پیامدهای فراموشی فرهنگ محلی و بومی بررسی شد:

خودکشی آرام یک ملت!

علی حسینی
کدخبر: 558390
فرهنگ بومی در ایران به دلیل بی‌توجهی به تنوع فرهنگی و تمرکز بر فرهنگ رسمی در حال فراموشی است.
خودکشی آرام یک ملت!

علی حسینی– فرهنگ بومی در بسیاری از نقاط کشور مثل گنجی پنهان است که آرام‌آرام زیر گرد و غبار فراموشی دفن می‌شود. روستاهایی که روزگاری هر کوچه‌اش با نوای نی و دوتار زنده بود، امروز سکوتی سنگین دارند. لباس‌های رنگارنگ محلی جای خود را به پوشاک یکدست صنعتی داده‌اند و بسیاری از جوانان حتی واژه‌های زبان مادری پدربزرگ و مادربزرگ‌هایشان را نمی‌شناسند. این واقعیت تلخ، نتیجه بی‌توجهی طولانی‌مدت به تنوع فرهنگی در مناطق مختلف است؛ بی‌توجهی‌ای که نه‌تنها میراث گرانبهای گذشته را تهدید می‌کند بلکه آینده فرهنگی جامعه را نیز به خطر می‌اندازد. وقتی به نقشه ایران نگاه می‌کنیم، با سرزمینی روبه‌رو هستیم که در هر استان و حتی هر شهرستانش، دنیایی از آیین‌ها، موسیقی‌ها، غذاها و روایت‌های محلی نهفته است. کردستان با مقام‌های موسیقایی‌اش، خراسان با سنت‌های کهن عاشق‌ها و بخشی‌ها، جنوب با نغمه‌های دریایی و آفریقایی‌تبار و ترکمن‌صحرا با رقص‌ها و قالی‌های افسانه‌ای اما این ثروت عظیم فرهنگی در سطح ملی کمتر دیده می‌شود. رسانه‌ها اغلب به بازنمایی یک فرهنگ رسمی بسنده می‌کنند و سایر صداها را یا نادیده می‌گیرند یا به شکل تزیینی و سطحی نشان می‌دهند. همین نگاه حاشیه‌ای باعث شده بسیاری از مردم یک کشور از فرهنگ هموطنان‌شان بی‌خبر بمانند.

وقتی حاشیه صدایی ندارد

این فراموشی فقط یک مساله هنری یا سرگرمی نیست بلکه به هویت اجتماعی گره خورده است. وقتی یک جوان بلوچ یا گیلک در تلویزیون و کتاب‌های درسی ردپایی از فرهنگ خود نمی‌بیند، ناخودآگاه احساس می‌کند که آنچه از خانواده و زادگاهش به ارث برده ارزشی ندارد. چنین بی‌توجهی‌ای باعث ایجاد شکاف عمیق میان مرکز و حاشیه می‌شود؛ مرکزی که خود را معیار فرهنگ می‌داند و حاشیه‌ای که آرام‌آرام اعتماد به نفس فرهنگی‌اش را از دست می‌دهد. نکته جالب آن است که بسیاری از کشورها دقیقا از همین تنوع فرهنگی به‌‌عنوان موتور توسعه گردشگری و دیپلماسی فرهنگی استفاده می‌کنند. اسپانیا موسیقی فلامنکو را جهانی کرده، کره‌جنوبی سنت‌های نمایشی و لباس‌های محلی‌اش را به کالایی جذاب برای جوانان جهان تبدیل و حتی کشورهای کوچک قفقاز از طریق غذا و رقص محلی خود برند بین‌المللی کرده‌اند. درحالی‌که ایران با همه گستردگی و عمق فرهنگی‌اش هنوز نتوانسته این تنوع را به فرصتی برای تقویت هویت ملی و درآمدزایی فرهنگی تبدیل کند.

مدیریت فرهنگی یا نمایش نمادین؟

بخش مهمی از مشکل به ساختار مدیریت فرهنگی برمی‌گردد. نهادهای رسمی بیشتر تمرکز خود را بر رویدادهای مرکزی گذاشته‌اند: جشنواره‌ها و نمایشگاه‌هایی که عمدتا در پایتخت برگزار می‌شوند و آن‌هم با رویکردی که فرهنگ بومی را به «نمایش نمادین» تقلیل می‌دهد. در بهترین حالت، چند گروه موسیقی محلی برای اجرای کوتاه دعوت می‌شوند یا غرفه‌ای کوچک به صنایع دستی یک استان اختصاص داده می‌شود اما هیچ سیاست بلندمدتی برای حفظ، تقویت و معرفی این فرهنگ‌ها وجود ندارد. این یعنی هنر و سنتی که قرن‌ها در زندگی مردم جاری بوده، امروز فقط در حد یک آیتم جشنواره‌ای باقی می‌ماند. فراموشی زبان‌های محلی شاید آشکارترین نمود این بی‌توجهی باشد. بسیاری از زبان‌ها و گویش‌های ایرانی در معرض خطر نابودی هستند. وقتی کودکی در خانه با زبان مادری حرف نمی‌زند، در مدرسه اثری از آن نمی‌بیند و در رسانه‌ها هیچ برنامه‌ای به آن زبان پخش نمی‌شود، چه انتظاری می‌توان داشت جز اینکه آن زبان به مرور زمان خاموش شود؟ خاموشی یک زبان یعنی خاموشی هزاران سال روایت، شعر، ضرب‌المثل و جهان‌بینی.

از آیین‌های ازدست‌رفته تا سفره‌های فراموش‌شده

موضوع اما فقط زبان نیست. آیین‌های سنتی مانند مراسم عروسی محلی، آیین‌های کشاورزی، بازی‌های بومی و حتی غذاهای منطقه‌ای نیز به همین سرنوشت دچار شده‌اند. در بسیاری از شهرها، عروسی‌های محلی با لباس و موسیقی بومی تقریبا منسوخ شده‌اند و جای خود را به مراسمی یک‌شکل و صنعتی داده‌اند. رستوران‌های محلی کمتر دیده می‌شوند و بسیاری از خوراکی‌های سنتی فقط در خاطرات نسل‌های قدیمی باقی مانده‌اند. از منظر اقتصادی نیز این بی‌توجهی خسارت‌بار است. اگر فرهنگ بومی به‌درستی معرفی و حمایت شود، می‌تواند به یکی از پایه‌های گردشگری داخلی و خارجی تبدیل شود. تصور کنید گردشگری که به گیلان می‌رود و نه‌تنها از طبیعت زیبا لذت می‌برد بلکه در مراسم محلی شرکت می‌کند، موسیقی بومی می‌شنود و خوراک اصیل می‌چشد؛ این تجربه عمیق‌تر و به‌یادماندنی‌تر از بازدید صرف از یک مکان تاریخی است. همین ظرفیت در خوزستان، سیستان‌و‌بلوچستان، خراسان یا کرمان هم وجود دارد اما تا زمانی‌که فرهنگ بومی در حاشیه نگه داشته شود، این فرصت‌ها نیز از دست می‌رود.

انتقاد اصلی به سیاست فرهنگی کشور آن است که تنوع را نه فرصت بلکه تهدید می‌بیند. به جای آنکه فرهنگ‌های محلی به‌‌عنوان بخشی از یک کل واحد به رسمیت شناخته شوند، اغلب به چشم «دیگری» نگریسته می‌شوند درحالی‌که هویت ملی دقیقا در برآیند همین تنوع معنا پیدا می‌کند. ایران اگر ایران است، به دلیل وجود ده‌ها زبان، صدها آیین و هزاران روایت محلی است. حذف این بخش‌ها یعنی تهی کردن کشور از ریشه‌هایش.

تغییر ذهنیت، شرط بقا

پیش از هرچیز اما باید ذهنیت عمومی تغییر کند. باید پذیرفت که فرهنگ بومی چیزی برای خجالت کشیدن یا پنهان کردن نیست بلکه ریشه و هویت است. اگر جوان امروزی یاد بگیرد که موسیقی محلی‌اش به اندازه موسیقی جهانی ارزشمند است، اگر بداند زبان مادری‌اش ثروتی است که می‌تواند به او اعتمادبه‌نفس بدهد، اگر بفهمد لباس محلی‌اش زیبایی و هویتی دارد که هیچ برند خارجی نمی‌تواند جایگزینش شود، آن‌وقت روند فراموشی متوقف خواهد شد. بی‌توجهی به تنوع فرهنگی فقط از بین رفتن یک‌سری آیین و لباس و ترانه نیست؛ این بی‌توجهی در نهایت جامعه‌ای یکدست، بی‌روح و فاقد خلاقیت می‌سازد. جامعه‌ای که همه‌چیزش کپی و تقلید است، بدون اصالت و بدون تفاوت. در جهانی که ارزش‌افزوده دقیقا از «متفاوت بودن» به دست می‌آید، چنین جامعه‌ای هم از نظر فرهنگی و هم از نظر اقتصادی بازنده خواهد بود.

اینکه هنوز در گوشه و کنار ایران می‌توان صدای دوتار، کمانچه یا نی‌انبان را شنید، اینکه هنوز زنان و مردانی لباس‌های محلی خود را با افتخار می‌پوشند و آیین‌های‌شان را زنده نگه می‌دارند، نشان می‌دهد این میراث هنوز زنده است اما این زندگی به حمایت نیاز دارد؛ به سیاست‌های فرهنگی جدی، به رسانه‌هایی که تنوع را بازنمایی کنند، به آموزش‌هایی که کودکان را با ریشه‌های خود آشنا کنند و به جامعه‌ای که ارزش این میراث را بداند.

فراموشی آرام و بی‌صداست مثل نخی که از پیراهنی کشیده می‌شود و کم‌کم کل لباس را از هم می‌پاشد. اگر امروز برای پاسداری از فرهنگ‌های بومی اقدامی نکنیم، فردا دیگر چیزی برای حفظ کردن باقی نخواهد ماند. این یک هشدار است اما در عین حال یک فرصت هم هست؛ فرصتی برای اینکه دوباره به خودمان نگاه کنیم، ریشه‌های‌مان را بشناسیم و از تنوعی که داریم به‌جای تهدید، یک سرمایه ملی بسازیم. تنها در این صورت است که می‌توانیم بگوییم فرهنگ ما نه فقط میراث گذشته که سرمایه آینده است.

وب گردی