تغییر قواعد بازی با ملیگرایی اقتصادی
جهانصنعت- سه دهه پس از سقوط شوروی، جهان بار دیگر در حال تجربه یک جابهجایی عمیق در قدرت اقتصادی و سیاسی است که نه بهمعنای بازگشت به دوران جنگ سرد و نه ادامه ساده مسیر جهانیسازی دهههای ۹۰ و ۲۰۰۰ است. تحولات امروز نشان میدهد که جهانیسازی که زمانی قرار بود موتور توسعه و رفاه باشد، پیامدهایی متفاوت و گاه متناقض برای کشورها و طبقات اجتماعی پدید آورده است. نظام اقتصادی که پس از ۱۹۹۰ شکل گرفت برپایه دو ایده گسترش بازار آزاد در داخل کشورها و تعمیق تجارت آزاد در سطح جهانی بنا شده بود. اما امروز، هر دو پایه این ساختار در حال دگرگونی است. بسیاری از کشورها که زمانی مدافع آزادسازی، خصوصیسازی و کاهش موانع تجاری بودند، اکنون به سمت حمایتگرایی، محدودیت انتقال فناوری و کنترل سرمایه حرکت کردهاند.
این تغییرات تنها در سطح سیاستگذاری رخ نداده بلکه مسیر زندگی میلیونها نفر در کشورهای مختلف را نیز تغییر داده است. افزایش قدرت طبقات متوسط در آسیا، رکود درآمدی بخشهایی از طبقه متوسط در غرب، رشد فزاینده ثروتمندان در سراسر جهان، ظهور پوپولیسم و افزایش مداخلات دولتی در اقتصاد تنها بخشی از پیامدهای این دگرگونی بزرگ هستند. زمانی جهانیسازی بهعنوان فرآیندی توصیف میشد که همه را به نسبتهای متفاوت برنده میکند اما تجربه سه دهه گذشته نشان داده است که گروههای مختلف درگیر آن بهیک اندازه از این روند منتفع نشدهاند و همین تفاوت، ساختار سیاسی کشورها را دگرگون کرده است.
در چنین شرایطی اقتصاد جهانی به کدام سمت حرکت میکند؟ آیا سیاستهای نئولیبرال به پایان رسیدهاند؟ آیا جهانیسازی دشمن جدید خود یعنی ملیگرایی اقتصادی را خلق کرده است؟ سرنوشت طبقات اجتماعی در این اقتصاد در حال بازآرایی چه خواهد شد؟
برندگان و بازندگان جهانیسازی
برای درک ابعاد این تحول باید به تغییری تاریخی انتقال مرکز ثقل اقتصاد جهانی از غرب به شرق توجه کرد. طی دو دهه اخیر، میلیونها نفر در چین، هند، ویتنام، اندونزی و سایر اقتصادهای نوظهور از فقر خارج شدند و به طبقه متوسط جهانی پیوستند. میانگین درآمد این کشورها با سرعتی افزایش یافت که در مقیاس تاریخی کمنظیر است. این پدیده، تصویر کلاسیک شکاف شمال- جنوب را دگرگون کرد و قدرت خرید طبقه متوسط آسیا را در سطحی بالا قرار داد که در برخی بازارهای جهانی حتی از طبقه متوسط کشورهای اروپایی بیشتر شده است.
در مقابل اما همان دوره برای بسیاری از شهروندان کشورهای ثروتمند غرب تجربهای متفاوت رقم زد. بخشهایی از طبقه متوسط در آمریکا، بریتانیا، آلمان و ایتالیا با رکود درآمدی روبهرو شدند. صنایع سنتی که زمانی اشتغالزا و پردرآمد بودند، تحت فشار رقابت جهانی یا به کشورهای ارزانتر منتقل شدند یا با موج اتوماسیون و فناوریهای جدید کوچک شدند. نتیجه، احساس از دست دادن جایگاه در میان گروههایی بود که پیشتر خود را در قلب اقتصاد جهانی میدیدند.
به بیان دیگر در حالی که طبقه متوسط چین در توزیع جهانی درآمد به رتبههای بالاتر منتقل شد، طبقه متوسط پایین کشورهای غربی جایگاه نسبی خود را از دست داد. این سقوط نه لزوما به معنای افزایش فقر بود بلکه به معنای فرسایش منزلت اقتصادی و اجتماعی بود؛ موضوعی که بعدها خود را در قالب نارضایتی سیاسی و افزایش حمایت از احزاب پوپولیست نشان داد.
در سوی دیگر این طیف، طبقات بالای درآمدی در اکثر کشورها صرفنظر از اینکه در آمریکا، چین، برزیل یا اروپا زندگی کنند از این دوره بیشترین سود را بردند. رشد بازارهای مالی، جهانیشدن شرکتها و گسترش دسترسی به سرمایه موجب شد ثروتمندان در سراسر جهان با سرعتی بسیار بیشتر از طبقات متوسط رشد کنند. این تمرکز ثروت، ساختار طبقه نخبه جهانی را تغییر داده و آن را از نظر ترکیب سرمایه، مهارت و شبکههای آموزش و قدرت منسجمتر کرده است.
نخبگان جدید و شکاف روبهگسترش طبقاتی
یکی از پدیدههای نوظهور در اقتصاد مدرن، شکلگیری گروهی از نخبگان است که همزمان از درآمدهای سرمایهای و درآمد ناشی از کار با مهارت بالا بهرهمند میشوند. این طبقه جدید که در کشورهای ثروتمند وزن قابلتوجهی یافته با ترکیبی از سرمایه، دانش تخصصی و شبکههای اجتماعی ممتاز، به یک طبقه دوگانه تبدیل شده است؛ طبقهای که در گذشته سابقه نداشت.
وجود این گروه موجب شده شکاف میان طبقه نخبه و طبقه متوسط افزایش یابد. نخبگان جدید نهتنها درآمدهای بیشتری کسب میکنند بلکه درک متفاوتی از مسیر موفقیت دارند؛ آنها موفقیت اقتصادی را نتیجه شایستگی و تلاش فردی میدانند و از همینرو فاصله فرهنگی و ارزشی با طبقات پایینتر افزایش یافته است. در این میان، طبقه متوسط که خود را در حال از دست دادن جایگاه اقتصادی و نفوذ اجتماعی میبیند، به سمت حمایت از جریانهای سیاسی سوق یافته که وعده بازگرداندن کنترل و حمایت از کارگران را میدهند.
واکنشهای سیاسی متفاوت کشورها از همینجا ریشه میگیرد. ایالات متحده شاهد ظهور جریانهای پوپولیستی با شعارهای ضدجهانیسازی بود؛ چین با تقویت نقش دولت در برابر میلیاردرهای بخش خصوصی مسیر متفاوتی را انتخاب کرد و روسیه شاهد تمرکز قدرت در دست نهادهای امنیتی و حذف الیگارشیهای رقیب بود. با وجود تفاوتها، ریشه مشترک این واکنشها، نارضایتی از تمرکز ثروت و قدرت در دست نخبگان دوران جهانیسازی است.
فروپاشی نئولیبرالیسم و ظهور ملیگرایی اقتصادی
در دهههای پایانی قرن بیستم، نئولیبرالیسم با محوریت تجارت آزاد، کاهش مقررات و خصوصیسازی به الگوی غالب سیاستگذاری در سطح جهانی تبدیل شد اما تحولات اخیر نشان میدهد که این الگو دیگر ظرفیت هدایت اقتصاد جهانی را ندارد. بسیاری از کشورها، بهویژه قدرتهای بزرگ، در حال بازنگری جدی در سیاستهای خود هستند. ایالات متحده که زمانی پرچمدار تجارت آزاد بود، اکنون از تعرفههای گسترده، محدودیت صادرات فناوری و سیاستهای صنعتی حمایتی استفاده میکند. چین نیز در حال تقویت کنترل دولت بر بخشهای استراتژیک اقتصاد است.
این روند را میتوان ملیگرایی اقتصادی نامید؛ مرحلهای که در آن دولتها برای حفظ رقابتپذیری یا کنترل بر زنجیرههای تامین، به مداخله مستقیم در بازار متوسل میشوند. نتیجه، شکلگیری نوعی سرمایهداری ملی است؛ الگویی که در آن تجارت خارجی تابع ملاحظات امنیتی است و رقابت اقتصادی، با رقابت ژئوپلیتیک درهمتنیده میشود. این الگو موجب شده کشمکشهای تجاری جای مناسبات همکاریجویانه گذشته را بگیرد. تجارت که روزی عامل صلح و همگرایی تلقی میشد، اکنون در بسیاری موارد به ابزار فشار سیاسی تبدیل شده است. محدودیت صادرات فناوری به چین، مناقشات تعرفهای، تحریمهای اقتصادی، کنترل زنجیره تامین تراشه و رقابت برای جذب سرمایه نمونههایی از این تغییر رویکرد هستند.
جهان در آستانه نظمی جدید
پیامد مهم این تحولات، ورود به دورهای است که میتوان آن را نظم چندقطبی مدیریت نشده نامید. کشورهای نوظهور آسیا در حال افزایش سهم خود از درآمد جهانی هستند و این روند، ساختار سلسله مراتب اقتصادی جهان را که دههها تحت سلطه غرب بود، دگرگون کرده است. این دگرگونی بهطور مستقیم بر زندگی مردم در کشورهای مختلف اثر میگذارد. شهروندان کشورهای ثروتمند که زمانی دسترسی گستردهای به کالاها، خدمات و فرصتهای جهانی داشتند، اکنون میبینند که گردشگر چینی یا هندی قدرت خرید بیشتری دارد و در بازارهای جهانی نقش تعیینکنندهتری ایفا میکند. به این ترتیب، کاهش قدرت نسبی طبقات متوسط غرب، بهطور تدریجی در حال تغییر روابط فرهنگی، سیاسی و اقتصادی میان ملتهاست. در چنین شرایطی، آینده نظام جهانی به یافتن قواعد جدید بازی بستگی دارد؛ قواعدی که بتوانند رقابت اقتصادی، اتکای متقابل و نیاز به دسترسی به فناوری و سرمایه را مدیریت کنند. بازگشت به دوران یکهتازی آمریکا و جهانیسازی بیقیدوشرط غیرمحتمل است اما همزیستی پایدار میان قدرتهای بزرگ اگر با قواعد جدید همراه شود، دور از دسترس نیست.
منبع: جهانصنعتنیوز
