شهرهایی برای زندگی، نهفقط برای عبور

هانیه فریدونی– در میانه یک پیادهروی شلوغ، جایی در قلب شهر ایستادم. از کنارم آدمها با سرعت عبور میکردند. چهرههایی خسته، سرهایی خمشده … نه برای انتظار کسی؛ تنها برای اینکه لحظهای از میان این جریان بیوقفه، خود را جدا کنم. بیهدف چیزی مرا متوقف کرد؛ قدمهایی که انگار فقط برای رسیدن طراحی شده بودند، نه برای ماندن. آدمها میرفتند.
گویی مقصد، تنها معنا داشت و مسیر تنها وسیله بود. همانجا بود که سوالی ساده اما تکاندهنده در ذهنم شکل گرفت: چرا در شهر جایی برای ایستادن وجود ندارد؟
معماری تنها ساختن فضا نیست بلکه ساختن تجربه زیسته متفاوت است. ما در شهرها زندگی نمیکنیم اگر نتوانیم در آن مکث کنیم، حضور داشته باشیم، دیده شویم و ببینیم.
از شهر تا زیستن در آن
طی دهههای گذشته، شهر را چون پروژهای دیدهایم: مجموعهای از کاربریها، زیرساختها، تراکمها و استانداردها اما شهر، پیش از آنکه محصول باشد، جایی است که در آن تجربهای انسانی اتفاق میافتد. موجودی زنده که با هر نگاه، هر توقف، هر خاطره، جان میگیرد یا میمیرد.
وقتی خیابان فقط برای عبور طراحی میشود، وقتی میدان فقط برای تردد خودروهاست، وقتی پارکینگ جای میدان را میگیرد و تقاطع جای جمع شدن را، چیزی بنیادی از دست میرود: روح شهر. روحی که نه در ساختمانهای بلند که در فضاهای بین آنها شکل میگیرد.
مدرنیسم شهری، هرچند دستاوردهای زیادی داشت اما در بسیاری از نقاط جهان چیزی را فراموش کرد؛ انسان.
ما در سودای نظم، سرعت و عملکرد، لحظات انسانی را فراموش کردیم. لحظاتی که زیستن را از صرف بودن متمایز میکند.
دعوت به بودن؛ هنر نادیده معماری
دعوت، مفهومی است که نه در پلانها بلکه در میدانهای کوچک، سکوهای فراموششده، یا پنجرهای باز به کوچه معنا مییابد. این دعوت، فراتر از زیبایی بصری است. این دعوت، پیشنهاد تجربه است.
یک نیمکت چوبی، اگر درست جانمایی شود، میتواند به یک نقطه مکث، گفتوگو و یک آغاز تبدیل شود. یک سایهبان، شاید نه چندان پیچیده، میتواند حس امنیت دهد. ترکیب نور و بافت، در یک کوچه فرعی، میتواند تعلق ایجاد کند.
همین جزئیات کوچک، تفاوت میان شهری است که از آن فقط میگذریم و شهری که در آن میمانیم.
تجربههایی از جهان؛ چگونه شهرهای دیگر از عبور به حضور رسیدهاند؟
بارسلونا نمونهای کلاسیک است. در پروژه بازطراحی خیابانهای این شهر (Superblocks)، طراحان شهری با حذف اولویت ماشین، فضا را به عابران و دوچرخهسواران بازگرداندند. نتیجه؟ کودکان در خیابان بازی میکنند، پیادهروها جای کافهها را میگیرند و گفتوگو جای بوق را میگیرد.
در پاریس، پروژه «۱۵دقیقهای شدن شهر» توسط شهردار آنه ایدالگو، برمبنای همین فلسفه شکل گرفت: اینکه هر شهروند باید بتواند نیازهای روزانهاش را در فاصلهای کمتر از پانزدهدقیقه پیاده طی کند. این یعنی نزدیکی، تعلق، تجربه مجاورت.
در شهر کیوتو، بافت شهری نه بهزور مدرنیته بلکه با احترام به تاریخ و مقیاس انسانی بازطراحی شده است. خیابانها تنگ اما پر از زندگیاند. دیوارهای چوبی خانهها هنوز تنفس میکنند و هر پیادهرو، فرصتی برای درنگ است.
ما در تهران، اصفهان، تبریز یا شیراز نیز چنین ظرفیتهایی داریم. کوچههای باریک بافت قدیم، سکوهای روبهروی خانه، یا حتی سایه دیوار آجری در بعدازظهر تابستان، همه میتوانند عناصر دعوت باشند اما اگر دیده شوند و فراموش نشوند.
طراحی برای رابطه، نه فقط کارایی
طراحی شهری، بیش از آنکه مهارت چیدمان فضاها باشد، توانایی ساختن رابطه است. رابطه میان انسان و محیط. میان انسان و دیگری و میان اکنون و گذشته.
وقتی یک میدان را طراحی میکنیم، فقط سنگ نمیچینیم؛ ما خاطره میسازیم. ما امکان مواجهه میآفرینیم. اینکه کسی سالها بعد برای فرزندش تعریف کند: «اینجا، گوشه همین میدان، برای اولینبار مادرت رو دیدم.»؛ همین لحظههای ساده است که شهر را از یک ساختار بیجان، به یک زیستبوم انسانی بدل میکند.
طراحی انسانی، یعنی معماری قابل لمس. یعنی با تمام حواس تو را درگیر کند. شهری که فقط با چشم دیده شود، نیمهزنده است. شهر واقعی، آن است که بتوانی تجربهاش کنی.
بینفضاها، همانجایی که شهر واقعا اتفاق میافتد
ما عادت کردهایم به طراحی پروژههای بزرگ اما شهر در بین فضاهاست. در فاصله میان دو بنا، در کنج پلهای فراموششده، در طاقی قدیمی که چشمها را به خود خیره و ما را از عبور پشیمان میکند.
بسیاری از لحظات بهیادماندنی زندگی شهری در جاهایی اتفاق میافتد که در نقشهها نام ندارند. آنجا که رهگذری از باران زیر سایه دالان پناه میگیرد. جایی که فروشنده دستفروشی گوشه دیوار بساط کرده. یا پیرمردی روی لب پنجره، ساعتها عبور مردم را تماشا میکند.
شهر واقعی، در این لحظههای غیررسمی زاده میشود و معمار، اگر هوشیار باشد، میتواند به این لحظهها فضا بدهد نه اینکه حذفشان کند.
در پایان، شهر خوب لزوما شهری با سازههای بزرگ و خیابانهای مدرن نیست. شهر خوب، شهری است که بتوانی بیدلیل در آن بایستی. بنشینی. نگاه کنی. شهر، جایی است برای زیستن، نه فقط گذشتن.