بحران زیرساختهای موسیقی!
جهان صنعت– افزایش قیمت بلیت کنسرتها این روزها به موضوعی فراتر از یک گلایه ساده تبدیل شده است. اگر زمانی کنسرت رفتن یک انتخاب طبیعی بود، امروز به مرحلهای رسیده که برای بسیاری بیشتر شبیه یک رویداد دستنیافتنی است. همین چند ماه پیش سقف قیمت بلیتها یکمیلیون و ۶۵۰هزار تومان بود و آن زمان هم اعتراضها بلند شد اما حالا بلیت برخی اجراها به یکمیلیون و ۹۰۰هزار تا ۲میلیون تومان رسیده؛ جهشی که نه با افزایش کیفیت توجیه میشود، نه با رونق زیرساختهای موسیقی و نه با منطق اقتصادی اکثریت جامعه. این روند نهتنها نشانهای از بیثباتی بازار موسیقی زنده است بلکه گواهی از آشفتهحالی مدیریتی است که در نهایت همه هزینههایش بهسادگی به گردن مخاطب انداخته میشود.
ماجرا از توقفهای زنجیرهای سالنها آغاز شد؛ توقفهایی که هر بار با یک دلیل تازه مطرح شد اما در نهایت یک پیامد مشترک داشت: کاهش ظرفیت برگزاری کنسرت و افزایش فشار به قیمت بلیت. اولین ضربه را سالن میلاد نمایشگاه بینالمللی زد؛ سالنی که سالهاست یکی از گزینههای اصلی تهیهکنندگان بوده و از قضا به دلیل ظرفیت مناسب و هزینه منطقی، نقش مهمی در تنظیم قیمتها داشته است. ناگهان اما خبر رسید که به دلیل مسائل ایمنی و مشکلات مربوط به تاییدیه آتشنشانی، فعالیت این سالن متوقف شده است. حذف یک سالن مهم از چرخه اجرا در ظاهر یک تصمیم فنی بهنظر میرسید اما در عمل تعادل بازار را بههم زد. وقتی تعداد گزینهها کمتر میشود، طبیعی است که سالنهای باقیمانده دست بالا را میگیرند و با آسودگی بیشتری اجاره را افزایش میدهند. تهیهکننده هم با برنامهریزیهای انجام شده و قراردادهای بسته، چارهای جز پذیرش ندارد و در نهایت این هزینه اضافه مستقیم روی قیمت بلیت مینشیند. در همین فاصله که سالن میلاد نمایشگاه بینالمللی از دسترس خارج شده بود، نگاهها به برج میلاد دوخته شد؛ سالنی که به دلیل استانداردهای مناسب، صدابرداری قابل قبول، دسترسی خوب و تجربه مثبت مخاطبان همیشه یکی از انتخابهای اصلی برگزارکنندگان بوده است. اینبار اما خبرهایی منتشر شد که بوی یک توقف تازه را میداد؛ خبر لغو تمام کنسرتهای برج میلاد از آذرماه. با اینکه سخنگوی شهرداری تهران خیلی زود این خبر را «کذب» و حتی «بامزه» خواند اما چند هفته بعد واقعیت خودش را نشان داد؛ از آذرماه عملا کنسرتی در برج میلاد برگزار نشد و این سکوت عجیب، باوجود تکذیبهای رسمی، ادامه پیدا کرد. همین تناقض میان حرف و عمل بسیاری را به این نتیجه رساند که یا تصمیمات واقعی اعلام نمیشود یا مدیریت این حوزه آنقدر غیرشفاف است که حتی نهادهای رسمی نیز هماهنگ نیستند. سالن وزارت کشور نیز که سالهاست زمزمههای کمکاری و محدودیتهایش شنیده میشود، همچنان در وضعیت نیمهفعال قرار دارد. سالنی که ظرفیت زیادش برای بسیاری از خوانندگان ریسکزاست و هزینه بالای اجاره و مشکلات دسترسی، آن را به گزینهای نهچندان محبوب تبدیل کرده. ترافیک سنگین محدوده، نبود پارکینگ مناسب، عدم ارائه تخفیف باوجود دولتی بودن و هزینههای اجرایی بالا باعث شده این سالن عملا کارکرد سابقش را از دست بدهد.
ترکیب حذف یا کمکاری این سه سالن مهم به معنی افزایش فشاری سنگین روی سالنهای باقیمانده و البته افزایش اجارههاست. در چنین بازاری که رقابت کم و گزینهها محدود است، قیمتگذاری بیشتر تابع میل سالنهاست تا توان اقتصادی مخاطب. اتفاقی که هر بار رخ میدهد اما هیچگاه مدیریت نمیشود چون در نهایت برگزارکننده مجبور است هزینهها را از طریق گرانتر کردن بلیت جبران کند و مخاطب نیز اگر نتواند بخرد، بازتابش چندان برای سالنها اهمیتی ندارد. در ظاهر میتوان افزایش قیمتها را با تورم، افزایش هزینه عوامل، هزینه تجهیزات و رشد قیمت دلار توجیه کرد اما افزایش بیقاعده اخیر به وضوح نشان میدهد این تنها بخشی از داستان است. دولت و نهادهای عمومی که سهم بزرگی از سالنهای مهم را در اختیار دارند، باید نقش تنظیمکننده بازار را داشته باشند نه برهمزننده آن. وقتی دو سالن مهم شهر تقریبا همزمان از دسترس خارج میشوند و سالن سوم هم عملا جذابیت اجراییاش را از دست داده، نمیتوان همه چیز را به گردن افزایش هزینهها انداخت. این وضعیت بیشتر شبیه یک خلأ مدیریتی است؛ خلئی که در آن هر سالن میتواند بهدلخواه خود قیمتگذاری کند و هر تهیهکننده مجبور است بپذیرد.
با افزایش یکباره قیمتها اولین قربانی مردم هستند بهخصوص قشر متوسط و ضعیفی که بیش از هرکس با تورم و هزینههای زندگی دستوپنجه نرم میکنند. کنسرت رفتن برخلاف تصور برخی تصمیمگیران سرگرمی لوکس نیست بلکه تجربهای است که برای بسیاری از مردم تنها دریچهای کوچک به شادی، هیجان، هنر و احساسات جمعی میگشاید. حضور در سالن و شنیدن موسیقی زنده بخشی از فرهنگ عمومی و اتفاقی است که جامعه را زندهتر نگه میدارد اما حالا این تجربه از دسترس خارج میشود. بسیاری از کسانی که تا چند سال پیش چندبار در سال به کنسرت میرفتند، حالا با دیدن قیمتهای نزدیک به ۲میلیون تومان تنها میتوانند با حسرت از کنار تبلیغات کنسرتها عبور کنند. افزایش قیمت بلیت فقط یک مشکل اقتصادی نیست بلکه نشانهای از فاصله گرفتن جامعه از هنر است. وقتی سالنها خالیتر میشوند، اجراها کمتر میشود، ریسک مالی بیشتر میشود و خوانندگان تازهکار فرصتی برای دیده شدن پیدا نمیکنند. این روند فقط مخاطب را محروم نمیکند بلکه به چرخه تولید موسیقی ضربه میزند. بازار موسیقی زنده زمانی زنده میماند که تنوع داشته باشد؛ تنوع سالن، قیمت، خواننده و مخاطب اما وقتی همه اینها محدود شود، نتیجهاش کوچک شدن دایره موسیقی و در نهایت کمرنگ شدن کنسرتهاست. اگر این روند کنترل نشود، آینده موسیقی زنده در ایران به سمت خطرناکترین نقطه ممکن حرکت میکند. همان اتفاقی که در سالهای اخیر در برخی بخشهای فرهنگی رخ داده است. در چنین شرایطی مدیریت درست سالنها، بازگشت گزینههایی چون برج میلاد و میلاد نمایشگاه به چرخه اجرا، نظارت جدی بر قیمتگذاری و حمایت از تهیهکنندگان ضروری است. بدون این حمایتها، بازار موسیقی نهتنها تعادل خود را از دست میدهد بلکه کمکم توان ادامه حیات را هم از دست خواهد داد.
اگر سیاستگذاران کاری نکنند و قیمتها همچنان بالا برود، کنسرت رفتن به خاطرهای دور تبدیل میشود؛ خاطرهای که روزی بخشی از لذت جمعی مردم این سرزمین بود اما حالا زیر بار تصمیمهای مبهم و افزایشهای بیقاعده در حال محو شدن است. هنر زمانی زنده است که مردم بتوانند با آن زندگی کنند نه اینکه تنها از دور نظارهاش کنند. اگر فاصله میان مردم و موسیقی زنده هر روز بیشتر شود، این چرخه حیاتی دیر یا زود خاموش خواهد شد.
