نمایش خانگی در بحران اعتماد

جهان صنعت– نمایشخانگی در ایران با وعدهای وسوسهبرانگیز پا به میدان گذاشت. عرصهای نو که میخواست جان تازهای به تولیدات تصویری کشور بدهد، از محدودیتهای تلویزیون عبور کند و فضای خلاقانهتری برای روایتهای تازه و مخاطبپسند فراهم آورد. این بستر قرار بود نقطه عطفی در تاریخ تصویری ایران باشد؛ جایی که نویسندگان و کارگردانان بتوانند بدون قیدوبندهای دستوپاگیر اداری روایتهایی انسانیتر، معاصرتر و چندلایهتر خلق کنند. در آغاز راه همهچیز امیدوارکننده به نظر میرسید. پلتفرمها با شعار تنوع، کیفیت و آزادی سر برآوردند و وعده دادند مخاطب ایرانی را با دنیای جدیدی از داستانگویی آشنا کنند. اما گذشت زمان نشان داد که میان وعده و واقعیت فاصلهای قابلتامل وجود دارد. هرچند آثار موفقی در این مسیر شکل گرفتند و توانستند نگاهها را جلب کنند اما بخش بزرگی از تولیدات نمایشخانگی در گرداب تکرار، سطحینگری و هیاهوی تبلیغاتی گرفتار شدند. مخاطب امروز که دیگر صرفا بیننده منفعل تلویزیون نیست و برای تماشای محتوا هزینه میپردازد بهدرستی انتظار دارد با اثری ارزشمند و تاثیرگذار روبهرو شود اما این انتظار در بسیاری از موارد برآورده نشده است.
آزادی خلاق یا بینظمی محتوایی؟
در نگاهی دقیقتر میتوان گفت ریشه بخشی از این بحران در برداشت نادرست از مفهوم آزادی در تولید محتوا نهفته است. نمایشخانگی قرار بود آزمایشگاهی برای خلاقیت باشد؛ جایی که جسارت در روایت و تنوع در فرم به ارتقای کیفیت منجر شود. اما در عمل آزادی به معنای رهایی از نظارتهای کیفی تعبیر شد و نتیجه آن رشد سریالهایی شد که به جای عمقبخشی به مضمون به جنجالآفرینیهای زودگذر پناه بردند. شوکهای لحظهای، سکانسهای پرحاشیه یا روابط اغراقشده بهجای شخصیتپردازی واقعی نشستند و در نهایت محصولی به دست آمد که هرچند در ظاهر «جذاب» بود اما در باطن تهی از معنا و ماندگاری محسوب میشد. از سوی دیگر رقابت ناسالم میان پلتفرمها نیز بر این وضعیت دامن زد. در غیاب نظامی منسجم برای ارزیابی و سیاستگذاری فرهنگی بسیاری از پلتفرمها تنها به دنبال افزایش تعداد مشترکین بودند نه خلق تجربهای هنری. نتیجه آن شد که تولیدات پرهزینه با بازیگران مطرح صرفا برای جلب توجه در فضای مجازی ساخته شدند نه برای ارائه محتوایی اصیل و اثرگذار. سرمایههای کلان صرف تولید سریالهایی شد که شاید در هفتههای اول موجی از هیجان در شبکههای اجتماعی ایجاد کردند اما پس از پایان پخش به سرعت از حافظه جمعی پاک شدند.
بحران فیلمنامه
در این میان مساله کیفیت فیلمنامه و نگاه نویسندگان نیز نقشی تعیینکننده دارد. بخش عمدهای از آثار نمایشخانگی گرفتار فیلمنامههایی هستند که نه درام منسجمی دارند و نه شخصیتهایی با عمق روانی. بسیاری از نویسندگان بهجای پرداخت دقیق و تدریجی داستان به فرمولهای تکراری تلویزیون پناه بردهاند: مثلثهای عشقی کلیشهای، شوخیهای دمدستی، تعلیقهای تصنعی و دیالوگهایی که به جای شخصیتسازی تنها زمان را پر میکنند. این در حالی است که پلتفرمهای موفق جهانی از نتفلیکس تا HBO نشان دادهاند که مخاطب هوشمند امروزی بیش از هر چیز به «کیفیت روایت» اهمیت میدهد نه صرفا نامها و چهرههای مشهور. همچنین نباید از نقش تبلیغات اغراقآمیز نیز غافل شد. در سالهای اخیر شاهد روندی بودهایم که در آن حجم تبلیغات و جنجال رسانهای پیرامون یکاثر از خود اثر مهمتر شده است. تیزرهای پرزرقوبرق، گفتوگوهای تبلیغاتی در فضای مجازی و استفاده مداوم از واژههایی مانند «پرفروشترین»، «پربینندهترین» یا «جنجالیترین» جای خالی نقد واقعی را پر کردهاند. در نتیجه مخاطب در مواجهه با اثر با نوعی سرخوردگی روبهرو میشود زیرا فاصله میان تصویری که در تبلیغات از اثر ترسیم شده با واقعیتی که روی صفحه میبیند بیش از حد زیاد است. این شکاف اعتماد مخاطب به کل سیستم نمایشخانگی را کاهش داده و آن را از یک فرصت فرهنگی به عرصهای صرفا تجاری تبدیل کرده است.
بلوغ فرهنگی، نیاز فوری نمایش خانگی
برای بازگشت به مسیر درست لازم است نمایشخانگی از فاز آزمونوخطا خارج شود و به مرحله بلوغ برسد. این بلوغ مستلزم بازتعریف رابطه میان سازنده و مخاطب است. تولیدکنندگان باید بپذیرند که مخاطب امروز نه بهدنبال تماشای صرف بلکه بهدنبال تجربهای فرهنگی است. او در جهانی زندگی میکند که دسترسی به انبوهی از محتواهای بینالمللی دارد و طبیعتا سطح انتظارش بالا رفته است. در چنین شرایطی دیگر نمیتوان با روایتهای سطحی و تکراری او را پای پلتفرم نگه داشت. مخاطب ایرانی برخلاف تصور برخی سازندگان اهل تامل و تحلیل است و اگر احساس کند اثری به او احترام نمیگذارد بهسادگی از آن عبور میکند. در کنار اصلاح نگرش تولیدکنندگان نقش نهادهای ناظر و سیاستگذار نیز حیاتی است. البته منظور از نظارت بازگشت به سانسورهای سنتی نیست بلکه ایجاد نظامی شفاف برای ارزیابی کیفی آثار است. لازم است سازوکارهایی تدوین شود که ضمن حفظ آزادی هنری بر استانداردهای حرفهای تولید نظارت کند. در بسیاری از کشورها کمیتههای تخصصی وجود دارند که علاوه بر نظارت بر محتوا به ارتقای سطح فنی آثار نیز کمک میکنند. در ایران نیز اگر چنین نهادهایی با نگاهی فرهنگی و غیرمحدودکننده شکل بگیرند میتوانند مانع از هدررفت سرمایههای انسانی و مالی شوند.
مساله دیگر تربیت نیروی متخصص در حوزه نگارش و تولید نمایشخانگی است. متاسفانه بسیاری از سریالهای پلتفرمی امروز حاصل نگاههای شتابزده و سفارشهای فوری هستند. نویسندگان زمان کافی برای تحقیق، پرورش ایده و خلق شخصیت ندارند و کارگردانان مجبورند در مدت کوتاهی چندین قسمت بسازند و بازیگران نیز گاه بهدلیل فشار تولید فرصت خلق نقش را پیدا نمیکنند. ایجاد نهادهای آموزشی و ورکشاپهای تخصصی در زمینه فیلمنامهنویسی و تولید دیجیتال میتواند راهی باشد برای بالا بردن کیفیت آثار آینده. در نهایت نمایشخانگی در ایران همچنان ظرفیتی ارزشمند و ناتمام است. این بستر اگر بهدرستی مدیریت شود، میتواند به مهمترین سکوی رشد فرهنگی و اقتصادی سینمای ایران بدل شود اما اگر روند فعلی ادامه یابد(یعنی اتکای بیشازحد به تبلیغات، تولیدات پرهزینه بدون محتوا و غفلت از نیاز واقعی مخاطب) بهتدریج اعتماد عمومی از بین خواهد رفت. آنگاه نمایشخانگی بهجای فرصتی برای خلاقیت به تکرار تلویزیون در لباسی تازه تبدیل میشود؛ با همان کلیشهها، شتابزدگی و فاصله از زندگی واقعی مردم. بازگشت به مسیر اصیل تنها با احترام به شعور مخاطب و بازتعریف مفهوم آزادی هنری ممکن است. آزادی در تولید به معنای بیقیدی نیست بلکه یعنی داشتن جسارت در تجربههای تازه بدون فراموش کردن مسوولیت فرهنگی. سازندگان باید بدانند که هر سریال صرفا مجموعهای از تصاویر متحرک نیست بلکه بخشی از حافظه فرهنگی یک نسل است. اگر این نگاه حاکم شود نمایشخانگی میتواند دوباره به وعده اولیهاش بازگردد: روایتی آزاد، متفکر و ماندگار از جامعه امروز ایران.