سکوت بلند نسل جدید

پویا اصلباغ– به قول قدیمیها هیچگاه کار امروز را به فردا مینداز. شاید اگر صاحب این جمله امروز شرایط کنونی را مشاهده میکرد، از گفتهاش پشیمان میشد. بیشتر اوقات، جوانان به خصوص نسل جدید، مدام کارهایشان را امروز و فردا میکنند. به عنوان مثال مادری از فرزندش میخواهد که درس بخواند اما با جواب «مامان بعدا» مواجه میشود یا مثلا پدری از پسرش میخواهد که برای صرف غذا سر میز حاضر شود ولی فرزند با گفتن کلمه«بعدا» پاسخ پدر را میدهد.
در ظاهر ممکن است همین حواله دادن به بعدها و آینده، زیاد دارای اهمیت نباشد اما همین بعداها، نشاندهنده ناامیدی است و به نوعی خسته بودن از شرایط زندگی را نشان میدهد. هم اینک که در حال نوشتن این گزارش هستم، قیمت دلار در کشور از مرز ۹۰هزار تومان عبور کرده و مملکت در حالت آتشبس شکننده به سر میبرد. ریال ایران بیارزشترین پول جهان است و پاسپورت هم رتبه جالبی ندارد. در چنین شرایطی چطور میشود که از یک جوان انتظار داشت دست به کارها و اقدامات بزرگی بزند؟ نسل قدیم بهخصوص پدربزرگها و مادربزرگها مدام در حال نصیحت نوهها و نتیجههایشان هستند که پسرم یا دخترم، دیگر بزرگ شدی، ما همسن شما بودیم، خرجی خانواده میدادیم و از این قبیل صحبتها.
متاسفانه نسل گذشته درک کاملی از اوضاع و شرایط فعلی یک جوان ایرانی ندارند. هر وقت که با آنها صحبت میکنیم، به قول خودشان با ۱۰هزار تومان ازدواج کرده و تشکیل خانواده دادهاند. یا اگر کمی جلوتر بیاییم، بعضیها با یک یا ۲میلیون تومان توانستهاند حداقل یک خانه در تهران اجاره و زندگی خود را شروع کنند اما امروزه با ۱۰هزار تومانی که پدربزرگهایمان تشکیل خانواده دادهاند، تنها شاید بتوان یک بسته پفک خرید! در همین اوضاع و احوال، نسل جدید در حال رفتن به سمت آینده هستند؛ آیندهای نامعلوم….
در وطن خود غریب افتادهایم!
به واسطه گسترش تکنولوژی و اینترنت، نسل جوان در حال مقایسه زندگی خود با همسن و سالانش در کشورهای دیگر است. به عنوان مثال برای بهتر فهمیدن این ماجرا، زندگی یک جوان ایرانی با یک جوان نروژی را از نظر مالی، کاری، تفریحی و تحصیلی مقایسه میکنیم. حداقل درآمد یک جوان ایرانی بین ۱۰ تا ۱۸میلیون تومان است؛ چیزی حدود ۱۶۰ تا ۲۰۰دلار در ماه. از سوی دیگر حداقل درآمد یک جوان نروژی حدودا بین ۲۰ تا ۲۷هزار کرون نروژ است یعنی معادل تقریبا ۲۵۰۰دلار در ماه. البته این نکته قابل ذکر است که بعضا حقوق یک جوان ایرانی در روستا و یا شهرهای کوچک، حدودا ماهانه ۸ تا ۹میلیون تومان است که اگر با دلار بیوجدان مقایسهاش کنیم، یک جوان ایرانی ماهانه ۸۷ دلار درآمد دارد.
از نظر شغلی هم متاسفانه کشور با نبود امنیت شغلی و بیکاری نسبتا بالا روبهرو است. از سوی دیگر در نروژ بازار کار با دانشگاههای این کشور هماهنگ است. برای نمونه ۷۲درصد از دانشجویان زیر شاخه علوم انسانی در کشور شغلی برایشان تعریف نشده و کل ظرفیت شغلی دولت برای فارغالتحصیلان علوم انسانی ۲۸درصد است، همین امر سبب شده که جوان ایرانی شغل مرتبط با رشتهاش را پیدا نکرده و حتی اگر آن طرف بوم را ببینیم، مشاغل غیررسمی مانند دستفروشی، پیک موتوری و آنلاینشاپها به علت نبود امنیت شغلی در حال رشد است. از نظر تفریحی، شاید هر دو جوان ایرانی و نروژی شباهتهایی به یکدیگر داشته باشند. مثلا کافه و سینما رفتن عمده تفریح دو طرف است اما هزینهها تفاوت دارد. حتی آمار مطالعه نیز در ایران و نروژ فرق دارد. سرانه مطالعه روزانه در ایران ۱۰ تا ۱۵دقیقه در روز و نروژ چیزی بین یک تا دو ساعت است. به راستی در چنین شرایطی جوان ایرانی نه انگیزهای برای مطالعه دارد نه پولی برای خرید کتاب. قیمت یکی از کتابهای صادق هدایت در بازار بین ۱۰۰ تا ۲۵۰هزار تومان است. معادل هزینه یک ساندویچ معمولی! با این اوصاف سیری شکم اهمیتش بیشتر از سیری ذهن است. نکته قابل تامل این است که در تفریح، پوشش و مسائل دیگر، متاسفانه جوانان با فشار و سانسور و فیلترینگ مواجه بوده و به نوعی شکاف بزرگ نسلی و فکری بین حکمرانان و جوانان وجود دارد.
مسوولان هم توان پیشبینی آینده را ندارند
در همین راستا دکتر علیرضا شریفییزدی، جامعهشناس درباره بلاتکلیفی جوانان به «جهانصنعت» گفت: بلاتکلیفی یعنی نداشتن برنامه، نداشتن امکان طرحریزی و اجرا. ما در کشوری زندگی میکنیم که نهفقط مردم بلکه حتی مسوولان آن توان پیشبینی آینده را ندارند؛ نه از نظر اقتصادی، نه سیاسی، نه اجتماعی و نه فرهنگی. شما تصور کنید کسی بخواهد برای شش ماه آینده زندگیاش برنامهریزی کند، آیا واقعا کسی میتواند بگوید شش ماه بعد این کشور چه شرایطی خواهد داشت؟ آیا جنگ میشود یا نمیشود؟ آیا قیمت دلار در همین حد میماند یا نه؟ وقتی هیچ چیز قابل پیشبینی نیست، برنامهریزی عملا ناممکن میشود و برنامهریزی بدون امید به آینده شکل نمیگیرد. امروز امید در میان جوانان به شدت کاهش یافته، وقتی امید نباشد، انگیزه نیست و وقتی انگیزه از بین برود، حتی کارهای روزمره هم به تعویق میافتند. این مساله قبل از اینکه شخصی یا روانی باشد، یک معضل اجتماعی است. شریفی یزدی درباره ناامیدی جوانان افزود: اگر امید از جامعه گرفته شود، اگر آینده نامشخص باشد، نمیتوان از جوان انتظار برنامهریزی، پیشرفت یا شروع زندگی داشت. مثلا میگویند جوان باید درس بخواند اما خودش میپرسد «درس بخوانم که چه بشود؟» لیسانس و فوقلیسانسهای بیکار را که میبیند، انگیزهاش از بین میرود.
طرف شغل دارد اما حقوقش ۱۸میلیون تومان است. با این مبلغ نه میتواند خانه بخرد، نه ازدواج کند، نه حتی پسانداز یا برنامهریزی سادهای برای زندگیاش داشته باشد. وقتی امنیت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی وجود ندارد، نه سلامت روان معنا دارد، نه سلامت جسم. ترس از آینده، اضطراب جمعی و موجهای افسردگی کاملا طبیعی است. این جامعهشناس با اشاره به مفهوم اهمالکاری اضافه کرد: اهمالکاری یعنی فرد کارهایش را عقب میاندازد اما نه بهخاطر تنبلی بلکه بهدلیل ناامیدی، فشار روانی یا عدم قطعیت نسبت به نتیجه. اکثر جوانان تنبل نیستند، اهمالکارند چون نمیدانند کاری که انجام میدهند به کجا خواهد رسید. بخشی از این رفتارها ممکن است دلایل فردی داشته باشد اما ریشه اصلی آن اجتماعی است. وقتی نهاد آموزش و خانواده هیچ آمادگی برای آینده ایجاد نمیکند، وقتی چشمانداز روشنی نیست، اهمالکاری تبدیل به سبک زندگی میشود. این جامعهشناس درباره تبعات این معضل در آینده گفت: جامعهای که آینده ندارد، یعنی نه مدیران ارشد آن برنامه مشخص دارند و نه مردم عادی، نمیتواند رو به جلو حرکت کند. ما در سال۱۳۸۴ برنامه چشمانداز ۲۰سالهای داشتیم که میگفت ایران باید تا سال۱۴۰۴ قدرت اول منطقه در اقتصاد، سیاست، علم، آموزش و بهداشت شود. حالا سال۱۴۰۴ رسیده و میبینیم که نهتنها به آن اهداف نرسیدیم بلکه کشورهای منطقه مثل ترکیه، امارات، عربستان، قطر، عمان و حتی عراق، از ما جلو زدهاند؛ چه از نظر اقتصادی، چه اجتماعی، چه حتی از نظر ثبات سیاسی. اگر وضعیت فعلی اصلاح نشود، هر روز بیشتر عقب میمانیم و جامعه به سمت پسرفت و بحران بیشتر میرود. در پایان وی در پاسخ به اینکه آیا این سکوت جوانان نوعی اعتراض خاموش است یا ناامیدی از آینده؟ گفت: هر دو. از طرفی یک نوع مبارزه منفی است یعنی جوانان تصمیم میگیرند در برابر فشارها سکوت کنند، شرکت و مشارکت نکنند. از طرف دیگر، این سکوت ریشه در ناامیدی عمیق دارد و همینجا است که باید ترسید. اگر این سکوت طولانی و نادیده گرفته شود، ممکن است به شکلهای نگران کنندهای، بروز کند مثل حوادث سالهای قبل. اگر سیاستگذاران کشور از همین حالا این هشدارها را جدی نگیرند، هزینههای اجتماعی سنگینی خواهیم پرداخت.
آینده مه گرفته
حال با توجه به نکاتی که گفته شد، امید است والدین و جامعه بیش از گذشته جوانان را درک کنند. حتی انتظار میرود سیاستگذاران کشور هم قدری این نسل را درک کنند. هر چند شکافهای زیادی بین این نسل با نسل گذشته وجود دارد اما نمیتوان انکار کرد که زندگی جوانان دچار بحران نشده است. اگر نسل جدید کارها را به بعدا موکول میکند نشاندهنده تنبلی نیست بلکه نشان میدهد آیندهای وجود ندارد. جوانان امروز ایران، از بدو تولد با شرایط بد اقتصادی پا به جهان گشودند و در این میان حتی جنگ را هم تجربه کردند. وقتی که نگاهشان به تابلوی قیمت ارز میافتد شاهد از بین رفتن امیدها و آرزوهایشان هستند. در چنین شرایطی آمریکاییها باید مراقب باشند قیمت پول کشورشان آنقدر بالا نرود! چون باعث شده اینجا یک جوان نه امیدی داشته باشد و نه آرزویی.