده است. ترامپ اشاره کرده که شاید پوتین مایل به پایان جنگ نباشد و حتی احتمال حمایت از اوکراین را مطرح کرده است. شاید اقدامات تاکتیکی پوتین در غرب تنها برای او زمان و توجه رسانهای خریده باشد اما اهرم واقعی قدرت ایجاد نکرده است. زیرا توافق اخیر میان آمریکا و اوکراین برای توسعه همکاری در زمینه مواد معدنی حیاتی، ضربهای راهبردی به کرملین وارد کرده و زمینه را برای ادغام صنعتی و اقتصادی این کشور با غرب فراهم ساخته است.
از سوی دیگر استقبال بیسابقه از ترامپ در خاورمیانه و قراردادهای میلیارد دلاری او واقعیت عمیقتری را آشکار ساخت؛ اینکه روسیه چیز چندانی برای عرضه ندارد. کشورهای خلیج فارس و روسیه، هر دو صادرکننده بزرگ نفت هستند اما برخلاف روسیه که درآمدهایش وابسته به قیمت بالا و تخفیفهای عمده در فروش نفت است، کشورهای خلیجفارس میتوانند با هزینه تولید پایین و پشتوانههای مالی قوی، حتی در قیمت ۴۰دلار برای هر بشکه نیز سودآوی داشته باشند. این کشورها همچنین در حال تبدیل شدن به قطبهایی برای صنایع آیندهنگر همچون هوش مصنوعی و فناوریهای سبز هستند؛ عرصههایی که روسیه به طور فزاینده از آنها کنار گذاشته شده است. لذا اگر کشورهای خلیجفارس موفق شوند، نقش روسیه در نظم جهانی فقط نقش تخریبگر خواهد بود، نه شکلدهنده.
استراتژی یا تاکتیک؟
در چنین وضعیتی است که برخی ناظران غربی معتقدند، پوتین قادر به فراتر رفتن از مانورهای تاکتیکی نیست، زیرا فاقد زیرساختهای اقتصادی پایدار است. رشد اخیر تولید ناخالص داخلی روسیه تقریبا به طور کامل ناشی از هزینههای نظامی است و اگر جنگ پایان یابد، موتور اقتصادی آن نیز از کار خواهد افتاد. با صادراتی محدود به موادخام و تسلیحات و قیمتهای متغیر نفت، حتی شرکای تجاری فرصتطلب روسیه نیز با احتیاط عمل میکنند؛ به طوری که اکنون برخی معاملات را به تعویق انداختهاند، خواهان تخفیفهای بیشتر شدهاند یا در خفا به دنبال گزینههای جایگزین هستند. همچنین تورم در داخل در حال افزایش است و اقتصاد روسیه دچار داغی بیشازحد شده است. در نتیجه میتوان گفت، پوتین با اقداماتی که انجام داده، نه یک استاد بزرگ رئال پولیتیک، بلکه بیشتر در حال قمار کردن است زیرا او به نظر میرسد بنیانهای واقعی قدرت، نظیر عمق اقتصادی، اتحادهای پایدار و جاذبههای گفتمانی را نادیده گرفته است. به عنوان مثال از لحاظ فرهنگی، روسیه امروزی به نسبت اتحاد جماهیر شوروی چیز زیادی برای عرضه به جهان ندارد. همچنین گرفتار جنگی شده که نهتنها وجهه بینالمللی مسکو را تضعیف کرده، بلکه گره کور آن مشخص نیست چه زمانی باز میشود. بنابراین تکیه صرف بر تاکتیکها به جای کلان استراتژی، نماد قدرت شخصی پوتین را با تضعیف نهادی مخدوش کرده و در شرایطی که اروپا در حال بازسازی خود است، سیاست پوتین احتمالا در بلندمدت جوابگو برای عبور از چالشهای کنونی نخواهد بود.