تبعید خاموش
فاطمه رحیمی، سردبیر روزنامه جهان صنعت
در روزگاری که غبار بحرانها از آسمان سیاست و اقتصاد ایران کنار نمیرود، اکنون موج تازهای از التهابات اجتماعی دامنگیر جامعه شده است. در سرزمینی که هزار داستان از مهماننوازی در تاروپود تاریخ آن تنیده شده، امروز شاهد روایتی تلخ و بیپردهایم؛ اخراج بیقاعده و بیصدا، طرد بیرحم نیرویی که سالها ستون خاموش اقتصاد بود. موج مهاجرت معکوس افغانستانیها، آن هم در سایه تهدید امنیتی و طنین سوءظن، چهره دیگری از ما ترسیم کرده؛ چهرهای که نه در آینه انسانیت بلکه در شیشه شکسته مصلحتگرایی و بیتدبیری قابل رویت است.
از پسِ جنگی ۱۲روزه، ناگهان شهروندانی که تا دیروز
آجر روی آجر میگذاشتند، امروزه به چشم جاسوس و تهدید نگریسته میشوند. در ذهن جمعی ما، انگار مرزهای نژاد و تابعیت، مرزهای عقلانیت را نیز جابهجا کردهاند؛ از تبعیض نژادی گرفته تا بیتوجهی به بنیانهای اقتصادی، گویی در یک شب، تصویری دیگر بر دیوار جامعه حک شده است.
بازی خطرناک حذف مهاجرانی که سالها چرخهای اقتصاد ایران را بیصدا چرخاندند نهتنها از منظر انسانی محل تامل است بلکه زنگ خطری برای آینده بازار کار کشور به شمار میرود. در حالیکه بسیاری از آنها در مشاغل سخت، با کمترین حقوق و بدون بیمه، جای خالی نیروی کار ایرانی را پر کردهاند، اکنون با برچسب «غیرمجاز» و گاه «جاسوس» از صحنه اقتصاد به بیرون رانده میشوند.
بیاییم واقعیت را ببینیم، نه آنگونه که خواستهایم بلکه آنگونه که هست. در شرایطی که اقتصاد ایران با رکود ساختاری، بیکاری گسترده، کاهش سرمایهگذاری و فروپاشی شبکههای مهارتمحور مواجه است، مهاجران افغان به ستونهای گمنامی بدل شدهاند که زیر بار بیمهری، ساختمانها را بالا بردند، کورهها را روشن نگه داشتند و در کارگاهها بدون قرارداد و بدون بیمه، چرخ تولید را گرداندند.
برآوردهای رسمی از سهم بیش از ۶۵درصدی اتباع افغانستانی در بخش ساختوساز کلانشهرها، تنها یک عدد نیست بلکه هشدار است؛ صدایی است که شنیده نمیشود. در صنایعی نظیر دامداری، کاشیسازی، زغالسازی و خدمات شهری، این سهم به بیش از ۷۵درصد میرسد. اخراج این نیروی کار نهفقط کارگاهها را به تعطیلی میکشاند بلکه زخمکاری بر پیکره اقتصاد شهری میزند. نکتهای که در این میان مغفول مانده بحران مهارتی است که در بازار کار ایران جولان میدهد. فارغالتحصیلان دانشگاهی هرچند به دانش نظری آراستهاند اما در عمل توان پر کردن خلأ مهاجران را ندارند، آن هم بعضا به دلیل دستمزد کم و تسهیلات ناکافی کارفرمایان برای کارگران ایرانی است. در کنار اینها نباید از نقش حوالههای سالانه صدها میلیون دلاری افغانها به کشورشان غافل شد؛ جریانی مالی که از بطن سیستم غیررسمی اقتصاد ایران میگذشت و بهنحوی پشتیبان بخشی از صادرات خرد، کسبوکارهای کوچک و گردش نقدینگی در محلههای فقیرنشین بود. اکنون با توقف این گردش باید منتظر کوچکتر شدن بازارهای محلی و افت قدرت خرید در نواحی شهری و روستایی باشیم. شاید آنچه بیش از همه بر دل سنگینی میکند، آسیب نمادین این اخراجها و رنگباختن وجدان اجتماعی است؛ آنگاه که عدالت قربانی سیاست میشود و انساندوستی جای خود را به کلیشههای امنیتی و تعصبهای نژادی میدهد. تصویری که اکنون از ایران به جهان مخابره میشود، تصویری تلخ و متضاد با ادعای تمدندوستی ماست؛ کشوری خشمگین، فاقد روح انسانی، بیتدبیر در مدیریت بحران و درگیر تبعیض. البته این نکته نباید از نظر دور بماند که یکی از ریشههای شکلگیری موج نفرت و خشونت علیه مهاجران افغانستانی در ایران، شکلدهی افکار عمومی از بیرون مرزهاست؛ آن هم توسط رسانههایی که همواره تلاش میکنند از شکافهای داخلی، یک بحران هویتی و قومی بسازند. در این میان دولت بهجای انفعال باید وارد میدان دیپلماسی رسانهای و روایتسازی هوشمندانه شود. گفتنی است اگر از آغاز، حضور مهاجران را نه با رهاشدگی و بیسامانی که با سیاستگذاری هدفمند، قانونمند و انسانی همراه میکردیم، اکنون نه از ترس خرابکاری سخن میگفتیم و نه بار گرانی را بر دوش جامعه و دولت میانداختیم. اکنون وقت بازنگری است، نه برای بازگشت به گذشته بلکه برای ساختن آیندهای که در آن عقلانیت، اخلاق و منافع ملی در تقاطع درستی با یکدیگر قرار گیرند. پیش از آنکه اقتصاد در نبود این نیروی کار به زانو درآید، پیش از آنکه تصویر انسان ایرانی در قاب رسانهها، چهرهای بیرحم شود، باید راهی یافت برای بازاندیشی در مهاجرت. باید ستونهای فراموششده را به رسمیت شناخت؛ نهفقط به عنوان کارگر که بهمثابه بخشی از کالبد زنده این سرزمین. آنچه مسلم است مهاجرت یک پدیده جهانی است و اینگونه رفتارها فقط مختص ایران نیست. کشورهای غربی با شعار حقوق بشر اما با عملگرایی اقتصادی، از نقش تاریخی خود شانه خالی کردهاند. تنها کافی است نگاهی بیندازیم به آمارها: چین که ادعای ابرقدرتی دارد، کمتر از لسوتو پناهنده میپذیرد. ایالاتمتحده با بودجه دفاعی نجومی، مهاجر را نه انسان که تهدید میبیند. اروپا، با ادعای تمدن، به استقبال راست افراطی رفته و حتی سوسیالدموکراتهایش شانهبهشانه پوپولیستها ایستادهاند تا بگویند: «درها را ببندید.» واقعیت تلخ آن است که نظام پناهندگی جهانی به بازار کار پنهان و مملو از بهرهکشی تبدیل شده است. بسیاری از کسانی که امروز در صفهای طولانی پناهجویی ایستادهاند، در جستوجوی امنیت نیستند بلکه در جستوجوی زندگی هستند اما چون گذرنامه خوبی ندارند یا از زادگاهی آمدهاند که در بازار جهانی بیاهمیت است، مجبورند دروغ بگویند، صبر کنند، تحقیر شوند و در نهایت یا رد یا گم شوند.