چرا تولیدات هنری بیشتر به‌دنبال جذب مخاطب به هر قیمتی است؟

از معنا تا مصرف لحظه‌ای

گروه فرهنگ و هنر
کدخبر: 538122
تولیدات هنری در سینما و موسیقی به دلیل فشارهای بازار و تغییر ذائقه عمومی به سطحی‌نگری و کاهش کیفیت آثار دچار شده‌اند.
از معنا تا مصرف لحظه‌ای

جهان صنعت– تحول در رسانه‌ها، افزایش رقابت میان پلتفرم‌ها و تغییر ذائقه عمومی در دهه‌های اخیر موجب شده که تولیدات هنری، به‌ویژه در حوزه‌هایی چون سینما، سریال‌سازی و موسیقی، بیش از آنکه بر پایه معنا، فرم و ایده‌های اصیل هنری شکل بگیرند، برمبنای الگوریتم‌های بازار و قواعد جذب سریع مخاطب ساخته شوند. این روند، به مرور هنر را از موقعیت فرهنگی- تفکری خود خارج کرده و به کالایی قابل مصرف و سریع‌الهضم بدل ساخته است. پرسش اصلی آن است که آیا هنر امروز قربانی منطق بازار شده است؟ و اگر چنین است، این فرآیند چه تبعاتی برای فرهنگ عمومی و آینده تولیدات هنری خواهد داشت؟ در دهه‌های گذشته، هنر نقش مهمی در بازنمایی هویت اجتماعی، طرح مسائل انسانی و ایجاد گفت‌وگوهای فرهنگی ایفا کرده اما امروزه در بسیاری از محصولات هنری، به‌ویژه در رسانه‌های پربازدید و پرفروش، این نقش به‌شدت کمرنگ شده است. سینما و موسیقی به‌سمت نوعی «تولید انبوه بی‌محتوا» حرکت کرده‌اند که هدف آن، نه اندیشیدن بلکه سرگرم‌سازی، نه ایجاد گفت‌وگو بلکه تسهیل مصرف و نه گشودن افق‌های تازه بلکه حفظ کلیشه‌های آزموده‌شده است.

ساحت هنر یا بازار فروش؟

یکی از دلایل اصلی این سطحی‌نگری را می‌توان در تسلط منطق بازار بر فضای هنری جست‌وجو کرد. در بازار، کیفیت به‌تنهایی کافی نیست؛ «جذابیت»، «پرفروش بودن» و «قابلیت بازنشر» اهمیت بیشتری یافته‌اند. به همین دلیل، هنرمندان- به‌ویژه در حوزه‌های پرهزینه‌ای مثل سینما- ناچارند رضایت اسپانسرها، سرمایه‌گذاران و در نهایت مخاطب عام را به‌دست آورند. این امر سبب شده تا پروژه‌های هنری به‌جای آنکه دغدغه‌مند و ایده‌محور باشند، به پروژه‌هایی کم‌ریسک، تکراری و از پیش‌فروش‌رفته تبدیل شوند. سینمای جریان اصلی در بسیاری از کشورها، به‌ویژه در ایران، درگیر همین چرخه‌ خطرناک است. فیلم‌هایی با فیلمنامه‌های ضعیف اما پر بازیگر، طنزهای سهل‌انگارانه، استفاده افراطی از جلوه‌های بصری و روایت‌های سطحی از روابط عاشقانه، اکنون تبدیل به فرمول‌های موفق مالی شده‌اند. در مقابل، آثار معناگرا، تجربی یا اجتماعی با مشکلات جدی در تامین سرمایه، نمایش و پخش مواجه‌اند.

موسیقی پاپ؛ ترانه‌هایی که چیزی نمی‌گویند

در حوزه موسیقی نیز شرایط مشابهی حاکم است. موسیقی پاپ که در اصل می‌تواند بستری برای بیان احساسات، روایت داستان‌های شخصی یا دغدغه‌های اجتماعی باشد، امروز بیش از هرچیز تبدیل به صنعتی برای تولید «ترک‌های پرفروش» شده است. ترانه‌هایی با اشعار سطحی، تکرار واژگان بی‌معنا، تنظیم‌های کلیشه‌ای و ویدئوهایی پرزرق و برق که بیشتر از صدا، تصویر را برجسته می‌کنند. در چنین فضایی، ترانه‌سرایان متفکر، آهنگسازان خلاق و خوانندگان دغدغه‌مند یا منزوی شده‌اند یا ناچار به سازش با ذائقه بازار. حتی در مواقعی که تلاش‌هایی برای احیای موسیقی معناگرا صورت می‌گیرد، به‌دلیل نبود حمایت رسانه‌ای و محدودیت در توزیع، این آثار شنیده نمی‌شوند یا مخاطب گسترده پیدا نمی‌کنند.

سریال‌های پرفروش اما بی‌اثر

پلتفرم‌های آنلاین با همه مزایایی که در گسترش دسترسی به محتوا داشته‌اند، در برخی موارد به تسریع فرآیند «سطحی‌سازی» کمک کرده‌اند. سریال‌هایی با سرعت تولید بالا، زمان‌های اپیزود کوتاه، شخصیت‌هایی کلیشه‌ای و دیالوگ‌هایی بدون عمق، اکنون بیشترین اقبال را دارند. الگوریتم‌ها تصمیم می‌گیرند که چه چیزی ترند شود، نه محتوای ارزشمند یا نگاه هنرمندانه. جذابیت‌های موقتی، پیچش‌های سطحی داستانی و تمرکز بر جنبه‌های بصری یا هیجانی، موجب شده تا این سریال‌ها در لحظه دیده شوند اما هیچ ردپایی از خود به‌جا نگذارند. آنها همچون خوراکی‌های فست‌فود، سریع، در دسترس و زود فراموش‌شدنی هستند.

مخاطب هم بخشی از ماجراست

یکی از نکات کلیدی در این روند، تغییر در سلیقه و انتظار مخاطب است. تماشاگر امروز، چه به‌دلیل تغییرات فرهنگی و چه به واسطه شتاب‌زدگی زندگی دیجیتال، اغلب فرصت یا تمایل درگیر شدن با آثار دشوار، تامل‌برانگیز یا بلندمدت را ندارد. او به‌دنبال محتوای «آماده مصرف» است، چیزی که بتواند در مسیر رفت‌وآمد، در زمان کوتاه و با کمترین انرژی ذهنی جذب کند. این امر خواسته یا ناخواسته هنرمندان را نیز به سمت «تولید آسان‌تر» سوق داده است اما پرسش اینجاست که آیا مخاطب باید صرفا به‌عنوان مصرف‌کننده منفعل دیده شود؟ یا می‌توان با سیاستگذاری فرهنگی هوشمندانه، آموزش هنری در مدارس و دانشگاه‌ها و تقویت رسانه‌های مستقل، سلیقه عمومی را ارتقا داد؟

رسانه‌ها و نقش الگوسازی نادرست

رسانه‌ها، از شبکه‌های تلویزیونی گرفته تا پلتفرم‌های اجتماعی، نقش پررنگی در ترویج و تثبیت ذائقه سطحی ایفا کرده‌اند. آنها به‌جای حمایت از آثار متفاوت و باکیفیت، اغلب محتوای پربازدید اما کم‌مایه را برجسته می‌کنند. حضور چهره‌های غیرمتخصص و اینفلوئنسرهایی که با استفاده از شهرت زودگذر به دنیای موسیقی یا بازیگری وارد می‌شوند، نه‌تنها به افت سطح تولیدات می‌انجامد بلکه الگویی اشتباه از موفقیت هنری به مخاطب جوان منتقل می‌کند. نکته‌ای که در تحلیل نهایی باید به آن پرداخت، تاثیر این روند بر هویت فرهنگی و فکری جامعه است. وقتی هنر که همواره نقش محوری در تبیین ارزش‌ها، نقد اجتماعی و طرح دغدغه‌های انسانی داشته، به سطحی‌ترین شکل خود تنزل یابد، جامعه دچار نوعی فراموشی فرهنگی می‌شود. نسل‌هایی که با آثار بی‌محتوا رشد می‌کنند، نه‌تنها قدرت تفکر انتقادی خود را از دست می‌دهند بلکه در مواجهه با آثار اصیل و جدی نیز دچار بیگانگی می‌شوند. از سویی دیگر، هنرمندان جوانی که وارد این فضا می‌شوند، به‌جای اینکه در مسیر کشف صدای شخصی خود و تجربه‌های خلاقانه گام بردارند، جذب الگوهای فروش‌محور می‌شوند. نتیجه آنکه، نه‌تنها کیفیت آثار کاهش می‌یابد بلکه تجربه هنری نیز به امری موقتی، بی‌ریشه و ناپایدار تبدیل می‌شود.

مرگ تدریجی تامل در عصر مصرف لحظه‌ای

ما در عصری زندگی می‌کنیم که هنر به‌جای آنکه چون آینه‌ای در برابر جامعه بایستد، تبدیل به سلفی شده است؛ تصویری خودخواسته، زیبا اما بی‌عمق، آماده برای انتشار اما بی‌نیاز از معنا. تولیدات هنری امروز، در بسیاری از موارد، نه برای «دیدن» بلکه برای «واکنش گرفتن» ساخته می‌شوند. هنر، به‌جای آنکه ما را متوقف کند تا فکر کنیم، ما را تحریک می‌کند تا سریع لایک کنیم، استوری بگذاریم و بعد فراموش کنیم. در چنین وضعیتی، مساله فقط افت کیفیت آثار نیست؛ مساله عمیق‌تر، فروپاشی بنیان‌های تجربه هنری است. دیگر کمتر کسی به تماشای فیلمی می‌نشیند تا جهان‌بینی‌اش زیر سوال برود. کمتر کسی آلبومی را بارها گوش می‌دهد تا معنای نهفته‌ای در آن بیابد. ما نه‌تنها به آثار سطحی عادت کرده‌ایم بلکه آنها را شاخص هنر نیز پنداشته‌ایم. این دقیقا همان جایی است که سقوط آغاز می‌شود؛ نه از جایی که کیفیت پایین می‌آید بلکه از آنجا که توقع ما از هنر سقوط می‌کند، شاید بدتر از سطحی شدن تولیدات هنری، سطحی شدن نگاه ما به هنر باشد. وقتی اثر هنری برای ما تفاوتی با یک محتوای تبلیغاتی یا ویدئوی وایرال ندارد، باید از خود بپرسیم: ما هنر را برای چه می‌خواهیم؟ برای دیدن واقعیت؟ برای مواجهه با درد؟ یا فقط برای فرار از فکر کردن؟ آینده‌ هنر، بسته به انتخاب جمعی ماست. اگر همچنان به هنری وفادار بمانیم که بی‌دغدغه، بی‌معنا و تجاری است، باید آماده باشیم در جهانی زندگی کنیم که در آن «تفکر»، «زیبایی» و «حقیقت» جای خود را به «بازدید»، «سرگرمی» و «مصرف‌پذیری» داده‌اند و در آن زمان، شاید هنوز به نام هنر چیزی تولید شود اما آنچه از آن باقی مانده، فقط پوسته‌ای است از چیزی که زمانی انسان را تکان می‌داد، تربیت می‌کرد و جهان را به چالش می‌کشید.

وب گردی