4 - 11 - 2019
چگونه بانکدار شدم
غلامحسین دوانی*
جنگ تحمیلی پایان یافته و من هم جزو از ما بهترانی هستم که اصلا جبهه و جنگ ندیدهام چه رسد به «شهادت و ایثار» اما تا بخواهید دوست و فامیل و رفیق بین جبههایها دارم.
در دوره جنگ وقتی مردم محتاج نان شب بودند من و اطرافیانم با رانت ارز، سیمان، فولاد و قراضه، مجوز واردات و صادرات اندوخته ناچیزی پسانداز کرده بودم. مبالغ رشوه و اخشتلاس و ارزهای خرید خارجی را که در خارج از کشور سپرده کرده بودم برای تاسیس یک بانک خصوصی کنار گذاشته بودم. در یکی از دو معامله درشت با شهرداری و نهادهای عمومی سری توی سرها درآورده و زمینخواری را پیشه کرده بودم.
حدود ۲۰ کارشناس مشاور دور و اطرافم پرسه میزدند. آنها بالغ بر ۲۰۰۰۰ ساعت کار کارشناسی کرده بودند که چگونه من بتوانم املاک و مستغلات سنددار، بیسند، مسالهدار، تملیکی و مصادرهای را آب کنم. ضمنا بخش قابل توجهی از ارزهای خارج از کشور را به داخل انتقال دهم. سرپروفسور مشاوران با خوشحالی به اطلاع رساند که قربان چه نشستهای دارند مجوز موسسه مالی- اعتباری و بانک پخش و پلا میکنند. از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم. با ۲۰ نفر از صاحبمنصبان تماس گرفتم آنها نیز ۲۰ نفر صاحب امضا به من معرفی کردند.
قرار شد ۲۰ نفر آدم درست و حسابی هم به عنوان هیاتمدیره، مشاور عالی، کارشناس و رابط معرفی کنیم. چشمتان روز بد نبیند قرار شد در مصاحبه بانکداری هم شرکت کنم. حالا ببینید چه میشود. من دیپلمردی قرار شد راجع به اهداف و برنامه بانکی و بیزینسپلان صحبت کنم. من راجع به پالان الاغ خیلی اطلاعات داشتم، اما از بیزینسپلان بیاطلاع بودم. یکی از همان صاحبمنصبان توصیه کرد اصلا نگران نباش، هرچی ازت سوال کردند تو راجع به همان پالان الاغ جواب بده! البته سرپروفسور مشاوران از مدتها قبل یک جلد کتاب حاجیآقا به من داد و گفت روزی سه بار این کتاب را به دقت بخوان و به نصایح حاجآقا به درستی عمل کن تا موفق شوی. میدانید کتاب خواندن برای امثال ما چقدر سخت است ولی خداوکیلی من این کتاب را حفظم. اینقدر خودم را مدیون نوشتهها و نصایح «حاجآقا» میدانم که کتاب را شبها زیر سرم میگذارم.
خلاصه چه امتحان و مصاحبه نفسگیری شد. من و آقا داداشها و بابا شدیم موسسین و فاندربانک. برای سرمایه بانک نیز از مدتها پیش لیست اموال و املاک و مستغلات و سرقفلی محل کسب باسند، بیسند، مشکلدار بیصاحب را داده بودیم کارشناسی، خدا پدر کارشناس را بیامرزد. انصاف داشت هر ملکی را با یک بار کارشناسی چند بار در لیست آورد و هر یک ریال را چون حلال بود یکصد ریال ارزش نهاد. پیش خودم فکر کردم این همه ملک و مستغلات چرا؟ من که حساب بانکی دارم، خوشحساب صاحب نفوذ هم که هستم، یک ضمانتنامه درشت بانکی از یکی از همین بانکهای تازهتاسیس گرفتم و بردم نزد آن یکی بانک دیگر وثیقه گذاشتم و خواهش کردم به جایش یک ضمانتنامه دیگر در وجه بانک صادرکننده صادر کنند. مدیر شعبه آن بانک به من زل زده بود و فکر میکردم مغز حیوان خوردهام و خبر نداشت که قرار است با تغییر ضمانتنامه، سهام بانک اولیه را صاحب شوم. با کلی توصیه و بدو بدو بالاخره توانستم مجوز مشروط تاسیس بانک خصوصی را اخذ کنم. حالا دو تا بانک داشتم؛ اولی را با ضمانتنامه صاحب شدم و دومی را با صدور ضمانتنامه از بانک اولی به طرفیت بانک دومی.
تو حال و فکر بودم که کتاب «چه کسی پنیر من را جابهجا کرده است» به دستم رسید. با دقت و علاقه عجیبی کتاب را تا ته ته خواندم. قاهقاه میخندیدم. در حالی که من بار کشور را بسته بودم او دنبال پنیرش میگشت.
حالا با تبلیغات سرسامآور و سود سپرده بالا هم کلی سپرده جمع کرده بودم. اولش فکر کردم همه را بار کنم و بزنم به چاک ولی پسر مشاور اعظم فرمود مرد حسابی کجا؟ بهتر از اینجا، هر جا بروی با قانون از کجا آوردهای پدر صاحب بچهات را جلوی چشمت میآورند. همینجا با این پول و نقدینگی مال باصاحب و بیصاحب را سنددار کن و بنداز پشت قباله همسران!
بعد از اعطای مجوز بلافاصله تقاضای صرافی، معاملات ارزی، لیزینگ و شرکت ساختمانی دادیم که بالاخره پذیرفتند. حالا هم بانک داشتم، هم صرافی و هم لیزینگ و شرکت ساختمانی و از همه مهمتر قادر بودم بین ایران و خارج ارز جابهجا کنم! تازه فهمیده بودم جابهجایی ارز از جابهجایی پنیر هم سادهتر است. هرچه ملک مسالهدار و مسالهندار که به قیمت پول خون به عنوان «آورده غیرنقدی» به عنوان سرمایه بانک آورده بودیم مجددا به قیمت کارشناسی بیشتر از پول خون به عنوان آورده مشارکت به شرکت ساختمانی خودم انتقال دادیم.
با شعار تبلیغات «سود ۲۸ درصدی، سود ۲۵ درصدی و پول از شما سود از ما تا ابدالدهر» کلی سپرده جمعآوری کردیم و تا آنجا که قانون اجازه میداد به صورت قانونی و آنجا که قانون اجازه نمیداد به صورت غیرقانونی سپردهها را به شرکتهای خودی و بیخودی به صورت تسهیلات واگذار کردیم. آن شرکت ساختمانی که خودمان املاک و مستغلات را به پول خون به آنجا انتقال داده بودیم همان املاک و مستغلات پول خون را به قیمتی بیش از پول خون، این بار وثیقه تسهیلات به خودمان دادند و هزاران میلیارد تسهیلات بیزبان را به من زبانباز حرفهای واگذار کردند.
از آنجا که برای درستنمایی باید در صورتهای مالی پایان سال بانک همهساله سود قابل ملاحظهای را اعلام میکردیم، بنا به توصیه مشاوران که همگی قبلا مدیرعامل، مدیرکل و معاونت این یا آن نهاد نظارتی بودند بین بانک و شرکت سرمایهگذاری ساختمانی و برخی تسهیلاتگیرندگان خودی و غیرخودی همهساله سبد سهام و سبد ملک طبق «قراردادهای فروش به شرط اقاله» جابهجایی در این معاملات چرخشی، سود کاغذی قابل توجهی هم نصیب بانک میشد که ما هم با تبلیغات فریبنده با افزایش سرمایه از محل همین سودهای نجومی و واهی، مرتبا سرمایه بانک را بالا میبردیم و دل نهاد نظارتی بازار سرمایه و بازار پول و سهامداران و سپردهگذاران را ربوده بودیم. شده بودیم مصداق آن مثال معروف که «من رضا، تو رضا، سپردهگذار رضا و سهامدار رضا، گوربابای نارضا.»
موسسه حسابرس بانک تیز و بز بودند. همان سال اول تاسیس متوجه صوری بودن سرمایه و سهامداران شده بودند که با ترفند بعد از اولین مجمع عوضشان کردم و با مقام ناظر هم در این مورد به تفاهم کلی رسیدم .
تازگیها مرتبا علیه من افشاگری میشد که فلانی هم بزرگ سهامدار، هم بزرگ بدهکار و هم بزرگ طلبکار بانک است؟! برای رفع بلا و اجتناب از چشمزخم و گزند بدخواهان با یکی دوتا روزنامه قرار گذاشته بودم هر هفته به نوبت بانک من را بهعنوان بزرگترین بانک منطقه ماورالبحار، بهترین کفایت سرمایه، بانک با توانمندی ارائه پوز بانکی در ۱۰ دقیقه، رتبه اول مشتری مدار با سودهای بلاگردان، بانک بدون بدهی به دیگران «چون فقط به بانک مرکزی بدهکار بودیم» و دهها شعار چشمکورکن و دهانپرکن دیگر را تکرار کنند.
چشم طمع به اموال ملت در سازمان خصوصیسازی کرده بودم. پس از بانکهای خودم، وام میگرفتم کارخانه قسطی میخریدم یا نهایت با ضمانتنامه بانک خودم یا بانک سایر رفقایم کارخانهدار میشدم. هر چه کارخانه صادراتی در زمینه پتروشیمی بود را با رفقا و صاحبمنصبان ۲۰ نفر اولیه زدیم تو گوشش. خودم هم میدانستم این بازی تا وقتی ادامه دارد که سوت داور به صدا درنیامده باشد، پس هر چی سوت بود را خریدم تا داور نتواند سوت بزند.
حالا فرض کنید بالاخره داور یک سوت دستدوم گیر بیاورد و سوت هم بزند. میآیند ما را بازداشت میکنند. اولا که هیچ مال و منالی به نام من و دوستانم نیست، طوری که قاضی هم متعجب شده بود که پس چرا ما را بازداشت کردهاند، چون هیچ مال و منالی بهنام خودم نبود! تازه همه مال و منالها توی این مدت دهها برابر شدهاند، در حالی که بدهیهای من حداکثر سه برابر شده که شرعا دو برابر آن حرام است. خب ما را زندان میکنند. در زندان VIP و با استفاده از فناوری «دورکاری»، اداره امور اموال و املاک و بنگاهها را به دست میگیرم. خدا بدهد برکت هر سال سود سهام، افزایش ملک، افزایش نرخ هزاران سکه پیشخریدی و میلیونها دلار رانتی.
(این نوشته برگرفته از اقاریر مجرمان فساد اقتصادی در دادگاهها نوشته شده است.)
* عضو جامعه حسابداران رسمی ایران
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد