اقتصاد ریسکگریز سینما

سمیه حاتمیامین– جریان کمدیهای دمدستی که سینمای ایران را فراگرفته به یک فرمول تکراری اما بینهایت سودآور حاکم شده است. کمدیهایی که با تکیه بر چند بازیگر چهره، شوخیهای قابل پیشبینی و داستانهای حداقلی، رکوردهای فروش را جابهجا میکنند. این فیلمها که اغلب از سوی منتقدان با عناوینی چون «سطحی»، «مبتذل» و «فاقد ارزش هنری» توصیف میشوند، به ستون فقرات اقتصاد سینمای ایران تبدیل شده و تهیهکنندگان را در یک چرخه وسوسهانگیز از تولیدات مشابه گرفتار کردهاند اما این موفقیت خیرهکننده در گیشه، پرسشی بنیادین را به میان میآورد. آیا این جریان، صرفا یک پاسخ هوشمندانه به نیاز بازار و ناجی صنعت سینما در دوران بحران اقتصادی بوده یا نشانهای از یک بیماری فرهنگی عمیقتر که در حال نابود کردن سلیقه عمومی و به حاشیه راندن سینمای جدی و متفکر است؟ پاسخ به این پرسش نیازمند درک مجموعهای از عوامل درهمتنیده اقتصادی، اجتماعی و نظارتی است که وضعیت کنونی را رقم زدهاند.
منطق اقتصادی و رغبت به سود تضمینشده
مهمترین و آشکارترین دلیل گرایش افراطی به ساخت اینگونه آثار، منطق بیرحم اقتصاد است. در صنعتی که بازگشت سرمایه حرف اول را میزند، کمدیهای عامهپسند به یک سرمایهگذاری کمریسک با سود تضمینشده تبدیل شدهاند. تهیهکننده و سرمایهگذار میدانند که با استخدام چند بازیگر محبوب که حضورشان بهتنهایی بخشی از فروش را تضمین میکند و با استفاده از یک الگوی داستانی آزمودهشده که بر محور سوءتفاهمهای کلامی، موقعیتهای اغراقشده و طنز جنسی پنهان استوار است، میتوانند در کوتاهترین زمان ممکن به سودهای کلان دست یابند. این مدل تولید، نیاز به فیلمنامههای پیچیده، کارگردانی خلاقانه یا پژوهشهای عمیق اجتماعی را از بین میبرد و هزینههای تولید را به شکل چشمگیری کاهش میدهد. در مقابل، ساخت یک درام اجتماعی قدرتمند و منتقدانه، یک قمار پرخطر محسوب میشود. چنین فیلمی نهتنها نیازمند فیلمنامهای دقیق و پژوهششده است بلکه با خطر عدم استقبال تماشاگرانی که برای فرار از تلخیهای روزمره به سینما پناه میآورند و مهمتر از آن، با سد بلند نظارت و سانسور مواجه است. این ریسک مضاعف، سرمایهگذاران را بهسمت گزینههای امنتر سوق میدهد و چرخهای معیوب را ایجاد میکند.
روانشناسی مخاطب
در کنار عامل اقتصادی، باید به وضعیت اجتماعی و روانشناسی مخاطب نیز توجه کرد. جامعه ایران سالهاست که با فشارهای شدید اقتصادی، تورم لجامگسیخته و عدم قطعیتهای اجتماعی دست و پنجه نرم میکند. در چنین فضایی سینما برای بخش بزرگی از مردم دیگر یک مدیوم برای تفکر، تامل یا رویارویی با حقایق تلخ جامعه نیست بلکه به یک پناهگاه موقت برای فراموشی و سرگرمی تبدیل شده است. مخاطب خسته از اخبار منفی و دغدغههای معیشتی، ترجیح میدهد دو ساعت را در سالن سینما به خندیدن بگذراند تا اینکه با فیلمی مواجه شود که مشکلات زندگیاش را دوباره به او یادآوری کند. این نیاز به «فرار از واقعیت» یک تقاضای واقعی در بازار است و سینمای کمدی بهشکلی هوشمندانه این تقاضا را شناسایی کرده و به آن پاسخ میدهد. این فیلمها جهانی ساده و بیدغدغه را به تصویر میکشند که در آن بزرگترین مشکلات با یک سوءتفاهم خندهدار حل شده و همهچیز به پایانی خوش ختم میشوند بنابراین استقبال گسترده از این آثار را نمیتوان صرفا به «سلیقه بد» مخاطب تقلیل داد؛ این استقبال ریشه در یک نیاز اجتماعی عمیق برای یافتن لحظاتی از فراغت و آسودگی خیال دارد. با این حال مشکل از جایی آغاز میشود که این پاسخ به نیاز، به تنها گزینه موجود در سینما تبدیل میشود و عملا انتخابهای دیگر را از مخاطب سلب میکند.
ساختار نظارتی و پدیده سانسور
عامل سوم و شاید تعیینکنندهترین عامل در این معادله، ساختار نظارتی و پدیده سانسور است. ساخت یک فیلم کمدی، حتی اگر حاوی شوخیهای دوپهلو و عبور از برخی خطوط قرمز عرفی باشد، مسیری بهمراتب هموارتر و امنتر از ساخت یک درام اجتماعی منتقدانه در راهروهای نظارتی دارد. فیلمنامههایی که به مسائلی چون فساد سیستماتیک، شکاف طبقاتی، بحرانهای کارگری، ناکارآمدی مسوولان یا معضلات زنان میپردازند، با حساسیت بسیار بالایی در شورای پروانه ساخت و نمایش بررسی میشوند و اغلب با اصلاحیههای متعدد یا خطر توقیف و بایگانی شدن روبهرو هستند. این فرآیند فرسایشی و نامعلوم، بسیاری از فیلمسازان دغدغهمند را به سمت خودسانسوری سوق میدهد. کارگردانان و نویسندگان، پیش از آنکه ایدههای جسورانه خود را روی کاغذ بیاورند، به این فکر میکنند که آیا این ایده قابلیت عبور از فیلترهای نظارتی را دارد یا خیر. در چنین شرایطی، کمدی به یک «منطقه امن» تبدیل میشود که در آن میتوان بدون درگیر شدن با مسائل حساس سیاسی و اجتماعی، فیلمی ساخت که هم مجوز بگیرد و هم بفروشد. این امر باعث شده تا سینمای ایران به شکل فزایندهای از کارکرد اصلی خود که نقد اجتماعی و بازتاب آینهوار جامعه است، فاصله بگیرد. در غیاب درامهای قدرتمند، سینما دیگر محلی برای طرح پرسشهای جدی نیست بلکه به یک تریبون برای خندههای بیاثر و فراموشی جمعی بدل شده است.
مرگ تدریجی سینمای هنری
پیامدهای این وضعیت فراتر از یک تغییر ژانر ساده است و تاثیری عمیق بر اکوسیستم فرهنگی کشور دارد. اولین و مهمترین پیامد، «تسطیح سلیقه عمومی» است. هنگامی که مخاطب به طور مداوم با محصولاتی با حداقل کیفیت هنری، داستانهای قابل پیشبینی و طنز سطحی بمباران میشود، بهتدریج استانداردهای زیباییشناختی او کاهش مییابد. تماشاگر به دیدن فیلمهای ساده و بیدردسر عادت میکند و دیگر حوصله یا توانایی ارتباط برقرار کردن با آثاری که نیازمند تامل و تمرکز بیشتری هستند را نخواهد داشت. این امر به مرگ تدریجی سینمای هنری و مستقل در اکران عمومی منجر میشود چراکه این فیلمها دیگر توان رقابت با غولهای کمدی را در گیشه نخواهند داشت. دومین پیامد، تضعیف زبان سینما و مهارتهای فنی است. وقتی موفقیت یک فیلم بیش از آنکه به فیلمنامه منسجم، کارگردانی نوآورانه و بازیهای چندلایه وابسته باشد، به حضور چند ستاره و تکرار کلیشههای کمدی متکی است، انگیزهای برای رشد و خلاقیت باقی نمیماند. فیلمنامهنویسان به جای خلق داستانهای اصیل، به کپیبرداری از الگوهای موفق روی میآورند همچنین مهمترین پیامد این جریان، قطع شدن ارتباط سینما با واقعیتهای جامعه است. سینما بهعنوان یکی از مهمترین ابزارهای ثبت حافظه تاریخی و فرهنگی یک ملت، در این چرخه از بازنمایی دغدغهها، رویاها و زخمهای مردمش باز میماند. جای خالی درامهای اجتماعی قدرتمند به معنای خالی شدن یک عرصه مهم برای گفتوگوی ملی و تفکر انتقادی است.
درنهایت میتوان گفت که سلطه کمدیهای دمدستی بر سینمای ایران، پدیدهای چندوجهی است که نمیتوان آن را تنها با یک عامل توضیح داد. این فیلمها در کوتاهمدت با تزریق پول به بدنه نحیف سینما، نقش «ناجی گیشه» را ایفا و به بقای چرخ اقتصادی این صنعت کمک میکنند اما در بلندمدت این جریان بهمثابه «قاتل سلیقه» و مانعی جدی در برابر رشد و بلوغ فرهنگی عمل میکند. تا زمانی که ریسک اقتصادی و نظارتی ساخت فیلمهای جدی و منتقدانه بهشدت بالا باشد و نیاز اجتماعی به سرگرمیهای فرارگرایانه به دلیل فشارهای بیرونی ادامه داشته باشد، این چرخه معیوب به حیات خود ادامه خواهد داد و سینمای ایران را بیش از پیش از دوران اوج خود که با درامهای اجتماعی عمیق و جهانشمول شناخته میشد، دور خواهد کرد. میراث این دوران برای آیندگان، احتمالا نه کارنامهای درخشان از آثار هنری ماندگار بلکه فهرستی بلند از رکوردهای فروش فیلمهایی خواهد بود که هیچکس به زحمت نام آنها را به خاطر نخواهد آورد.