داستان زیرساختها در جنگهای فرسایشی
عرفان کاظم زاده، کارشناس ارشد بازار سرمایه
در تحلیل اثرات جنگ بر یک کشور، معمولا نخستین موضوعی که به ذهن میرسد، تخریب نظامی و تلفات انسانی است. با این حال یکی از ابعاد بسیار مهم و البته نادیدهگرفتهشده در بسیاری از تحلیلها، سرنوشت زیرساختهای حیاتی یک کشور در طول و پس از جنگ است بهویژه در جنگهای فرسایشی که نهتنها جبهههای نظامی بلکه اعماق اقتصادی و اجتماعی کشور را نیز درگیر میکنند.
برخلاف درگیریهای کوتاهمدت که ممکن است تنها شوکی موقتی به برخی زیرساختها وارد کنند، جنگهای فرسایشی بهتدریج تمامی لایههای زیرساختی کشور را هدف قرار میدهند و آثار مخرب و ماندگاری برجای میگذارند.
در مراحل ابتدایی جنگ، تمرکز طرفین عمدتا بر اهداف نظامی و مراکز فرماندهی است اما در صورت تداوم درگیری و فرسایشی شدن آن، تمرکز از عرصههای صرفا نظامی بهسمت حمله به زیرساختهای اقتصادی، صنعتی، خدماتی و حتی زیستمحیطی تغییر میکند. دلیل این تغییر تاکتیک روشن است؛ هنگامیکه دشمن نتواند در میدان نبرد دستاورد چشمگیری کسب کند، تلاش میکند از مسیر اختلال در زندگی روزمره مردم، آنان را به فشار بر حاکمیت وادار کند. این راهبرد، نه پدیدهای تازه بلکه سنتی دیرینه در تاریخ جنگهاست که از دوران باستان تا امروز، از محاصره اقتصادی گرفته تا بمبارانهای هوایی علیه زیرساختهای شهری، همواره در دستور کار طرفهای متخاصم قرار داشته است.
با این حال آنچه در عصر حاضر این وضعیت را وخیمتر میسازد، نوع جنگهایی است که با شکل کلاسیک خود فاصله گرفتهاند. دیگر با جبهههای مشخص و نبردهای مرسوم روبهرو نیستیم بلکه جنگها، گسترده، غیریکپارچه و ترکیبی از ابزارهای نظامی، سایبری، اقتصادی و روانی هستند. همین ماهیت تازه باعث میشود که دیگر هیچ نقطهای از جغرافیای کشور مصون از آسیب نباشد. در چنین فضایی، زیرساختها- اعم از حملونقل، انرژی، مخابرات، خدمات درمانی، آموزشی و… همگی در معرض تهدید قرار میگیرند، نه صرفا از سوی حملات مستقیم بلکه از مسیر فرسایش تدریجی و عدم توان نهادهای عمومی برای بازسازی و نگهداشت.
تاثیرات اقتصادی این تخریب ساختاری، چندلایه و عمیق است. در شرایط جنگی، چشمانداز آینده مبهم و ناپایدار میشود. افق زمانی برای تصمیمگیری کوتاهمدت میشود و سرمایهگذاران- اعم از داخلی یا خارجی- ترجیح میدهند داراییهای خود را در جایی امنتر مستقر کنند. نتیجه این فرار سرمایه، کاهش چشمگیر سرمایهگذاری در پروژههای زیربنایی است. در نبود سرمایهگذاری جدید نهتنها توسعه متوقف میشود بلکه زیرساختهای موجود نیز به دلیل استهلاک، حمله، یا عدم رسیدگی تدریجا فرو میپاشند. این زوال تدریجی همچون زنجیرهای از واکنشها، به بخشهای دیگر اقتصاد نیز سرایت میکند و کشور را به سمت یک چرخه معیوب رکود و فرسایش پیش میبرد.
از سوی دیگر دولتهایی که درگیر جنگ میشوند با محدودیت منابع و افزایش فشارهای مالی روبهرو هستند. اولویت بودجهای از توسعه بهسمت تامین کالاهای اساسی، هزینههای نظامی، کنترل بحرانهای اجتماعی و رسیدگی به نیازهای اضطراری جامعه تغییر میکند. در چنین شرایطی، حتی اگر ارادهای برای بازسازی وجود داشته باشد، توان اجرایی و منابع لازم برای اجرای پروژههای زیربنایی وجود نخواهد داشت. طبیعی است که در این فضا، پروژههای عمرانی متوقف یا نیمهکاره رها میشوند، پیمانکاران از کار خارج میشوند و چرخه اشتغال، تولید و خدمات شهری دچار اختلال میشود.
نمونههای تاریخی فراوانی از تخریب زیرساختی در جنگهای فرسایشی وجود دارد. در خود ایران، جنگ هشتساله با عراق نمونهای روشن از این پدیده است. سالها پس از پایان جنگ، با وجود وعدهها و شعارهای مختلف دولتها برای سازندگی، همچنان ردپای خسارتهای جنگ در بخشهایی از کشور دیده میشود.
تجربه ایران نشان میدهد که بازسازی پس از یک جنگ فرسایشی نهتنها نیازمند منابع عظیم و برنامهریزی دقیق است بلکه به زمان بسیار طولانی نیز نیاز دارد؛ گاه چند دهه زمان لازم است تا تنها بخشی از ظرفیتهای پیشین بازیابی شوند.
در نهایت شاید مهمترین آسیب جنگ به زیرساختها نه در ظاهر فیزیکی آنها بلکه در بیاعتمادی سرمایهگذار، تغییر اولویتهای حاکمیتی و از میان رفتن چشمانداز توسعه بلندمدت کشور باشد. بازسازی چنین آسیبی شاید از تعمیر راهها و پلها نیز دشوارتر باشد. از اینرو باید در تحلیلها و تصمیمسازیها، مساله صیانت از زیرساختهای حیاتی و پیشگیری از فرسایش آنها، جایگاهی کلیدی داشته باشد چراکه آینده یک کشور، دقیقا در دل همین زیرساختها ساخته میشود.