زیرساختهای فراموششده!
جهان صنعت– درِ سالن تمرین قفل است آنهم نه بهخاطر تعطیلی یا نبود گروه بلکه چون هزینه هرساعت بازشدنش از توان کسانی که قرار است در آن تمرین کنند خارج است. این تصویر امروز به واقعیتی عادی در زندگی بسیاری از هنرمندان ایرانی تبدیل شده؛ واقعیتی که درآن «فضای تمرین» دیگر پیشفرض کار هنری نبوده بلکه امتیازی گرانقیمت و دستنیافتنی است. درسالهایی که تورم، هزینه مسکن و مخارج روزمره بیوقفه بالا رفته اجاره سالنها و فضاهای خصوصی تمرین به یکیاز پرچالشترین مسائل حیات هنری بدل شده؛ مسالهای که نهتنها اقتصاد هنر بلکه کیفیت، تداوم و حتی امکان ادامه فعالیت هنرمندان را زیر سوال برده است. تمرین برخلاف تصور رایج بخش فرعی یا تجملی تولید هنری نیست. در تئاتر، موسیقی و دیگر هنرهای اجرایی تمرین هسته اصلی شکلگیری اثر است؛ جایی که ایدهها آزموده شده، خطاها اصلاح میشوند و زبان مشترک میان اعضای گروه شکل میگیرد. بااینحال در وضعیت فعلی، تمرین برای بسیاری از هنرمندان به پرهزینهترین بخش کار تبدیل شده است؛ بخشی که هیچ تضمینی برای بازگشت سرمایه ندارد و پیش از آنکه اثری روی صحنه برود یا صدایی شنیده شود بودجه گروه را میبلعد.
سالنها و فضاهای خصوصی تمرین که طی سالهای اخیر بهدلیل عقبنشینی نهادهای دولتی و عمومی از تامین زیرساخت فرهنگی رشد کردند امروز با تعرفههایی فعالیت میکنند که فاصلهای عمیق با توان مالی هنرمندان دارد. در تهران اجاره ساعتی یکفضای تمرین معمولی بدون امکانات خاص بهندرت کمتر از ۲۰۰هزارتومان است و در بسیاری از مناطق مرکزی و شمالی شهر این رقم به ۴۰۰تا۶۰۰هزارتومان درساعت میرسد. سالنهایی که آکوستیک بهتر، پیانو، سیستم صوتی یا کف مناسب دارند گاه ساعتی ۸۰۰هزارتومان یا بیشتر قیمتگذاری میشوند. این یعنی یکگروه تئاتری یا موسیقی برای آنکه فقط روزی چهارساعت و پنجروز در هفته تمرین کند باید ماهانه رقمی بین ۲۰تا۴۰میلیونتومان بپردازد آنهم فقط برای داشتن «مکان برای تمرین.» این عدد زمانی معنای واقعی بحران را نشان میدهد که کنار درآمد هنرمندان گذاشته شود. بخش بزرگی از جامعه هنری ایران فاقد درآمد ثابت است. تئاتر و موسیقی مستقل نه حقوق ماهانه دارند، نه بیمه مستمر و نه امنیت شغلی. دستمزدها پروژهای است و اغلب بهفروش بلیت یا برگزاری اجرا وابسته است. یکبازیگر یا عضو گروه اجرایی تئاتر ممکن است پس از دوتاسهماه تمرین فشرده و چندهفته اجرا درنهایت رقمی بین ۵تا۱۵میلیونتومان دریافت کند؛ رقمی که در بسیاری موارد حتی کفاف هزینه رفتوآمد و زمان صرفشده را هم نمیدهد. در موسیقی وضعیت پیچیدهتر است. گروههای مستقل معمولا تنها درصورت برگزاری کنسرت درآمد دارند و این درآمد باید میان چند نوازنده تقسیم شود. سهم هر نفر پس از کسر هزینه سالن اجرا، تبلیغات و مجوزها اغلب ناچیز است. درچنینشرایطی پرداخت دههامیلیونتومان برای اجاره فضای تمرین به تصمیمی تبدیل میشود که عملا منطق اقتصادی ندارد اما گریزی هم از آن نیست.
نتیجه این نابرابری فشار مداومی است که پیش از هرچیز بر کیفیت تمرین اثر میگذارد. گروهها ناچارند تعداد جلسات را کاهش دهند، تمرینها را فشرده کنند یا به فضاهایی روی بیاورند که هیچ تناسبی با نیاز حرفهای آنها ندارد. تمرین در خانههای کوچک با ترس دائمی از اعتراض همسایهها، استفاده از پارکینگها و انبارها و زیرزمینها یا تمرین در ساعات نامتعارف شبانه بهبخشی از زندگی عادی هنرمندان تبدیل شده است. این شرایط نهتنها تمرکز و خلاقیت را مختل کرده بلکه به فرسودگی جسمی و روانی هنرمند هم دامن میزند. تمرینی که باید محل تجربه و آزادی باشد به فضایی پرتنش و محدود بدل میشود. این وضعیت پیامدهای اجتماعی مهمی هم دارد: وقتی هزینه تمرین بالا میرود و حمایت ساختاری وجود ندارد ادامه فعالیت هنری به امتیازی طبقاتی تبدیل میشود. تنها کسانی میتوانند بمانند که از پشتوانه مالی خانوادگی برخوردارند یا شغل دیگری دارند که هزینههای هنر را پوشش میدهد. استعدادهایی که چنین امکانی ندارند بهتدریج حذف میشوند آنهم نه با اعلام رسمی بلکه با کنارکشیدن، مهاجرت، تغییر شغل یا رهاکردن هنر. این حذف تدریجی ترکیب جامعه هنری را تغییر میدهد و تنوع صداها و روایتها را کاهش میدهد. هنر بهجای آنکه بازتابی از لایههای مختلف جامعه باشد بهعرصهای محدود برای گروهی خاص تبدیل میشود.
نقش نهادهای مسوول در اینمیان بیش از هرچیز با سکوت و انفعال تعریف میشود. سالنها و فضاهای وابسته به دولت، شهرداریها و نهادهای فرهنگی عمومی که میتوانستند با سیاستگذاری درست بخشی از بار هزینه تمرین را از دوش هنرمندان بردارند بهدلیل بوروکراسی پیچیده عملا غیرقابل استفاده هستند یا با تعرفههایی فعالیت میکنند که تفاوت چندانی با بخش خصوصی ندارد. اولویت استفاده از این فضاها اغلب به برنامههای رسمی، همایشها و رویدادهای مناسبتی داده میشود و تمرین گروههای مستقل در حاشیه میماند. این درحالی است که تامین فضای تمرین ارزان یا رایگان یکی از ابتداییترین اشکال حمایت از هنر است؛ حمایتی که نه دخالت در محتوا بوده و نه امتیاز ویژه بلکه صرفا فراهمکردن امکان کار کردن است.
پیامد نهایی این چرخه به مخاطب هم میرسد. وقتی تمرین کافی و باکیفیت نباشد نتیجه روی صحنه یا در اجرا شنیده و دیده میشود. افت کیفیت آثار، نارضایتی مخاطب و کاهش استقبال چرخهای معیوب ایجاد میکند که در آنهم هنرمند و هم تماشاگر بازنده هستند. فروش و درآمد کمتر و فشار بیشتر برای تامین هزینههایی که هرروز سنگینتر میشود. در اینچرخه گرانی اجاره سالنهای تمرین فقط یکمساله مالی نبوده بلکه عاملی تعیینکننده در تضعیف کلی اکوسیستم هنر است. برخی هنرمندان تلاش کردند با ایجاد فضاهای اشتراکی، اجارههای گروهی یا تقسیم زمان تمرین بخشی از این فشار را کاهش دهند. این راهحلها نشاندهنده خلاقیت و همبستگی جامعه هنری است اما نمیتواند جایگزین سیاستگذاری پایدار شود. بدون حمایت نهادی و نگاه بلندمدت این ابتکارها نیز زیر فشار هزینهها دوام نمیآورند و بهتدریج از بین میروند. بنابراین مساله فراتر از اجاره یکسالن یا قیمت هرساعت تمرین است. پرسش اصلی این است که هنر درچهجایگاهی از اولویتهای فرهنگی و اجتماعی قرار دارد.
وقتی ابتداییترین نیاز حرفهای هنرمند به کالایی لوکس تبدیل میشود انتظار تولید اثر خلاق، جسور و باکیفیت انتظاری غیرواقعبینانه است. گرانی فضاهای تمرین فقط نشانهای از یکبحران عمیقتر است؛ بحرانی که اگر جدی گرفته نشود در بلندمدت صحنهها را خالیتر، صداها را خاموشتر و فاصله میان هنر و زندگی روزمره مردم را عمیقتر خواهد کرد. پرکردن این فاصله بسیار پرهزینهتر از ساختن چند سالن تمرین است اما بهنظر میرسد هنوز کسی حاضر نیست این هزینه را بپردازد.
