ضرورت حاکمیت چندقطبی در هوش مصنوعی

اسفندیار جهانگرد– دارون عجماوغلو، برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال ۲۰۲۴ و استاد موسسه اقتصاد در کتاب «نظم نوین اقتصاد جهانی» ویراستاری شده توسط لیلی یاناینگ و دنی رودریک انتشارات راتلج، ۲۰۲۶ به بررسی الزامات توسعه و پیشرفت هوش مصنوعی در دنیا میپردازد. با بازترسیم جهان توسط جریانهای ضدجهانی شدن شکاف میان شرق و غرب، کشورهای توسعهیافته و در حال توسعه و شمال و جنوب عمیقتر شده و چالشهای تازهای برای سیاستگذاری اقتصادی و حکمرانی جهانی ایجاد میشود. این بخش کتاب تحلیلی دقیق و متوازن از نیاز به حاکمیت چندقطبی در هوش مصنوعی ارائه میدهد که در ادامه میآید.
«پیشرفتهای هوش مصنوعی و میزان منابع مالی سرمایهگذاری شده در مدلهای جدید با سرعتی خیرهکننده در حال افزایش است حتی اگر بسیاری از قابلیتها و وعدههای شایعه شده در مورد مدلهای جدید هوش مصنوعی تنها تبلیغاتی بیش نباشد، شکی نیست که هوش مصنوعی زندگی انسانها و اقتصاد جهانی را برای دههها تحتتاثیر قرار خواهد داد. این پیشرفتها و همچنین استفاده بالقوه از این فناوری در حال تغییر سریع چه برای اهداف مثبت و چه منفی به این معناست که حاکمیت هوشمصنوعی (یعنی چگونگی توسعه، استفاده و مقرراتگذاری این فناوریها و چگونگی آگاه شدن مصرفکنندگان و کارگران درباره آنها) به موضوعی مرکزی در بحثهای دانشمندان اجتماعی و متخصصان هوش مصنوعی تبدیل شده است. حاکمیت هوش مصنوعی تا حدی مربوط به مسائل فنی است، مانند تعیین مسوولیت سوءاستفاده یا خرابی، رسیدگی به مسائل مربوط به قابلیت اطمینان (مثلا توهمسازی) و پیگیری پیشرفت و آسیبهای احتمالی فناوری به ویژه هنگامی که هوش مصنوعی به شکل مستقیم با مصرفکننده سروکار دارد. با این حال اغلب در بحثهای تکنوکراتیک نادیده گرفته میشود که حاکمیت همچنین جنبه سیاسی دارد. چه کسی در توسعه و پذیرش فناوری جدید صاحب صداست؟ چه کسی کنترل این ابزارهای جدید هوشمصنوعی را در دست خواهد داشت؟
همانطور که بسیاری از دولتهای اقتدارگرا و به ویژه حزب کمونیست چین درک میکنند، هر کس کنترل اطلاعات را در دست داشته باشد قدرت اجتماعی و سیاسی نامتناسبی به دست خواهد آورد. درست است که هر کس استفاده از فناوریهای جدید در تولید را کنترل کند، قدرت قابل توجهی کسب خواهد کرد. رهبران فناوری که امیدوارند هم اطلاعات و هم نحوه استقرار فناوری را شکل دهند وعده میدهند که هوش مصنوعی تقسیم کار در جهان را بازسازی خواهد کرد اما چه کسی از این تغییرات سود خواهد برد؟
در حال حاضر عدم تعادل جدی در قدرت نسبت به طراحی و انتشار هوش مصنوعی وجود دارد. این عدم تعادل مسیر فعلی اجتماعی زیانبار، فلسفه و استفاده از فناوریهای هوش مصنوعی را تشدید میکند. هرگونه محافظ طبیعی که ممکن است از رقابت بیشتر یا نیروهای مقابلهکننده مانند صدای کارگران و جامعه مدنی ظهور کند، تضعیف میشود. با وجود نگرانیهای روبه رشد درباره تاثیر هوش مصنوعی بر زندگی روزمره، این فناوری نوپا هنوز تنها تحتکنترل تعداد معدودی شرکت و مدیر در سیلیکونولی و تعداد مشابهی شرکت و رهبران دولتی در چین است و نهادهای نظارتی آمریکا و اتحادیه اروپا نقش ثانویه دارند. باید قوانین بهتری برای حاکمیت هوش مصنوعی تدوین شود و ایدههای امیدوارکنندهای نیز مطرح شده است. با این حال در نهایت سیاستهای حاکمیت اهمیت خواهد داشت. نتایج سیاسی، دستکم تا حدی بستگی دارد به اینکه صدای چه کسانی شنیده شود و صدای چه کسانی خفه شود.
در مسیر فعلی هوش مصنوعی دو گروه بیشترین پیامدها را متحمل خواهند شد، به ویژه اگر اوضاع بد پیش رود (i) کارگران در جهان صنعتی و (ii) شهروندان در جهان در حال توسعه. با این حال هیچیک از این دو گروه در حال حاضر هیچ صدای تاثیرگذار یا قدرتی بر آینده هوش مصنوعی ندارند. این بخش مشکلات مسیر فعلی هوش مصنوعی و راهحلهای ممکن را بررسی میکند. سپس توضیح میدهد که چرا چندقطبی بودن اهمیت دارد و نشان میدهد که محیط فعلی، که قطبهای آن شرکتهای فناوری، دولت چین، نهادهای نظارتی آمریکا و سیاستگذاران اتحادیه اروپا هستند، برای اینکه هوش مصنوعی به نفع همه عمل کند کافی نیست. اهمیت صدای کارگران برجسته شده و تاکید میشود که جهان در حال توسعه کاملا از این بحث غایب است. این موارد در نتیجهگیری باهم جمع شده و همچنین ایدههای سیاستی مشخصی ارائه میشود.
چرا حکمرانی هوش مصنوعی اهمیت دارد: وعده و خطر
هوش مصنوعی یک فناوری اطلاعات است یعنی میتواند اطلاعات را جمعآوری، پردازش و بهکار گیرد. به عنوان یک فناوری اطلاعات، هوش مصنوعی امکانات جدیدی ارائه میدهد. امروزه اطلاعات فراوان است (یعنی بیشتر دانش بشری- و همچنین مقدار زیادی اطلاعات نادرست- در اینترنت در دسترس است) اما اطلاعات مفید (یعنی آنچه برای انجام قابل اعتماد و فوری تصمیمگیریها و حل مسائل پیچیده نیاز است) کمیاب است. ابزارهای هوش مصنوعی بهویژه فناوریهای تولیدی اخیر، میتوانند برای ارائه اطلاعات بهموقع، قابل اعتماد و وابسته به زمینه به تصمیمگیرندگان انسانی بهکار گرفته شوند.
پتانسیل هوش مصنوعی محدود به کارمندان اداری، دانشگاهیان یا روزنامهنگاران نیست بلکه صنعتگران مدرن (مانند برقکاران، لولهکشها، نجاران و کارکنان تعمیر و نگهداری) نیز در مشاغل خود با مجموعهای از وظایف حل مساله مواجههستند. با این حال اطلاعات قابل دسترس کافی برای مدیریت مشکلات پیچیدهای که این کارکنان بارها با آن مواجه میشوند، وجود ندارد. به عنوان مثال، برقکاران ممکن است در حال رفع مشکلات تجهیزات جدید برق یا مواجهه با چالشهای پیشبینی نشده ناشی از شبکه برق در حال تغییر سریع باشند. دسترسی به اطلاعات بهتر میتواند به این کارکنان کمک کند تا مهارتهای بیشتری در طیف وسیعی از فعالیتها کسب کنند و وظایف جدید و پیچیدهتری را برعهده بگیرند. تحقیقات گذشته نیز این مسیر بالقوه هوشمصنوعی حامی کارگران را بررسی و تاکید کرده است.
این وعده به ویژه جذاب است زیرا میتواند به بازگشت روند نگرانکننده قطبی شدن مشاغل و دستمزدها کمک کند که از اواخر دهه۱۹۷۰ در ایالات متحده و سایر کشورهای صنعتی مشاهده شده است. مشاغل با درآمد متوسط کاهش یافتهاند بنابراین کارگران جابهجا شده به طور نامتناسبی به سمت مشاغل کمدرآمد سوق داده شدهاند. یکی از عوامل اصلی این تقسیمبندی بازار کار، تسلط اتوماسیون صنعتی بوده است (یعنی جایگزینی سرمایه بهجای نیروی کار که نیاز به کارگران در فرآیند تولید را کاهش داده و از روباتهای صنعتی استفاده میکند). این جایگزینی اتوماسیون معمولا نابرابری را افزایش داده و منجر به رشد کند- یا گاهی حتی منفی- دستمزدها میشود. فشار نزولی میتواند با ایجاد وظایف جدید و تولیدی برای کارگران کاهش یابد که به کاهش نابرابری و افزایش دستمزدها کمک میکند. بهکارگیری ابزارهای جدید هوش مصنوعی که بتواند تقاضا برای نیروی کار با مهارت متوسط را افزایش دهد، به کارگران اجازه دهد کارهای تخصصی بیشتری انجام دهند و در ازای بهرهوری بالاتر، دستمزد بهتری دریافت کنند امکانپذیر است، اگرچه قطعی نیست.
هوش مصنوعی مانند سایر ابزارهای اطلاعاتی میتواند برای تسریع بیشتر اتوماسیون نیز بهکار گرفته شود (یعنی استفاده از اطلاعات برای یافتن روشهایی که عملکرد انسانی در وظایف مختلف را شبیهسازی کند). اگر این اتفاق بیفتد، احتمالا همان نوع رشد افزایشدهنده نابرابری که در چهار دهه گذشته در ایالات متحده تجربه شده است رخ خواهد داد. هوش مصنوعی توانایی اتوماسیون وظایف اداری را دارد و در آینده میتواند با سایر فناوریها از جمله رباتیک، ترکیب شود تا اتوماسیون مشاغل صنعتی نیز عمیقتر شود. علاوه بر این، اطلاعات هوشمصنوعی نیز میتواند دستکاری و تحریف شود همانطور که در دو دهه گذشته در رسانههای اجتماعی مشاهده شده است. همچنین میتواند اثربخشی تبلیغات دیجیتال و فیلتر حبابهای اطلاعاتی را با هزینه اجتماعی بالا افزایش دهد. توانایی ارائه اطلاعات توسط هوش مصنوعی میتواند بهصورت جدید و حامی دموکراسی نیز بهکار گرفته شود. هوش مصنوعی که اطلاعات قابل اعتمادتر ارائه میدهد، شفافیت فعالیتهای دولت را افزایش میدهد، مسیرهای جدیدی برای مشارکت شهروندان در تصمیمگیریهای عمومی ایجاد میکند و فضاهای عمومی جدیدی برای بحث، تبادل نظر و تبادل اطلاعات میسازد و میتواند برای شهروندی دموکراتیک مفید باشد. تایوان که ابزارهای هوشمصنوعی را برای افزایش شفافیت دولتی و تقویت صدا و مشارکت شهروندان از طریق دمکراتیزه کردن دسترسی و کنترل اطلاعات بهکار گرفته است، یکی از نمونههای عملی این مسیر است. هوشمصنوعی میتواند مسیر بازسازی رفاه مشترک و شهروندی دموکراتیک را فراهم کند یا نابرابری را تشدید و آسیب به دموکراسی و رفاه را عمیقتر سازد. متاسفانه شواهد کافی نشان میدهد مسیر دوم بسیار محتملتر است.
اولا، مدلهای کسبوکار شرکتهای فناوری که پیشرفتهای هوش مصنوعی را هدایت میکنند، بسیار مشابه مدلهایی است که در گذشته منجر به اولویتبخشی به اتوماسیون و دستکاری اطلاعات شده است. قابل توجه است که دو حوزهای که بیشترین توجه صنعت را به خود جلب کردهاند عبارتنداز: ۱- اتوماسیون وظایف اداری اضافی با استفاده از هوش مصنوعی مولد و ۲- جستوجوی اینترنتی و فعالیتهای مرتبط که سود آن از تبلیغات دیجیتال حاصل میشود.
دوما، پیشرفتهای هوش مصنوعی تصورات مربوط به هوش مصنوعی عمومی را شدت بخشیده است و این ایدهها نقش مهمی در شکلدهی به رویکرد به هوشمصنوعی مولد ایفا کردهاند (مثلا براساس مدلهای پایه بسیار بزرگ که مکالمه انسانی را شبیهسازی میکنند). اگر تصور شود که تواناییها و شناخت انسانی به زودی توسط هوش مصنوعی قابل دستیابی است، طبیعی یا حتی اجتنابناپذیر میشود که وظایف بیشتری اتومات شود تا مدلهای هوشمصنوعی «بهرهورتر» آنها را انجام دهند و نه انسانهای ناپایدار. علاوه بر این، اگر باور شود که هوش مصنوعی به زودی بهتر از بخش بزرگی از انسانها خواهد بود، پذیرش سلطه الگوریتمها بر انسانها و هدایت تصمیمات انسانی توسط الگوریتمها با دستکاری در صورت لزوم آسانتر میشود.
سوما، شواهد اولیه نشان میدهد میدان بازی هوشمصنوعی ممکن است بسیار الیگوپولیتر (یعنی تحت سلطه دو یا سه شرکت بزرگ با دیدگاهها و مدلهای کسبوکار مشابه) از فناوریهای دیجیتال گذشته باشد. چنین ساختار الیگوپولی به معنای قیمتهای بالاتر و انتشار کندتر برنامههای مفید هوش مصنوعی است.
بیشترین نگرانی این مسیر میتواند توسعه آینده هوش مصنوعی را به سوی روندی مخربتر قفل کند- روندی که صرفا بر اتوماسیون متمرکز باشد و بیشتر دستکاریکننده باشد- در حالی که همزمان رقابتپذیری مدلهای کسبوکار جایگزینی که میتوانند تعامل انسان و ماشین را افزایش دهند و استفادههای دموکراتیکتر از هوش مصنوعی را ممکن سازند، دشوارتر میکند. اگر واقعا چنین مسیر خطرناکی در افق باشد، گزینهها چیست؟ پاسخ ساده این است که مسیر هوش مصنوعی را دوباره هدایت کنیم. این کار نهتنها نیازمند مقررات فنی و تخصصی است، بلکه نیازمند بسیج گستردهتر جامعه و تغییرات در هنجارهاست. این موضوع اهمیت چندقطبی بودن را توجیه میکند.
اهمیت چندقطبی بودن
یک ساختار حکمرانی چندقطبی برای هوشمصنوعی ضروری است. لازم است که هوش مصنوعی به سوی جهتی اجتماعیتر و مفیدتر هدایت شود اما چنین چالشی نمیتواند صرفا با تلاشهای غیرسیستماتیک و راهحلهای موردی برای علائم اجتماعی به محض ظهور آنها محقق شود. این کار نیازمند هنجارهای جدید و توازن قدرت متفاوتی است که اولویتهای هوش مصنوعی را به سمت آنچه برای جامعه به طور گسترده مفید است، هدایت کند، نه فقط برای چند تکنولوژیست خاص. چندقطبی بودن به معنای کنار گذاشتن تخصص هوش مصنوعی نیست. البته دیدگاهها و مشاورههای مدیران فناوری باید مدنظر قرار گیرد زیرا آنها دانش زیادی درباره فناوری دارند و تصمیمات مهمی درباره مسیر آن میگیرند. به همین ترتیب، هرگونه مقرراتی بدون طراحی و اجرای جزئی توسط کارشناسان دولتی ماموریتمحور (یعنی دموکراسیمحور) شکست خواهد خورد.
نیاز به قطبها و صداهای بیشتر وجود دارد تا حدی به این دلیل که- با وجود تفاوتهای ظاهری-همگرایی بین رویکردهای دو ابرقدرت هوشمصنوعی یعنی ایالات متحده و چین، نیز وجود دارد. پذیرش ضمنی سلطه الگوریتمی بر انسانها در هر دو کشور رایج است. بازیگران برجسته در هر دو کشور متعهد به پیشرفت فناوریهای دیجیتال و استفاده از هوشمصنوعی به عنوان ابزاری برای جمعآوری اطلاعات از انسانها هستند. علاوه بر این، شرکتها و سیاستگذاران در هر دو کشور اتوماسیون الگوریتمی را موتور رشد اقتصادی آینده میدانند. در ایالات متحده، سلطه الگوریتمی به شکل پلتفرمهای بزرگ جمعآوری داده و دستکاری افراد بروز میکند، در حالی که در چین شرکتهای فناوری در صورتی توانمند میشوند که از دستور کار دولت پیروی کنند. با وجود این تفاوت، هیچیک از کشورها از ایالاتمتحده یا چین احتمالا حفاظت از حریم خصوصی و حقوق شهروندان یا مصرفکنندگان را تقویت نخواهند کرد. بدون فشار بیشتر به احتمال زیاد منابعی برای هدایت مسیر تحقیقاتی هوشمصنوعی به سمت مکمل انسانها صرف نخواهند کرد. برای مقابله با سلطه الگوریتمی بر انسانها، اصلاحات کوچک و مقرراتی کافی نیست. حتی اگر نوع مناسب مقررات تصویب شود، بدون تکامل هنجارها در صنعت فناوری به طور کامل موثر نخواهد بود اما تغییر هنجارها نیازمند سیاست است. علاوه بر این، دادن صدا به ذینفعان که تاکنون نادیده گرفته شده، گامی مهم در جهت اولویتبخشی به دیدگاه انسانی خواهد بود.
اتحادیه اروپا تاکنون نقش پیشرو در مقرراتگذاری هوش مصنوعی ایفا کرده است. این اتحادیه در خط مقدم حفاظت از حریم خصوصی در برابر شرکتهای فناوری و فعالیتهای ضدانحصار بوده است. با این حال مقررات از بالا به پایین، بدون تغییر هنجارها و توازن قدرت در صنعت فناوری، تنها تا حدی میتواند موثر باشد. علاوه بر این، اروپا میزبان هیچیک از شرکتهای پیشرو در هوش مصنوعی نیست. از شش نگهبان خدمات دیجیتال مشخص شده در قانون بازارهای دیجیتال اتحادیه اروپا ۲۰۲۲، پنج شرکت آمریکایی هستند (یعنی آلفابت، آمازون، اپل، متا و مایکروسافت) و ششم چینی است (یعنی بایتدنس). مزیت نسبی اتحادیه اروپا در مقرراتگذاری دقیقا از همین نبود بازیگران بزرگ و قدرتمند نشأت میگیرد که در غیر این صورت علیه مقررات لابی میکردند. این محدودیتی نیز برای آنچه اتحادیه اروپا میتواند محقق کند ایجاد میکند زیرا نمیتواند این سیاستها و مقررات را به طور موثر در ساختار هنجاری یک اکوسیستم گسترده جا بیندازد تا مسیر تحقیقاتی متفاوتی در هوش مصنوعی تشویق شود.
صدای کارگران
صدای کارگران به دو دلیل اهمیت دارد. اول، نیروی کار سازمانیافته میتواند وزنه متعادلکنندهای در برابر تمرکز بر اتوماسیون و نظارت باشد. نقش آن میتواند به ویژه زمانی مهم باشد که مدیران انگیزه دارند از فناوریهای جدید برای اتوماسیون استفاده کنند(چه به این دلیل که آن را موثرترین استراتژی کسبوکار میدانند چه به دلیل تمایل به کاهش قدرت نیروی کار). اتحادیههای کارگری میتوانند در برابر اتوماسیون بیش از حد مقاومت کنند و شرکتها را تشویق به معرفی وظایف جدید و فرصتهای آموزشی برای کارگران کنند.
در گذشته نمونههایی وجود داشته است که نیروی کار سازمانیافته در ایالات متحده توانسته است بر اجرای فناوریها و ایجاد وظایف جدید برای کارگران تاثیرگذار باشد. نمونههای قابل توجه شامل ادغام ابزارهای کنترل عددی جدید در صنعت خودروسازی در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ و اخیرا مذاکرات انجمن نویسندگان آمریکا در سال ۲۰۲۳ درباره استفاده از ابزارهای هوش مصنوعی تولیدی برای نگارش فیلمنامه است. رویکرد مذاکره درباره شرایط فناوری بهجای مسائل صرفا پاییندست مانند دستمزدها در اسکاندیناوی و آلمان رایجتر بوده است. اتحادیههای شمال اروپا اغلب با شرکتها درباره جبران خدمات کارگران و نحوه سازماندهی کار همکاری کردهاند، در حالی که شوراهای کاری و نمایندگان نیروی کار در هیاتمدیرههای شرکتها اغلب دیدگاه کارگران را در فرآیند پذیرش فناوری نمایندگی کردهاند.
علاوه بر این، اهمیت صدای نیروی کار وقتی به هوش مصنوعی مربوط میشود که مرکزیتر است زیرا همانطور که پیشتر بیان شد، هوش مصنوعی ابزاری اطلاعاتی است که وعده بهبود نحوه مشارکت کارگران در وظایف حل مساله را میدهد. تلاش برای بهبود نحوه استفاده کارگران از اطلاعات و حل مساله بدون مشورت واقعی با آنها مانند تلاش برای حل مشکل سوءتغذیه کودکان در یک روستا در مالاوی بدون دانستن هیچ چیزی درباره مالاوی یا آن روستا است. وعده واقعی صدای کارگران این است که میتوانند زمینه و بینش ارائه دهند: چه نوع اطلاعاتی برای کارگران مفیدتر است و چه آموزشهایی برای استفاده از قابلیتهای فناوری هوش مصنوعی نوظهور نیاز دارند.
بخشی از دلیل اینکه مسیر کنونی هوش مصنوعی بر اتوماسیون اولویت میدهد و بهرهوری کارگران را افزایش نمیدهد، این است که در حال حاضر صدای کارگران در توسعه و پذیرش هوش مصنوعی وجود ندارد. صدای قوی و کارآمد کارگران- نه به عنوان مانعی برای پذیرش فناوری بلکه برای هدایت توسعه فناوری محیط کار به سمت منافع کارگران- میتواند تعیین کند کدام جایگزین به آینده هوش مصنوعی و مشاغل تبدیل شود. صدای قوی کارگران مستلزم سازمانهای کارگری قدرتمندتر نیز هست. هنوز مشخص نیست که آیا اتحادیههای کارگری موجود میتوانند این نقش را ایفا کنند یا باید شکلهای سازمانی جدیدی توسعه یابند. مشارکت بیشتر و از پایین به بالا از سوی کارگران ضروری است. علاوه بر این، خود جنبش کارگری ممکن است نیاز داشته باشد تغییر کند و هم در زمینه تخصص در هوشمصنوعی سرمایهگذاری بیشتری داشته باشد و هم انعطافپذیری بیشتری در نحوه برخورد با فناوری از خود نشان دهد. به طور خلاصه، جنبش کارگری باید موضع مناسبی بیابد که هم پذیرای فناوریهای نوین باشد و هم بتواند راههای استفاده از این فناوریها به نفع کارگران را به طور موثر بیان کند.
صدای کشورهای در حال توسعه
هوش مصنوعی یک فناوری جهانی است. اگر پذیرش آن در جهان صنعتی قابل توجه باشد، مطمئنا به کشورهای در حال توسعه نیز منتقل خواهد شد. نمونهای از این امر را میتوان در فناوریهای هوشمصنوعی مورد استفاده برای نظارت مشاهده کرد. شواهد موجود نشان میدهد که با تشدید جمعآوری داده توسط دولت چین و افزایش تقاضای آن برای فناوریهایی که این دادهها را پردازش و برای نظارت استفاده میکنند، این موضوع تاثیر مستقیم بر جهت تحقیقات هوش مصنوعی در میان استارتاپهای چینی داشته است. این اثر محدود به چین نیست؛ این فناوریهای نظارتی در حال گسترش به سایر کشورها هستند، به ویژه کشورهایی با رژیمهای اقتدارگرا که تقاضای بیشتری برای نظارت بر شهروندان دارند. به عنوان مثال، گزارش شده که شرکت چینی هواوی فناوریهای نظارتی خود را به حداقل ۵۰کشور صادر کرده است. بسیاری از کشورهای غربی نیز از ابزارهای پیشرفته هوشمصنوعی برای نظارت بر شهروندان خود استفاده میکنند.
نمونه فناوریهای نظارتی تنها نشاندهنده گسترش اجتنابناپذیر ابزارهای هوش مصنوعی در سراسر جهان نیست، بلکه خطرات شدیدتری را که برخی از این ابزارها در کشورهایی با نهادهای ضعیف ایجاد میکنند نیز نشان میدهد. دادگاهها، فشار جامعه مدنی و فرآیندهای دموکراتیک- هرچند ناقص- مانع استفاده بیحدوحصر دولتها از این ابزارها میشوند. چنین موازنههایی در کشورهای اقتدارگرا کمتر احتمال دارد که نگرانیها درباره سوءاستفاده را تشدید کند. همین نگرانیها در مورد جمعآوری دادهها و نحوه سوءاستفاده از فناوریهای مبتنی بر هوش مصنوعی در محیطهای کاری (مثلا برای کاهش زمان استراحت یا افزایش سرعت کار) نیز وجود دارد.
پذیرش هوش مصنوعی در جهان صنعتی حتی اگر شرکتهای کشورهای در حال توسعه در این فناوری سرمایهگذاری نکنند، بر آنها تاثیر خواهد گذاشت زیرا بهرهگیری از هوش مصنوعی در کشورهای غربی به طور اجتنابناپذیر تقسیم جهانی کار را بازسازی خواهد کرد. این مساله نگرانیهای بزرگی را ایجاد میکند. اگر هوش مصنوعی مسیر اتوماسیون را دنبال کند ممکن است به مجموعهای از وظایفی که میتوانست در اقتصادهایی با درآمد متوسط سودآور انجام شود و تجاوز کند، به ویژه با بهبود سطح تحصیلات نیروی کار در این کشورها. این میتواند فرصتهای باقیمانده برای رشد سریع اقتصادی در این مناطق را به طور قابلتوجهی کاهش دهد، مشابه روند «صنعتزدایی زودهنگام» که جهانیسازی و اتوماسیون صنعتی برای بسیاری از کشورهای در حال توسعه ایجاد کرده است.
نمونههای برجسته رشد سریع در اقتصادهای نوظهور (مانند چین، مالزی، کره جنوبی و ویتنام) طی شش دهه گذشته زمانی رخ داده است که این کشورها با بهرهگیری از نیروی کار فراوان خود، جایگاهی در تقسیم جهانی کار پیدا کرده و سپس مهارتها و توانمندیهای خود را ارتقا دادهاند تا به مرحله بعدی زنجیره ارزش برسند. اگر کالاهایی که این کشورها ابتدا در آنها تخصص داشتند (مانند نساجی، پوشاک یا اسباببازی) در زمان خود به طور ارزان اتوماسیون شده بودند، این فرصتهای رشد وجود نداشتند. بنابراین، تمرکز هوش مصنوعی عمدتا بر اتوماسیون میتواند اثرات مشابهی بر گروه بعدی کشورهای بالقوه با رشد سریع داشته باشد. در حال حاضر اکثر کسانی که تحتتاثیر هوش مصنوعی قرار خواهند گرفت (حدود ۶میلیارد نفر) خارج از ایالات متحده، کانادا، چین و اروپایغربی زندگی میکنند. اگر جهتگیری هوش مصنوعی احتمالا پیامدهای بزرگی برای معیشت و آزادیهای آنها داشته باشد، نگرانکننده است که این افراد صدا و نمایندهای در مسیر توسعه فناوری جهانی هوش مصنوعی ندارند. ایجاد چارچوبهای حفاظتی کافی برای اجرای هوشمصنوعی در کشورهای آنها به ویژه مهم است تا از واردات فناوری نامناسب جلوگیری شود. بنابراین ضروری است که صدای کشورهای در حال توسعه در جهتگیری تحقیقات جهانی هوش مصنوعی شنیده شود. هنوز مشخص نیست چه کسی نماینده این ۶میلیارد نفر در کشورهای در حال توسعه خواهد بود. در یک جهان ایدهآل، دولتها یا کنسرسیومی از دولتها میتوانند گزینههایی باشند اما بخش بزرگی از این جمعیت تحتحکومتهای اقتدارگرا زندگی میکنند که رهبران آنها اغلب منافع مردم عادی را دفاع نمیکنند.
نتیجهگیری
در نظر گرفتن صدای قوی کارگران و دیدگاه کشورهای در حال توسعه در مباحثی که آینده هوشمصنوعی را شکل میدهند، صرفا مسالهای اخلاقی یا عدالتمحور نیست. وعده واقعی هوشمصنوعی، توانمندسازی کارگران و شهروندان است حتی اگر این وعده هنوز به تحقق نرسیده باشد. تحقق چنین وعدهای مستلزم داشتن اطلاعات دقیق درباره نیازها، مهارتها و دیدگاههای افرادی است که واقعا از این فناوریها استفاده خواهند کرد. با این حال این که تصمیمگیرندگان کلیدی تصمیم بگیرند به کسانی که تحتتاثیر قرار میگیرند گوش دهند و دقیقا صدای چه کسانی شنیده شود، یک انتخاب سیاسی است. در حال حاضر ایدئولوژی موجود در بخش هوش مصنوعی که دادهها، ظرفیت محاسباتی و نبوغ رهبران فناوری را مهمترین نهادهها برای پیشرفت این فناوری میداند و همچنین منافع مالی شرکتهای پیشرو و مدیران آنها، تمایلی به گسترش مجموعه صداها و مراکز قدرت تاثیرگذار بر آینده این فناوری نویدبخش ندارند.
گسترده کردن مجموعه ذینفعانی که صدایشان شنیده میشود، اگرچه ضروری است ولی آسان نخواهد بود. چالش پیش رو به این دلیل دشوارتر است که نه کارگران در کشورهای صنعتی و نه کارگران و شهروندان در کشورهای در حال توسعه به طور خاص سازمانیافته نیستند. جنبش کارگری در بسیاری از کشورهای غربی حداقل طی پنج دهه گذشته در حال کاهش بوده و این کاهش در بسیاری از کشورها تسریع شده است، با وجود تلاشهای اندک برای اتحادیهسازی بخشهای جدید انجام شده است. کشورهای در حال توسعه به ندرت با یک صدای مشترک در مورد هر موضوعی صحبت کردهاند، به ویژه موضوعی که برخلاف منافع ایالاتمتحده و چین باشد. موفقیت چین در به خدمت گرفتن گروهبندی بریکس از طریق گسترش آن به متحدانش، نوید نمیدهد که کشورهای مستقل در حال توسعه بتوانند گردهم آیند و پیامی واحد درباره نحوه استفاده و توسعه بهتر هوش مصنوعی برای کمک به شهروندان خود شکل دهند.
با این حال راهی برای پیشرفت وجود دارد. تلاشها برای تغییر تعادل موجود در حوزه هوش مصنوعی و سلطه کنونی چند شرکت فناوری و مدیران آنها احتمالا با دیگر تغییرات همافزایی خواهند داشت. به عنوان مثال، اگر کنترل دموکراتیک بر برخی از عملکردهای هوش مصنوعی در ایالات متحده اعمال شود (مثلا اگر قانونگذاران قانونی تصویب کنند که توانایی شرکتهای فناوری برای جمعآوری و کسب درآمد از دادهها را محدود کند)، این میتواند مسیر تنظیم مقررات بینالمللی را هموار کند زیرا شرکتهای فناوری ضعیفتر خواهند بود و نمیتوانند در برابر درخواستهای منطقی کشورهای در حال توسعه مقاومت کنند. به همین ترتیب، اگر صدای کارگران قویتر شود، این میتواند تشکیل بلوکی از کشورهای در حال توسعه برای بیان دیدگاهی مشترک درباره هوش مصنوعی را تسهیل کند.
توسعه چند دیدگاه مشترک که بتواند هم صدای کارگران و هم کشورهای در حال توسعه را موثرتر کند نیز مفید خواهد بود. متمرکز کردن بحث بر داشتن مسیری طرفدار کارگر و شهروند یا مسیر ضدکارگر و ضددموکراسی برای هوش مصنوعی نقطه شروع مفیدی است. وقتی طرفهای مختلف در این گفتوگو- از جمله شرکتهای فناوری- قبول کنند که چنین انتخابی وجود دارد و مسیر طرفدار کارگر و دموکراسی هم از نظر فنی قابل تحقق و هم از نظر اجتماعی مطلوب است، دنبال کردن مسیر فعلی که قبلا به کارگران، برابری، دموکراسی و رفاه آسیب رسانده است، بسیار دشوارتر میشود. این مباحث همچنین میتواند دامنه گفتوگو را گسترش دهد. به عنوان مثال، در مباحث فعلی پرسشی مطرح نیست که آیا مدلهای بنیادین (یعنی جایی که منابع صرف توسعه قابلیتهای ارتباطی شبیه انسان در تعاملات عمومی میشوند) بهترین ساختار برای ابزارهای هوش مصنوعی طرفدار کارگر هستند که اطلاعات مفیدی به تصمیمگیرندگان انسانی ارائه میدهند. هر موفقیت کارگران کشورهای صنعتی در فشار به شرکتهای فناوری برای توسعه ابزارهای بیشتر مفید برای کارگران انسانی و هر توقفی در مسیر خودکارسازی بیش از حد، به کشورهای در حال توسعه نیز کمک خواهد کرد. حاکمیت هوشمصنوعی یک موضوع سیاسی است و اگر قدرت شکلدهی به مسیر هوش مصنوعی ناعادلانه باقی بماند، ثمرات این پلتفرم فناوری جدید به نفع اکثریت مردم نخواهد بود. راهحل، حاکمیت چندقطبی هوش مصنوعی است که هدف آن ایجاد فرآیند سیاسی فراگیرتر است. این امر اجازه میدهد مجموعه غنیتری از صداها آینده هوش مصنوعی را به گونهای شکل دهند که با اهداف و منافع گستردهتری همسو باشد.»