خالق اندیشه در قاب تصویر

جهان صنعت– بیستودوم مهرماه یادآور یکی از تلخترین روزهای تاریخ سینمای ایران است؛ روزی که خبر درگذشت داریوش مهرجویی و همسرش، وحیده محمدیفر منتشر شد و شوک عمیقی بر پیکر جامعه هنری کشور وارد کرد. مردی که عمرش را صرف درک و تصویر انسان ایرانی کرده در شبی غریب و غمانگیز خاموش شد اما نام و میراثش همچنان در تاروپود فرهنگ و اندیشه این سرزمین زنده است. داریوش مهرجویی در سال۱۳۱۸ در تهران متولد شد. از همان کودکی علاقهای عمیق به هنر و موسیقی در وجودش ریشه داشت. سنتور مینواخت، به موسیقی ایرانی و کلاسیک غربی گوش میداد و بعدها به ادبیات و فلسفه روی آورد. در سالهای جوانی برای ادامه تحصیل به آمریکا رفته و در دانشگاه کالیفرنیا در لسآنجلس در رشته فلسفه فارغالتحصیل شد. این آشنایی با فلسفه نگاه او به زندگی و هنر را برای همیشه شکل داد. مهرجویی سینما را نه به عنوان سرگرمی بلکه به مثابه ابزاری برای پرسشگری فلسفی و شناخت انسان میدید. در فیلمهایش پشت هر قاب اندیشهای نهفته بود؛ تلاشی برای درک رنج، امید، اضطراب و معنا در زندگی مدرن.
بازگشت او به ایران همزمان شد با دورانی که سینمای ایران میان سنت و مدرنیته سرگردان بود. در همان زمان مهرجویی با ساخت فیلم «گاو» بر پایه داستانی از غلامحسین ساعدی سینمای ایران را وارد مرحلهای تازه کرد. «گاو» نهتنها یکی از مهمترین آثار تاریخ سینمای ایران بلکه نقطه آغاز جنبشی شد که بعدها به «موج نو» شهرت یافت. فیلمی ساده و روستایی اما با درونیترین لایههای فلسفی و انسانی؛ درباره هویت، ازخودبیگانگی و عشق به هستی. بسیاری از منتقدان جهان «گاو» را در کنار شاهکارهای نئورئالیسم ایتالیا قرار دادند و آن را نشانهای از تولد سینمای اندیشمند ایرانی دانستند. پس از «گاو» مسیر مهرجویی با فیلمهایی چون «آقای هالو»، «دایره مینا»، «پستچی» و «مدرسهای که میرفتیم» ادامه یافت. اما دهه۶۰و۷۰ دوران بلوغ کامل هنری او بود؛ زمانی که سهگانهاش درباره زنایرانی را ساخت: «سارا»، «پری» و «لیلا». در این آثار او به شکلی ظریف و شاعرانه روح زنان را در برابر جهان مردسالار به تصویر کشید. زنانی که میان سکوت و فریاد و میان سنت و خواستههای درونی خود در کشمکشاند. «لیلا» شاید زیباترین و غمانگیزترینِ آنهاست؛ روایتی از زنی که برای رضایت همسرش به ازدواج مجدد او رضایت داده اما در عمق وجودش میسوزد. نگاه مهرجویی در این آثار نه شعاری بوده و نه تلخ بلکه انسانی و واقعگرایانه است؛ پر از درک و همدلی. در میان تمام آثارش اما «هامون» بیش از همه در حافظه جمعی ایرانیان ماندگار شد. شخصیت حمید هامون با آن ذهن آشفته و درگیر میان عرفان و فلسفه و عشق چنان در جان نسلهای دهه۶۰و۷۰ نشست که هنوز هم تکههایی از دیالوگهایش در زبان مردم جریان دارد. «هامون» آینهای از بحران انسان معاصر است؛ انسانی که در میان کتابها و دغدغهها گم شده و نمیداند راه رستگاری از کدامسو میگذرد. مهرجویی در این فیلم به اوج تواناییاش در ترکیب فلسفه، عرفان و روانشناسی رسیده و اثری خلق کرد که هم شاعرانه است و هم دردناک، هم واقعی و هم رویاگونه.
سالهای بعد با فیلمهایی چون «مهمان مامان» و «سنتوری» نشان داد که هنوز نگاهی تازه به اجتماع دارد. «مهمان مامان» تصویری صمیمی از زندگی مردم طبقه متوسط و پایین جامعه بود؛ فیلمی پر از مهر، طنز و انسانیت اما «سنتوری» شاید آخرین فریاد اجتماعی مهرجویی بود؛ روایتی از جوانی هنرمند که در کشمکش میان استعداد، اعتیاد و سرکوب جامعه به ویرانی میرسد. موسیقی در این فیلم همچون روحی سرگردان همقدم با داستان حرکت کرده و بار دیگر پیوند دیرینه مهرجویی با موسیقی را یادآور میشود. زندگی شخصی او نیز چون فیلمهایش پر از فراز و نشیب بود. عشق و همراهی او با وحیده محمدیفر، نویسنده و مترجم سالها ادامه داشت. آن دو نهتنها همسر بلکه همفکر و هممسیر بودند. درکنار هم مینوشتند، ترجمه میکردند و درباره ادبیات و فلسفه حرف میزدند اما سرنوشت برایشان پایانی بهغایت تلخ رقم زد. در شامگاه بیستودوممهر۱۴۰۲ خبر رسید که داریوش مهرجویی و همسرش در خانهشان در کرج به قتل رسیدهاند. خبری که نهتنها جامعه سینما بلکه تمام مردم ایران را در بهت و اندوه فرو برد. تحقیقات بعدی نشان داد که قاتلان چند کارگر و آشنای سابق خانواده بودند که به دلیل اختلاف مالی و انگیزه انتقام دست به این جنایت زدهاند. هرچند عاملان بازداشت و محاکمه شده اما زخم این واقعه هنوز تازه است؛ زخمی که بر روح جامعه هنری ایران ماندگار خواهد ماند.
مراسم تشییع پیکر مهرجویی یکی از پرشکوهترین بدرقههای تاریخ سینمای ایران بود. نسلهای مختلف فیلمسازان، بازیگران و دوستداران سینما آمدند تا وداعی تلخ با خالق «گاو» داشته باشند. در چهره هرکس میشد ترکیبی از احترام و ناباوری را دید. بسیاری از شاگردان و همنسلانش از او با عنوان «پدر سینمای اندیشهمحور ایران» یاد کردند. او نهتنها فیلمساز بلکه آموزگار تفکر بود؛ مردی که میگفت «سینما یعنی نگاه کردن دوباره. یعنی فهمیدن آنچه همه میبینند اما کسی درکش نمیکند.» داریوش مهرجویی از معدود کارگردانانی بود که میان سینمای ایران و جهان پلی برقرار کرد. آثارش در جشنوارههای بینالمللی بسیاری نمایش داده شده و جوایز معتبری دریافت کردند اما خودش همواره معتقد بود که ارزش واقعی هنر در اثرگذاری بر مردم خودش است. او در هر گفتوگویی از عشقش به مردم ایران سخن میگفت؛ از دغدغههایشان، شادی و غمشان. در فیلمهایش نیز همیشه همین مردم حضور داشتند: مردمی که درگیر معیشتند اما هنوز عشق را فراموش نکردهاند؛ انسانهایی که در سکوت خود فلسفهای نهفته دارند. میراث او دعوتی است به اندیشیدن؛ به اینکه سینما فقط قاب تصویر نبوده بلکه نگاهی است به درون انسان و به اینکه هر فیلم میتواند ما را به فهم تازهای از خودمان برساند. مهرجویی با آثارش به ما آموخت که رنج بخش جداییناپذیر از زندگی بوده و زیبایی نیز در دل همین رنج معنا پیدا میکند. او نشان داد که میتوان هم دروننگر بود و هم اجتماعی، هم شاعر و هم واقعگرا. این تلفیقِ نادر راز ماندگاری اوست. اکنون که دوباره به نامش میرسیم احساس میکنیم انگار بخشی از حافظه جمعیمان را از دست دادهایم اما شاید در حقیقت او هنوز میان ماست؛ در قاب هرفیلمی که با صداقت ساخته میشود، در اندیشه هر هنرمندی که دغدغه انسان دارد و در سکوتی که پیشاز آغاز یکصحنه شکل میگیرد. مهرجویی رفت اما آن نگاهی که به جهان داشت هنوز زنده است. نگاهی سرشار از پرسش، جسارت، عشق و درد. بیستودوم مهر فقط سالگرد مرگ یک فیلمساز نبوده بلکه روزی است برای یادآوری ارزش فکر و معنا در سینما و برای احترام به هنرمندی که به ما یاد داد فیلم نه فقط سرگرمی بلکه تلاشی است برای دیدن حقیقت. داریوش مهرجویی را نمیتوان صرفا بهعنوان خالق چند فیلم بزرگ یاد کرد. او نماینده نسلی بود که با ایمان به اندیشه به جنگ سطحینگری رفت و نشان داد که هنر اگر از دل برآید جاودانه میماند. یاد او در ذهن و دل ایرانیان نه با مرگ خاموش شد و نه با زمان فراموش میشود. هنوز وقتی به تیتراژ فیلمهایش نگاه کنیم حس میکنیم انسانی در پسِ دوربین ایستاده که با نگاهی صبور و پرسشگر ما را به درون زندگی خودمان میبرد.