غریزه مرگ، تعارضات درونی و مکانیسمهای دفاعی

جهان صنعت_سرهنگ زهرا آزادی*- زیگموند فروید، بنیانگذار روانکاوی به طور مستقیم درباره خودزنی یا آرامش ناشی از دیدن خون صحبت نکرده اما نظریههای بنیادی او میتوانند بهخوبی این رفتارها را توضیح دهند. از نظر فروید، رفتار انسان تحت تاثیر نیروهای ناهوشیار، تعارضهای درونی و غرایز متضاد قرار دارد. در این میان مفاهیمی مانند غریزه مرگ، ساختار روان (نهاد، من، فرامن) و مکانیسمهای دفاعی، در درک رفتارهایی مثل خودزنی نقش مهمی دارند.
فروید معتقد بود انسانها علاوه بر غریزه زندگی که میل به بقا، لذت و پیوند با دیگران را در خود دارد، دارای نیرویی ناخودآگاه به نام غریزه مرگ نیز هستند. این غریزه، فرد را به سمت سکون، ویرانی یا مرگ سوق میدهد. اگر این میل مخرب نتواند به سمت بیرون هدایت شود، یعنی به سمت محیط یا دیگران تخلیه نشود، ممکن است به درون فرد برگردد. در این حالت شخص این انرژی را بر بدن خودش وارد میکند و دست به خودزنی میزند. پس از تخلیه این تنش درونی، فرد ممکن است نوعی احساس آرامش یا سبکشدگی را تجربه کند زیرا فشار روانی ناشی از تعارضهای درونی کاهش یافته است.
در مدل روان فروید، روان انسان شامل سه بخش اصلی است: نهاد (منبع غرایز و امیال خام و ناخودآگاه)، من (بخش منطقی و مدیریتی که میان نهاد و فرامن میانجیگری میکند) و فرامن (وجدان اخلاقی درونیشده که معیارهای درست و نادرست را تحمیل میکند). در بسیاری از افرادی که خودزنی میکنند، فرامن به شدت سختگیر و سرزنشگر است. این افراد ممکن است به طور ناخودآگاه دچار احساس گناه، شرم یا بیارزشی باشند. در چنین حالتی، «من» که تحت فشار همزمان نهاد و فرامن است، برای کاهش اضطراب ناشی از این تعارض، خود را تنبیه میکند. این تنبیه میتواند در قالب خودزنی ظاهر شود بنابراین فرد با این کار به طور ناخودآگاه تلاش میکند وجدان سرزنشگر خود را آرام کند. این فرآیند ممکن است برای لحظاتی آرامشبخش باشد چون فشار روانی از روی او برداشته شده است.
از سوی دیگر فروید مفهوم تخلیه هیجانی یا پالایش روانی (کاتارسیس) را نیز مطرح کرده است. بسیاری از افراد که به خودزنی روی میآورند، توانایی ابراز هیجانات منفی مثل خشم، غم، ناامیدی یا ترس را بهشکل کلامی یا سالم ندارند. این احساسات در درون آنها انباشته میشود و راهی برای بیرون آمدن پیدا نمیکند. خودزنی و مخصوصا دیدن خون ممکن است به صورت نمادین این احساس را به فرد بدهد که انگار چیزی از درونش بیرون آمده و تخلیه شده است. این تجربه میتواند به شکل یک رهایی روانی یا آرامش موقت ظاهر شود.
فروید همچنین بر این باور بود که وقتی انسان نتواند هیجانات و تعارضات درونیاش را با زبان بیان کند، ممکن است بدنش را به عنوان ابزار بروز این احساسات بهکار بگیرد. در واقع بدن تبدیل به زبانی برای بیان ناخودآگاه میشود. در این شرایط فرد با زدن آسیب به بدن خود دارد چیزی را به زبان میآورد که درونش گیر کرده است؛ چیزی که شاید نتواند در قالب حرف یا گریه یا حتی فکر بیانش کند. خودزنی در چنین شرایطی شکلی از بیان درد روانی است؛ زبانی برای گفتن آنچه گفتنش ممکن نیست.
اگر این مفاهیم را به زبان سادهتر در نظر بگیریم، فروید میگوید درون همه ما نیروهایی هست که گاهی با هم درگیر میشوند. یکی از این نیروها، تمایل به تخریب یا نابود کردن است که گاهی آنقدر شدید میشود که فرد نمیتواند آن را کنترل کند. اگر این حس نتواند به بیرون تخلیه شود، به درون بازمیگردد و فرد به خودش آسیب میزند. از طرفی صدای وجدان سختگیر در درون بعضیها مدام آنها را بابت کارهایی که کرده یا حتی نکردهاند سرزنش میکند. این سرزنش مداوم باعث میشود آنها احساس گناه شدیدی داشته باشند. خودزنی برای آنها مثل یک تنبیه است تا خودشان را از این احساس گناه رها کنند. در لحظه دیدن خون ممکن است حس کنند که درد درونیشان دیده شده یا حتی بیرون آمده و همین به آنها حس آرامش میدهد.
به بیان ساده خودزنی در نظریه فروید مثل راهی است برای تخلیه تنشهایی که جایی برای رفتن ندارند. راهی برای ابراز رنج، گناه یا خشمی که نه گفته شده، نه دیده شده و نه پذیرفته شده اما همچنان آنجاست.
*معاونت اجتماعی کلانتری ۱۴۵ ونک