زیر سقف نااطمینانی

احسان نیازمند– جنگ، همیشه فقط از جنس آوار و دود و آتش به خانهها آسیب نمیزند. گاهی جنگ، خانه را در دل آدم خالی میکند، گاهی رویای خانهدار شدن را در دل یک نسل میکُشد و گاه حتی اجازه نمیدهد مستاجر بیادعایی در پایان بهار، با دلهرهای کمتر از سال قبل، چمدانش را باز کند.
در روزهایی که ایران درگیر تنشی ویرانگر در منطقه شده، اقتصاد کشور بار دیگر در معرض تلاطمی است که از هیچ زاویهای نمیتوان آن را بیتاثیر دید. اینبار نه تحریمها، نه کرونا، نه حتی خشکسالی یا بحران انرژی بلکه صدای موشکها و لرزش پدافندهای هوایی است که خواب شبانه مردم را گرفته اما مساله اینجاست: ما هنوز گرفتار هزار بحران حلنشده دیگر هم هستیم. یکی از آنها و شاید یکی از بیصداترینشان بحران مسکن است.
جنگ و بازار مسکن؛ تقاطع انفجار و افزایش
با آغاز درگیری نظامی میان ایران و اسرائیل، در بحبوحه بهار ۱۴۰۴، آن هم در اوج فصل جابهجایی مستاجران، بازار مسکن بیش از هر زمان دیگری دچار سردرگمی و اضطراب شده است. بازار خرید و فروش که مدتهاست در رکودی ساختاری فرو رفته، حالا به شکلی عجیب در وضعیت «یخزدگی با شیب صعودی قیمت» قرار گرفته؛ پدیدهای که تنها در اقتصادهای بحرانزده دیده میشود. نه خریدی انجام میشود، نه فروش قابلتوجهی در کار است، اما قیمتها همچنان بالا میروند؛ بیآنکه کسی بفهمد چرا!
در همین حال بازار اجاره در شهریور زودرس، گرفتار طوفان بیبرنامگی است. مستاجران، این بازندگان خاموش نظام برنامهریزی شهری، در حالی که باید بین چند خانه نیمه مناسب جستوجو کنند، حالا میان تصمیم برای ماندن در خانهای که توان پرداخت اجارهاش را ندارند، یا کوچ به محلهای ارزانتر و دورتر از محل کار و مدرسه فرزندانشان سرگردانند.
از زمان بالا گرفتن تنش نظامی، طبق آمارهای غیررسمی، بازار اجاره مسکن دچار تلاطم شده است؛ تلاطمی در عین بُهتزدگی.
فصل کوچ اما کجا؟
خرداد، تیر، مرداد ماههاییاند که طی دو دهه اخیر، به فصل جابهجایی مستاجران بدل شدهاند. خانوادهها، برای یافتن خانهای متناسب با بودجه محدود خود، فرزندان مدرسهرو و شغلی که چندان هم قابلانتقال نیست، هر سال در این مواقع، روزها و شبهایی پُر از نگرانی را سپری میکنند اما امسال در تقاطع نگرانکننده جنگ و جابهجایی، مستاجر بودن معنای دیگری پیدا کرده است.
شاید تنها چیزی که در این روزها قابل پیشبینی است، «غیرقابل پیشبینی بودن همه چیز» است. آنهایی که اندک پساندازی برای خرید خانه داشتند، حالا به وضوح نمیدانند آیا باید دست نگه دارند یا زودتر تصمیم بگیرند پیش از آنکه نوسانات دلار و طلا تمام معادلاتشان را بر هم بزند. آنهایی هم که فقط آرزو میکردند امسال بتوانند با افزایش اندک اجارهخانه کنار بیایند، حالا باید با اجارههایی روبهرو شوند که گاهی حتی از تورم رسمی کشور پیشی گرفتهاند. در بسیاری از مناطق شهری، بهویژه شهرهای بزرگ، قراردادهای اجاره بیش از همیشه کوتاهمدت، با ضمانتهای سختگیرانهتر و با افزایشهای بدون ضابطه تمدید میشوند. امنیت روانی مستاجران، دیگر نه یک خواسته رفاهی که به یک آرزوی بعید بدل شده است.
مسوولان کجای این معادلهاند؟
وقتی پای بحران به میان میآید، نگاهها بلافاصله به سوی دولت و نهادهای تصمیمگیر میچرخد اما بهراستی، در این روزهای اضطرابآور، نقش دولت در مدیریت بازار مسکن چیست؟ شاید بهتر باشد بپرسیم: آیا اصلا در این میان نقشی وجود دارد؟
در روزهای ابتدایی تنش نظامی، وعدههایی به گوش رسید مبنی بر اینکه مسوولان با ابزارهای نظارتی مانع از التهاب در بازار اجاره خواهند شد اما نه ابزار مشخص شد و نه مانعی در کار بود.
در مقابل بررسیها حاکی از آن هستند در روزهایی که بسیاری از بازارها بهخاطر شرایط جنگی، سکون و ترس را تجربه میکردند، بازار اجاره دچار نوساناتی شده است.
از سوی دیگر طرحهایی مانند مالیات بر خانههای خالی که قرار بود عرضه واحدهای مسکونی را در بازار اجاره افزایش دهند، همچنان در مرحله وعده و حرف باقی ماندهاند. بیش از ۲میلیون خانه خالی، هنوز خالیاند. بیآنکه کسی بتواند مالکانشان را به بازگشت به بازار ترغیب یا وادار کند.
در حقیقت اگر چیزی در این بازار فعال است، خودِ مردماند؛ آنها که هر روز با استرس افزایش قیمت و کوچ اجباری از این محله به آن محله، با همه دغدغههای جنگ و گرانی و نااطمینانی درگیرند و چارهای جز تحمل ندارند.
بازار در تعلیق، مردم در بلاتکلیفی
در شرایطی که نه سیاست روشنی برای تولید مسکن وجود دارد، نه حمایت موثری از مستاجران انجام میشود و نه حتی بانکها حاضرند تسهیلاتی مناسب برای ساخت یا خرید مسکن ارائه دهند، بازار در وضعیتی شبهفلج به سر میبرد اما این فلجی تنها بر پیکر بازار سنگینی نمیکند، ستون فقرات خانوادههای متوسط و کمدرآمد را هم خم کرده است.
نمیتوان توقع داشت در کشوری که دههادرصد خانوارها اجارهنشیناند، در فصل نقل و انتقال، این بحران بیپاسخ بماند اما متاسفانه همین اتفاق افتاده. در سایه جنگ، همهچیز به حاشیه رفته از جمله یکی از بنیادینترین نیازهای بشر: سرپناه.
جنگ شاید «دشمن خارجی» باشد اما بحران مسکن، دشمنی است از درون. اگر یکی به خاک و جان آسیب میزند، دیگری به امید و آینده. تفاوتشان تنها در این است که برای اولی باید هشدار پدافند هوایی صادر شود و برای دومی، فقط سکوت مسوولان!
کنایهای به تدبیرهای نیامده
میگویند در روزگار جنگ، اول باید جان را حفظ کرد. بله، درست است اما آیا جان، بیخانه، دوام دارد؟ آیا سربازی که نگران اجارهخانه مادرش در تهران یا تبریز است، با فراغ بال در سنگر خواهد ایستاد؟ آیا معلمی که بهخاطر افزایش اجاره، مجبور به ترک شهری شده که در آن تدریس میکند، میتواند با انگیزه در کلاس حاضر شود؟
نظام برنامهریزی کشور همچون سرنشینی خوابزده در خودرویی در حال حرکت است. تصادفهایی از این دست، فقط بیدارش میکنند تا نگاهی به اطراف بیندازد؛ بعد دوباره به خواب میرود اما در این میان، مسافرانِ صندلی عقب که نه فرمانی دارند، نه اختیارِ ترمزی، همچنان قربانی مسیر بیمقصدیاند که انتخاب نشده اما تحمیل شده است.
آیا میتوان به آینده امیدوار بود؟
پرسش دشواری است. از یکسو باید پذیرفت که جنگ و بحرانهای منطقهای، ریسکهای غیرقابل پیشبینی برای اقتصاد کشور ایجاد میکنند. از سوی دیگر باید دانست که حتی در دل بحران، اگر سیاستگذاری درست و مردممحور انجام شود، میتوان جلوی آسیبهای عمیقتر را گرفت.
برای مثال، کشورهای زیادی تجربه درگیری یا تهدید نظامی را داشتهاند اما با حمایتهای اجتماعی گسترده، از جمله تثبیت قیمتها، ارائه کمکهزینههای اجاره، ساخت اضطراری واحدهای مسکونی و ساماندهی بازار توانستهاند از مردم در برابر فشارهای اقتصادی محافظت کنند.
در ایران اما همچنان سیاستها به دنبال ایجاد «نمایش» و «طرحهای زودگذر»اند، بیآنکه برنامهای بلندمدت برای رفع ریشهای بحران مسکن ارائه شود. بحران امروز مسکن، محصول جنگ چند روزه نیست بلکه نتیجه جنگی چنددههای است میان واقعیتهای اقتصادی و وعدههای بیپشتوانه.
خانه؛ سنگر اول آرامش
در نهایت اگر قرار است کشوری از دل بحران عبور کند، پیش از هر چیز باید از درون مقاوم باشد و این مقاومت از خانه آغاز میشود؛ خانهای که تنها سقفی بر سر نباش بلکه مبدأ آرامش، امنیت و امید باشد. امروز مستاجران ایرانی بیش از همیشه نگرانند، نه از دشمنی در آن سوی مرز که از ندانمکاریهایی در همین سوی دیوارهای بیمسوولیتی. ایکاش در میان صدای هشدارها، کسی صدای نفسهای بریده خانوادهای را هم بشنود که پشت در یک بنگاه املاک، منتظر معجزهای کوچک است: خانهای که فقط بتوان در آن ماند… تا سال بعد.