هنر زیر فشار اقتصاد!
جهان صنعت– هنر دیگر پلی میان روح انسان و دنیای اطرافش نیست، بیشتر شبیه کالایی لوکس شده که تنها طبقات مرفه میتوانند آن را خریداری کنند. هنرمندی که سالها با شور و خلاقیت خود آثار خلق کرده، امروز ناچار است هر حرکتش را با حساب و کتاب مالی بسنجند. ناتوانی در تامین حداقلهای زندگی، نبود بیمه و حمایتهای اجتماعی و فقدان امنیت شغلی باعث شده بسیاری از استعدادها یا به مسیرهای غیرهنری روی بیاورند یا به کل از میدان هنر خارج شوند. در این میان آموزشهای کیفی که زمانی پایه و اساس حرفهای شدن یک هنرمند بود، آرامآرام حذف شده و به یادگاری از گذشته بدل شده است. نشانهها از اطرافمان قابل مشاهده است. سالنهای تمرین پر از هنرجویانی که رویای زندگی هنری دارند اما نمیدانند چگونه قبضها، اجاره و هزینههای روزمره را تامین کنند. معلم موسیقی که سالها نوازندگی کرده، اکنون ناچار است روزهایش را با تدریس خصوصی پر کند تا بتواند زندگی خود را بچرخاند. حتی کسانی که بهظاهر موفق هستند، در واقع زیر فشارهای مالی و روانی تحملناپذیری قرار دارند که بر کیفیت آثارشان سایه میاندازد. جامعه انتظار دارد هنر خلق شود اما هیچ تضمینی برای زندگی هنرمند فراهم نکرده است.
ضعف ساختاری در حمایت از هنرمندان باعث شده طبقهای از هنرمندان حرفهای به مرز انقراض برسند. بیمههای ناقص، قراردادهای موقت و نبود سیاستهای حمایتی برای حفظ استعدادهای داخلی، بسیاری را به مهاجرت یا تغییر مسیر سوق داده است. جای تعجب نیست که هر روز شاهد کاهش کیفیت آثار نمایشی، موسیقی و سینمایی باشیم. وقتی هنرمند نگران تامین نیازهای اولیه است، چگونه میتواند ذهنش را روی خلاقیت و نوآوری متمرکز کند؟ هنر در این شرایط نه بازتاب جامعه و دغدغههای مردم بلکه سرگرمیای است برای کسانی که استطاعت مالی دارند. آمارها نیز وضعیت را روشن میکنند. در سالهای اخیر تعداد هنرمندانی که اعلام کردهاند درآمدشان کمتر از حداقل حقوق کارمندی است، به شکل چشمگیری افزایش یافته است. درصد کمی از آنها بیمه دارند و حتی تعداد کثیری از هنرمندان آزاد مجبورند پروژههای متعدد، با پرداختهای نامنظم و بدون قرارداد رسمی انجام دهند. نتیجه چه میشود؟ خلاقیت به حاشیه رانده میشود، تولید آثار باکیفیت کاهش مییابد و فرهنگ جامعه دچار فقر میشود. حذف آموزشهای کیفی نیز به همین دلیل رخ داده است. آموزشگاهها و دانشگاههای هنر دیگر تمرکز بر کیفیت ندارند، بیشتر به دنبال سودآوری و جذب دانشجو هستند تا پرورش استعداد واقعی. این روند به شکل یک چرخه معیوب ادامه دارد. هنرمندان آموزشدیده و باکیفیت کمتر وارد بازار میشوند، تولیدات سطحی افزایش مییابد و باز هم تنها کسانی که سرمایه دارند قادر به حمایت و مصرف این آثار میشوند. نمونههای واقعی در اطراف ما زیاد است. یک نوازنده که از کودکی رویای اجرای صحنههای بزرگ داشت، اکنون مجبور است در کافیشاپها اجرا کند تا بتواند اجاره خانه را بدهد. یک بازیگر جوان پس از سالها تحصیل و تمرین نمیتواند پروژهای پیدا کند که حداقل هزینه زندگیاش را پوشش دهد. یک استاد طراحی صحنه که سالها تجربه دارد، مجبور است ساعتهای زیادی کارهای جانبی انجام دهد تا بیمه و معاشش تامین شود. اینها تنها بخشی از بحران گستردهای هستند که هر روز در هنر و فرهنگ کشور رخ میدهد.
پیامدهای این بحران برای جامعه هم سنگین است. وقتی هنر به سرگرمی طبقات مرفه تبدیل شود، دسترسی عموم مردم محدود میشود. سالنهای تئاتر و کنسرتها به محلی برای قشر خاص تبدیل شدهاند و بیشتر مردم حتی فرصت دیدن آثار باکیفیت را ندارند. فرهنگ به انحصار سرمایه بدل شده و عدالت اجتماعی در عرصه هنر نقض میشود. جامعهای که بخش وسیعی از مردمش از هنر محروم است، در بلندمدت خلاقیت جمعی خود را از دست میدهد و فقط مصرفکننده آثار سطحی و کمعمق باقی میماند. در این میان رسانهها و سیاستگذاران نقش مهمی دارند. آنها میتوانند با ارائه بیمههای مناسب، برنامههای حمایت مالی و سرمایهگذاری در آموزشهای کیفی، شرایط را برای هنرمندان تغییر دهند اما غفلت از این مسوولیت باعث شده چرخه معیوب ادامه پیدا کند و هر روز هنرمندان بیشتری مجبور باشند یا از حرفه خود خارج شوند یا هنرشان را به تجارت سطحی و مصرفمحور تبدیل کنند.
با نگاهی به جهان، تفاوت روشن است. کشورهای توسعهیافته با سیستمهای حمایتی و بیمهای قوی، حتی هنرمندان تازهکار را قادر میکند بدون دغدغه مالی به خلق آثار بپردازند. سرمایهگذاری روی آموزش، حمایت مالی و تضمین حقوق هنرمند باعث شده خلاقیت و کیفیت آثار در بلندمدت افزایش یابد. در حالی که در کشور ما فقدان چنین زیرساختهایی، نسل جدیدی از هنرمندان را به حاشیه رانده و تولید آثار با ارزش را به شدت کاهش داده است. بحران مالی و عدم امنیت شغلی نهتنها باعث مهاجرت هنرمندان شده بلکه انگیزههای آنان را برای خلق آثار نوآورانه کاهش داده است. هنرمند اکنون بیشتر به فکر بقاست تا خلاقیت، بیشتر به فکر درآمد است تا پیام هنری. این واقعیت تلخ فاصله بین هنر و جامعه را بیشتر و فرهنگ را از یک نیروی جمعی و پویا به کالایی محدود و لوکس تبدیل کرده است. این وضعیت اثرات روانی و اجتماعی نیز دارد. اضطراب مداوم برای تامین زندگی، فشار روانی و احساس بیثباتی، سلامت روان هنرمند را تحتتاثیر قرار میدهد و خلاقیت او را محدود میکند. آثار هنری تولید شده در این شرایط حتی اگر سطحی و اجرا شوند، خالی از انرژی و پیام واقعی خواهند بود. جامعه نیز از فقدان آثار باکیفیت و هنرمندان پویا رنج میبرد و فرهنگ عمومی از توانایی خود برای انعکاس مسائل واقعی مردم محروم میماند.
اگر این روند ادامه پیدا کند، آینده هنر و فرهنگ کشور با بحران جدی مواجه خواهد شد. فقدان امنیت شغلی و حمایتهای ساختاری، حذف آموزشهای کیفی و انحصار هنر برای طبقات مرفه، به زنجیرهای منجر میشود که در آن نسل بعدی هنرمندان نه خلاق که صرفا مجری و مصرفکننده خواهند بود. جامعهای که از خلاقیت جمعی محروم باشد، دیر یا زود با فقر فرهنگی روبهرو خواهد شد. راهحل مشخص است. ایجاد سیاستهای حمایتی، بیمههای مناسب برای هنرمندان، قراردادهای شفاف و منصفانه و سرمایهگذاری در آموزشهای کیفی میتواند بحران را کاهش دهد. ضروری است جامعه و مسوولان درک کنند که هنر نه کالایی لوکس که بخش حیاتی فرهنگ و هویت جمعی است. بدون حمایت واقعی نهتنها هنرمندان که تمام جامعه، هزینه فقدان هنر و خلاقیت را خواهد پرداخت.
این بحران نشان میدهد که هنر نمیتواند در خلأ اقتصادی و اجتماعی وجود داشته باشد. وقتی هنرمند مجبور باشد برای بقا تلاش کند، کیفیت و خلاقیت اثرش قربانی میشود. وقتی آموزشهای کیفی حذف میشود، استعدادها خاموش میشوند. وقتی هنر به سرگرمی طبقات مرفه محدود میشود، جامعه از میراث فرهنگی و فکری خود محروم میماند. تغییر این وضعیت نیازمند عزم جدی، برنامهریزی ساختاری و درک واقعی از اهمیت هنر است. در غیراین صورت نسلهای آینده با کمبود آثار خلاقانه، کیفی و متعهد روبهرو میشوند که تنها نسخهای سطحی و تجاری از فرهنگ است.
