جهان‌صنعت از خاموشی تدریجی صدای هنرمندان گزارش می‌دهد:

سایه سنگین گرانی بر صحنه‌ها

علی حسینی
کدخبر: 559633
وضعیت کنونی هنر در ایران به دلیل بحران‌های اقتصادی و بی‌توجهی به سیاست‌های حمایتی در خطر است.
سایه سنگین گرانی بر صحنه‌ها

علی حسینی– فرهنگ و هنر به‌عنوان ریشه‌های هویتی و عناصر شکل‌دهنده به شخصیت اجتماعی یک ملت همواره نقشی اساسی در تداوم و پویایی جامعه ایفا می‌کنند. اما امروز در ایران این عرصه‌ها در موقعیتی آسیب‌پذیر و خطرناک قرار گرفته‌اند؛ وضعیتی که بیش از هر زمان دیگر ضرورت بررسی و واکاوی دقیق را ایجاب می‌کند. شرایط نامطلوب اقتصادی و نوسانات مستمر در بازار ارز تنها بخشی از بحران را نشان می‌دهند اما آنچه بحران را عمیق‌تر کرده بی‌توجهی سیاستگذاران و نبود برنامه‌ای جامع و پایدار برای حمایت از هنر و هنرمندان است. در نتیجه فاصله میان آرزوها و اهداف هنرمندان با واقعیت موجود روزبه‌روز بیشتر می‌شود و بسیاری از آنان حتی توان ادامه مسیر خلاقیت خود را از دست داده‌اند. هنر همواره آینه‌ای از جامعه بوده است. اگر جامعه‌ای شاداب، امیدوار و برخوردار از امنیت اقتصادی و روانی باشد این ویژگی‌ها در آثار هنری آن نیز بازتاب می‌یابد. اما هنگامی که فشارهای اقتصادی، اضطراب و ناامنی اجتماعی بر زندگی مردم سایه می‌افکند طبیعی است که هنرمندان هم از این فضا بی‌نصیب نمانند. آنها نه‌تنها از نظر معیشتی در تنگنا قرار می‌گیرند بلکه بستر مخاطب نیز برای دریافت و مصرف هنر از میان می‌رود. مردم اگر توان مالی خرید کالاهای اساسی زندگی خود را نداشته باشند چگونه می‌توانند به خرید بلیت تئاتر، کنسرت یا گالری هنری بیندیشند؟ همین مساله موجب شده هنر در ایران به‌جای آنکه یک نیاز اجتماعی شناخته شود به حاشیه رانده شده و در حد یک «تفریح لوکس» تقلیل یابد. این نگاه به‌خودی‌خود بزرگ‌ترین ضربه را بر پیکره فرهنگ کشور وارد می‌کند. چرا که هنر و فرهنگ در هیچ جامعه‌ای امری تزئینی یا تفننی نیست. برخلاف آن هنر همواره نقش درمانگر، آگاهی‌بخش و امیدآفرین داشته است. جامعه‌ای که هنر را کنار بگذارد دیر یا زود با فرسایش ارزش‌های انسانی و افت کیفیت زندگی مواجه خواهد شد. اما در ایران سیاست‌های فرهنگی چنان ناکارآمد پیش رفته‌اند که حتی روشن‌ترین کارکردهای هنر نیز در‌هاله‌ای از بی‌اهمیتی فرو رفته است.

هزینه‌های سرسام‌آور تولید هنری

افزایش روزانه قیمت دلار تنها یک نمود آشکار از بحران اقتصادی است. این نوسان نه‌تنها هزینه‌های زندگی عمومی را بالا برده بلکه هزینه‌های تولید هنری را هم سرسام‌آور کرده است. یک گروه تئاتری برای آماده‌سازی نمایش خود با قیمت‌های چند برابر برای دکور، لباس، سالن و حتی تبلیغات مواجه می‌شود. یک نوازنده برای تهیه ساز یا تعمیر آن باید چندین برابر گذشته هزینه کند. یک نقاش برای خرید رنگ و بوم باید به قیمت‌های دلاری فکر کند. در چنین شرایطی طبیعی است که تولید هنری یا متوقف شود یا به‌شدت افت کیفیت پیدا کند. و این چرخه معیوب باعث می‌شود هنرمندانی که سال‌ها برای کسب تجربه و دانش زحمت کشیده‌اند به ناچار میدان را خالی کنند. از سوی دیگر نبود برنامه‌های حمایتی مؤثر بحران را تشدید کرده است. بارها از زبان مسوولان شنیده‌ایم که هنر «مهم» است و «باید حمایت شود» اما در عمل هیچ‌گونه سیاست استانداردی برای این حمایت وجود ندارد. تسهیلات بانکی برای هنرمندان یا به‌قدری اندک است که کارساز نیست یا آن‌قدر پیچیده و پر از بوروکراسی است که عملا دست‌نیافتنی می‌شود. بیمه هنرمندان همواره در وضعیت بلاتکلیف قرار دارد و در بسیاری موارد پوشش واقعی برای مشکلات معیشتی یا درمانی ایجاد نمی‌کند. بودجه‌های فرهنگی نیز یا در مسیرهای نامشخص خرج می‌شوند یا به دست گروه‌های محدودی می‌رسند که ارتباط نزدیکی با نهادهای تصمیم‌گیر دارند. در نتیجه بخش بزرگی از جامعه هنری کشور از این چرخه بیرون می‌ماند و به حال خود رها می‌شود.

پیامدهای اجتماعی حذف هنر

این شرایط تنها بر زندگی فردی هنرمندان اثر نمی‌گذارد بلکه تبعات اجتماعی گسترده‌ای هم دارد. جامعه‌ای که از هنر تهی شود به‌تدریج درگیر نوعی خشونت و بی‌رحمی اجتماعی خواهد شد. هنر کارکردی فراتر از سرگرمی دارد؛ به انسان‌ها امکان می‌دهد احساسات و بحران‌های خود را بیان کنند، با یکدیگر ارتباط بگیرند و از فشارهای زندگی رهایی نسبی پیدا کنند. وقتی این امکان از بین می‌رود خشم و ناامیدی به افزایش آسیب‌های اجتماعی، گسترش افسردگی و بی‌اعتمادی و حتی گرایش به رفتارهای خشونت‌آمیز منجر می‌شود. به همین دلیل است که گفته می‌شود بحران هنر در واقع برای کل جامعه است.

گسست فرهنگی و خطر نابودی میراث هنری

از منظر فرهنگی نیز چنین وضعیتی به نوعی عقب‌گرد تاریخی منجر می‌شود. ایران کشوری است با سابقه‌ای طولانی و غنی در عرصه هنر و فرهنگ؛ از شعر و موسیقی گرفته تا معماری و سینما. این میراث عظیم نه‌تنها بخشی از هویت ایرانیان است بلکه در سطح جهانی نیز اعتبار فرهنگی ایران را شکل داده است. حال اگر در اثر بی‌توجهی هنرمندان امروز نتوانند مسیر خود را ادامه دهند آینده این میراث با خطر جدی مواجه خواهد شد. نسل جوان که باید ادامه‌دهنده راه هنرمندان پیشین باشد یا انگیزه‌ای برای ورود به عرصه هنر نخواهد داشت و یا در همان ابتدای راه ناامید شده و به مشاغل دیگر روی می‌آورد؛ این به معنای گسستی خطرناک در تداوم فرهنگی کشور است.

جامعه میان نان و فرهنگ

در این میان یکی از مهم‌ترین عوامل بی‌توجهی به هنر نگاه مصرف‌گرایانه و کوتاه‌مدت سیاستگذاران است. بسیاری از تصمیم‌گیران به هنر صرفا به‌عنوان ابزاری تبلیغاتی یا ویترینی نگاه می‌کنند. زمانی که لازم باشد تصویری مثبت از کشور نشان داده شود به سراغ هنر می‌روند اما وقتی پای حمایت واقعی از هنرمندان در میان است سکوت می‌کنند. این نگاه ابزاری باعث شده ارزش ذاتی هنر یعنی توانایی آن در ساختن جامعه‌ای سالم‌تر و انسان‌مدارتر کاملا نادیده گرفته شود. اگرچه مشکلات اقتصادی فشار سنگینی بر مردم وارد کرده اما در بسیاری موارد اولویت دادن به هنر و فرهنگ در سبد مصرف خانوار عملا وجود ندارد. درست است که نمی‌توان از خانواده‌ای که برای خرید مواد غذایی دچار مشکل است انتظار داشت به تماشای تئاتر برود اما همزمان باید پرسید چرا سیاست‌های کلان اقتصادی باید به‌گونه‌ای باشد که مردم را میان انتخاب «نان» و «فرهنگ» قرار دهد؟ این دو نباید در تقابل با هم قرار گیرند بلکه مکمل یکدیگرند. جامعه‌ای که فقط به نیازهای جسمی خود توجه کند و نیازهای روحی و فکری را نادیده بگیرد در نهایت با بحرانی بزرگ‌تر از فقر اقتصادی مواجه خواهد شد.

می‌توان گفت بحران کنونی هنر در ایران نه صرفا بحران هنرمندان بلکه بحرانی ملی است. بحرانی که ریشه در ترکیبی از اقتصاد بی‌ثبات، سیاستگذاری ناکارآمد و نگاه سطحی به جایگاه فرهنگ دارد. برای برون‌رفت از این وضعیت نیازمند تغییرات بنیادین هستیم. نخست آنکه باید هنر از جایگاه «تفریح» خارج شود و به‌عنوان یک ضرورت اجتماعی شناخته شود. این تغییر نگاه باید هم در سطح سیاستگذاران و هم در سطح عمومی جامعه رخ دهد. دوم آنکه دولت باید برنامه‌ای جامع و پایدار برای حمایت مالی و معیشتی از هنرمندان تدوین کند. این حمایت نباید به شکل مقطعی یا شعاری باشد بلکه باید ساختاری ایجاد شود که امکان ادامه فعالیت هنری حتی در شرایط سخت اقتصادی فراهم شود. سوم آنکه نظام آموزشی باید ارزش هنر را از کودکی به نسل جدید بیاموزد تا نسل آینده با باور به اهمیت فرهنگ رشد کند.

در نهایت باید اذعان کرد که وضعیت کنونی فراتر از بحران است و اگر چاره‌ای اندیشیده نشود می‌تواند به نابودی تدریجی جامعه منجر شود. جامعه‌ای که در آن هنر به حاشیه رانده شود دیر یا زود دچار خشونت، ناامیدی و بی‌هویتی می‌شود. بنابراین دفاع از هنر در واقع دفاع از آینده ایران است. امروز بیش از هر زمان دیگر به این آگاهی نیاز داریم که حفظ جایگاه فرهنگ و هنر، نه یک انتخاب تجملی بلکه ضرورتی حیاتی برای بقای جامعه است. اگر این ضرورت نادیده گرفته شود فردا ممکن است بسیار دیر باشد.

وب گردی