معجزه اقتصادی
جهانصنعت– بری آیشنگرین، استاد اقتصاد و علوم سیاسی در دانشگاه کالیفرنیا-برکلی، مشاور ارشد سیاست سابق در صندوق بینالمللی پول و نویسنده کتابهای بسیاری ازجمله کتاب «آینده پول فراتر از مرزها: ارزهای جهانی از کروزوس تا کریپتو» (انتشارات دانشگاه پرینستون مارس۲۰۲۶) است.
او در این کتاب می نویسد: « چرا آلمان که در هر دوجنگ جهانی اول و دوم شکست خورد پس از جنگ دوم بهشدت بهبود یافته اما پس از جنگ اول چنین نشد؟ دوکتاب جدید نشان میدهند که روایتهای مرسوم ازویرتشافتسوندر-صعود معجزهآسای اقتصادی آلمان غربی پس از جنگجهانیدوم- اشتباه است.
برکلی- آلمان پس از جنگ به مدت هفتدهه کامل بهعنوان الگویی از دموکراسی و اقتصاد در جهان ظاهر شده است. از نخستین صدراعظم پس از جنگ، کنراد آدناور تا ویلی برانت، هلموت اشمیت، هلموتکُل و ۱۶سال رهبری آنگلا مرکل ثبات سیاسی و اقتصادی پس از جنگ آلمان چنان محکم بهنظر میرسید که جمهوری فدرال توانست اقتصاد کمونیستی متلاشی شده آلمان شرقی را ظرف یکسال پس از فروپاشی دیوار برلین به راحتی جذب کند.
بدون شک در دهههای پس از جنگ جهانیدوم موانعی در مسیر وجود داشت از تروریسم فراکسیون ارتش سرخ/بادر-مایِنهُف در دهه۱۹۷۰ تا تورم و رکود تورمی که پس از شوکهای قیمت نفت در همان دهه رخ داد. با این حال در بیشتر موارد اقتصاد آلمان بهطور پایدار و فراگیر رشد کرده و توسط صادرات صنعتی برتر جهانی هدایت شد اما اکنون آلمان کاملا در چنگال رکود است. مدل اقتصادی صادراتمحور این کشور نتوانسته با از دست دادن رقابتپذیری در برابر چین کنار بیاید و نارضایتی از مهاجرت پس از تصمیم مرکل در سال۲۰۱۵ برای بازکردن مرزهای کشور بهروی بیش از یکمیلیون مهاجر به بالاترین سطح خود در سالهای پس از جنگ رسیده است. آلمان مانند بسیاری از کشورهای غربی موج پوپولیسم راستافراطی روبه افزایشی را تجربه کرده و با آلترناتیوی برای آلمان(حزب راستگرای افراطی در آلمان) که مفروضات بنیادی و هنجارهای رفتار سیاسی که از زمان تاسیس جمهوری فدرال در سال۱۹۴۹ بر آلمان حاکم بوده را زیر سوال میبرد.
خالقان معجزه
برای درک اینکه چگونه به اینجا رسیدهایم مفید است که به ابتدا برگردیم. روایتهای مرسوم از ویرتشافتسوندر-صعود معجزهآسای اقتصادی آلمان غربی پس از جنگجهانیدوم- منشأ آن را در اصلاحات پولی به رهبری لودویگ اِرهارد و برنامه بازیابی اروپایی به الهام از جورج مارشال قرار داده که هر دو در سال۱۹۴۸ معرفی شدند. طرح مارشال همانطور که برنامه احیای اروپا بهطور غیررسمی شناخته میشد در ۳آوریل۱۹۴۸ توسط رییسجمهور آمریکا، هری ترومن به قانون تبدیل شد. پرداختها بلافاصله آغاز شده و اولین محمولههای کمکی در اوایل جولای به آلمان رسید. در ازای دریافت کمکهای طرح مارشال از مقامات آلمانی خواسته شد که بودجه را متعادل، تورم را مهار، جیرهبندی را منحل، کنترل دستمزد و قیمت را حذف، بخشخصوصی را تشویق و تجارت را آزادسازی کنند. در واقع از آنها خواسته شد که آنچه نیمقرن بعد بهعنوان «اجماع واشنگتن» شناخته شد را اجرا کنند. عنصر کلیدی اصلاحات پولی اِرهارد بود که در میانه امضای ترومن برای برنامه احیای اروپا و رسیدن اولین محمولههای کمکی افتتاح شد. در ۲۰ژوئن ۱۹۴۸ دویچه مارک بعد از رایشمارک بهعنوان پول رایج در منطقه دوگانه یعنی منطقه اشغالی غربی که مشترکا دست نیروهای آمریکایی و بریتانیایی بود، جایگزین شد. مازاد پولی که باعث تورم در بازار سیاه شده و در اقتصاد کنترلشده کمبود ایجاد میکرد با تبدیل رایشمارک به دویچهمارک با نرخ تقریبا ۱۰به یک حذف شد.
اِرهارد بهعنوان بالاترین مقام اقتصادی آلمانی که تحتنظر مقامات اشغالگر کار میکرد معرفی دویچه مارک را مدیریت کرد. یک روز بعد او بهتنهایی و با اختیارات خود اکثر کنترل قیمتها و جیرهبندی را لغو کرد. حذف مازاد پولی همراه با کاهش مالی و حذف کنترل قیمتها منجر به ظهور معجزهآسای کالاها در قفسههای فروشگاههایی شد که پیش از این خالی بودند. کشاورزان اکنون پول واقعی داشته و میتوانستند با آن تجهیزات و کود بخرند که بخش عمدهای از آن توسط ایالاتمتحده از طریق طرح مارشال فراهم میشد. چشمانداز درآمدهای واقعی آنها را تشویق کرد که محصولات را به بازار آورده و کمبود مواد غذایی را کاهش دهند. ثبات نرخ ارز بهشرکتها امکان داد که صادرات داشته و همزمان در داخل بفروشند که آنها را به استخدام، سرمایهگذاری و افزایش تولید سوق داد.
روایتهای پیروزمندانه از ویرتشافتسوندر چنین میگویند که در طول ربعقرن بعد آلمان غربی با نرخ بیسابقه ۶درصد در سال رشد کرد. تا سال۱۹۷۳ جمهوری فدرال آلمان به سومین اقتصاد بزرگ جهان تبدیل شده بود.
دوکتاب جدید توسط کارل- لودویگ هولتفریش، استاد سابق اقتصاد در دانشگاه آزاد برلین و توبیاس اشتراومان، استاد اقتصاد در دانشگاه زوریخ این روایت مرسوم را به چالش میکشند. هولتفریش اصرار دارد که اِرهارد در واقع هیچ نقشی در طراحی اصلاحات پولی نداشته باوجود اینکه برای بقیه زندگی سیاسی خود ادعای اعتبار آن را داشت(نویسنده میتوانست به طور مشابه استدلال کند که جورج مارشال نیز تاثیر کمی در طراحی طرح مارشال داشت. وقتی از رییسجمهور پرسیده شد چرا آن را طرح ترومن نمینامند، او پاسخ داد: “هر چیزی که با نام من به کنگره برود چند بار لرزیده، روی شکم میافتد و میمیرد. تصمیم گرفتهام همه چیز را به ژنرال مارشال بدهم).
اشتراومان از طرف خود استدلال میکند که بهبود اقتصادی آلمان پس از اصلاحات۱۹۴۸ به هیچوجه تضمینشده نبود. معجزه اقتصادی آلمان غربی بدون توافقنامه بدهی لندن در سال۱۹۵۳ که تمام احتمال تحمیل تعهدات غرامت عظیم به آن کشور توسط دشمنان زمان جنگش را از بین برد، دوام نمیآورد(همانطور که پس از جنگ جهانی اول اتفاق افتاد.)
توافقنامه بدهی لندن نتیجه چندین سال مذاکره بین هیات آلمانی به رهبری هرمان یوزف آبس، یک مقام ارشد دویچهبانک و ۲۰کشور طلبکار بود که ایالاتمتحده، بریتانیا و فرانسه بیشترین وزن را داشتند. در توضیح نتیجه و اینکه چرا آنقدر با مذاکرات بدهی و غرامت پس از جنگجهانیاول متفاوت بود، اشتراومان یک فرضیه ساده «درسهای تاریخ» را مطرح میکند. مذاکرهکنندگان در تمام طرفها خط مستقیمی از بار غرامت خردکننده اقتصادی و تحقیرآمیز سیاسی که در سال۱۹۲۱ به آلمان تحمیل شد تا سقوط جمهوری وایمار و ظهور آدولف هیتلر و حزب نازی کشیدند. پس از جنگ جهانی دوم آنها به طور قابل فهمی در تلاش بوده تا به هرقیمتی از توالی مشابه رویدادها جلوگیری کنند.
خاطرات غرامت
درسهای تاریخی مسلما گرفته شدند اما همانطور که اشتراومان سرانجام اعتراف میکند داستان کامل پیچیدهتر است. تاثیر جنگ سرد در دهه۱۹۵۰ بسیار مهم بوده و ضرورتی برای بهبود اقتصادی ایجاد کرد که در بین پیروزان پس از جنگ جهانی اول وجود نداشت. با تهدید اتحاد جماهیر شوروی علیه اروپای غربی بازیابی کامل اقتصاد آلمان غربی مهمترین منبع کالاهای سرمایهای اروپا بود. این به معنای عدم تحمیل بار بیش از حد غرامت به آلمان بوده اما مستلزم عادیسازی روابط مالی جمهوری فدرال با بقیه جهان نیز بود تا شرکتهای آلمانی بتوانند در خارج وام گرفته و بدون ترس از توقیف کالاهایشان صادرات کنند.
طبق توافقنامه بدهی لندن دولت جدید آلمان غربی متعهد شد که بدهیهای خارجی دوران رایش و وایمار و وامهای پس از جنگ جهانی دوم از دولتهای غربی را به جز بدهیهای جنگی دوران نازی و هزینههای اشغال بازپرداخت کند. تمام تعهدات غرامت به آن روز دور که دو آلمان شرقی و غربی ممکن بود دوباره متحد شوند موکول شد. تفاوت مهم دیگر با پیامدهای جنگ جهانی اول که بیارتباط با اولی نبوده اتحادیه اروپایی بود. به موازات مذاکرات بدهی دولت فرانسه با رهبری وزیر امور خارجه، روبرت شومان طرحی برای کنترل مشترک صنایع سنگین فرانسه و آلمان راهاندازی کرد که به جامعه زغالسنگ و فولاد اروپا تبدیل شد. تهدید شوروی نیاز به بازگرداندن عملیات صنایع سنگین اروپای غربی و بهطور خاص صنایع سنگین آلمان بهظرفیت کامل را برجسته کرد اما این نیازمند اطمینان بود که قدرت صنعتی آلمان دوباره برای تهدید فرانسه و سایر همسایگان استفاده نخواهد شد.
جامعه زغالسنگ و فولاد این هدف را برآورده کرد. سخت است تصور کنیم که این جامعه میتوانست با موفقیت بدون پیشرفت در جبهه بدهی راهاندازی شود. در حاشیه اشتراومان توضیح میدهد که چگونه طرح فرانسوی بهطور ناگهانی به وزیر امور خارجه بریتانیا، ارنست بوین و سایر مقامات بریتانیایی ارائه شد که واکنش شگفتزده آنها شدیدا منفی و پیشبینیکننده یک دوگانگی ماندگار در مورد آنچه به جامعه اروپایی و سپس اتحادیه اروپا تبدیل شده، بود.
در نهایت توافقنامه بدهی لندن به دولت جدید آلمان امکان داد که روابط عادیسازی با اسرائیل را باوجود وحشتهای هولوکاست آغاز کند. بدون آن جمهوری فدرال منابع و اراده سیاسی برای ارسال
۳میلیارد مارک آلمان با ارزش کالاهای آلمانی بهدولت یهودی یا پرداخت واردات بهشدت مورد نیاز اسرائیل از شرکتهای نفتی بریتانیا را نداشت.
پدر واقعی دویچه مارک
در حالی که کتاب اشتراومان یک روایت سیاسی بوده کتاب هولتفریش یک زندگینامه است که موضوع آن ادوارد تننباوم، نویسنده واقعی اصلاحات پولی بود. روایت هولتفریش با مهاجرت والدین یهودی تننباوم از گالیسیای لهستان، کودکی او در نیویورک و تحصیلاتش در مدرسه بینالمللی ژنو و دانشگاه ییل آغاز میشود. یک موازات جالب که نویسنده ترسیم نکرده با هری دکستر وایت است، معمار سیستم برتون وودز و مولفه دیگری از سیستم پولی که از ویرتشافتسوندر حمایت میکرد که به مهاجرت والدین یهودی وایت از لیتوانی، کودکی او در بوستون و تحصیلات عالیاش در استنفورد و هاروارد گسترش مییابد.
تننباوم افسر اطلاعات در گروه دوازدهم ارتش در طول جنگ جهانی دوم بود و در اداره حکومت نظامی ایالاتمتحده که ادارهکننده منطقه اشغالی آمریکا بود، خدمت کرد. پس از مرخص شدن در سال۱۹۴۶ او بهعنوان مشاور غیرنظامی در اداره حکومت نظامی ایالاتمتحده کارش را ادامه داده و در این سمت بود که اصلاحات پولی را طراحی کرد. در اطلاعات ارتش و سپس در در اداره حکومت نظامی ایالاتمتحده تننباوم از نزدیک با یک کارشناس اقتصادی ارشدتر، چارلز کیندلبرگر که بعدا استاد موفق اقتصاد بینالملل و تاریخ اقتصادی در MIT شد، کار کرد. حضور کیندلبرگر در کتاب بیش از اتفاقی است. هولتفریش توضیح میدهد که چگونه در طول مرخصی تحصیلی در کمبریج-ماساچوست در ۱۹۷۶-۱۹۷۵(یعنی نیمقرن پیش) از کیندلبرگر در مورد نقش تننباوم در اصلاحات پولی آگاه و بدین ترتیب بذر کتاب حاضر کاشته شد. او فاش میکند که چگونه کیندلبرگر احتمالا از روی مهربانی این واقعیت را پنهان کرد که او برای مدتی مسوول انتخاب اهداف برای کمپین بمباران استراتژیک زمان جنگ آمریکا بوده است که در نتیجه آن پدر هولتفریش جان خود را در سال ۱۹۴۴ از دست داد.
در مورد اینکه چرا اِرهارد به جای تننباوم اعتبار عمومی اصلاحات پولی را دریافت کرد-و همچنان دریافت میکند- هولتفریش سه توضیح ارائه میدهد: اول اینکه تننباوم به دلایلی که حتی از زندگینامهنویساش هم پنهان است بهطور قابلتوجهی فروتن بود. وقتی با این واقعیت مواجه شد که اِرهارد در حال ربودن افتخار او بوده تننباوم معمولی پاسخ داد: «چه کسی اهمیت میدهد که چه کسی اعتبار را میگیرد؟»
دوم اینکه اِرهارد برخلاف تننباوم در خودتبلیغی خود بیامان بود. چنین تفاوتی بین اقتصاددانان و سیاستمداران وسوسهانگیز است. اِرهارد همچنین آفتابپرستمانند و قادر به خمکردن موضع سیاستی خود به سمت بادهای غالب بود. قبل از جنگ و درطول آن وی مدافع هدایت قوی دولتی اقتصاد بود. با ظهور طرح مارشال او قهرمان پول سالم، بخشخصوصی و رقابت شد.
سوم و آخر اینکه آلمان غربی پس از جنگ با توجه به اقدامات وحشتناک رایشسوم و احساس گناهی که با پذیرش آن تاریخ به ارث رسیده بود بهشدت نیاز به تصویر مثبتی از خود، به رهبران یا حتی قهرمانان داشت. ایده اصلاحات پولی بومی بهرهبری یک آلمانی مناسب بود.
آلمان امروز منعکسکننده میراث ویرتشافتسوندر پس از جنگ است: ثروتمند، دموکراتیک و به محکم در اروپا لنگر انداخته اما هیچ چیز برای همیشه تضمین نشده است. برای حفظ دستاوردهای حاصلشده در طول دهههای پس از جنگ آلمان یکبار دیگر نیاز به بازسازی اقتصادی و رهبران سیاسی داشته که برابر با این وظیفه باشند.
