17 - 12 - 2019
تازههای بازار نشر
افسانه میگسار قدیس
کباره رو به سمت راست گرداند و به کارولینه نگاهی انداخت. اکنون چیزی توجهش را جلب کرد که دیروز از چشمش پنهان مانده بود: ردپای پیری بر چهره کارولینه. او کنارش خفته بود، رنگپریده و پفکرده، سنگیننفس، غرق در خواب صبحگاهی زنان گذرکرده از بهار عمر. آندریاس به دگرگونی حاصل از گذر ایام پی برد، ایامی که خود او را هم بینصیب نگذاشته بود. دریافت که خود نیز دگرگون شده است. تصمیم گرفت بیدرنگ از جا برخیزد و به حکم سرنوشت از آنجا دور شود و پای به روزی تازه بگذارد، یکی از همان روزهای تازه مالوف خویش.
افسانه میگسار قدیس، مجموعه سه داستان بلند بسیار مشهور از یوزف روت است، شامل وزنه نادرست، افسانه میگسار قدیس و لویاتان.
یوزف روت، روزنامهنگار و رماننویس اتریشی عمده شهرتش را مدیون آن دسته از آثارش است که به زندگی پس از جنگ در اروپا میپردازد. مارش رادتسکی، ایوب و افسانه میگسار قدیس از آثار شاخص اویند.
در سالهای ۱۹۳۰ آثار روت کمتر به مسائل روزمره میپرداختند و نوعی نوستالژیای مالیخولیایی نسبت به زندگی اشرافی اروپای مرکزی قبل از ۱۹۱۴ پیدا میکنند. غالب شخصیتهایش ولگردهای بیخانمانیاند به دنبال مکانی برای زندگی، به خصوص مهاجران اتریش قدیم و یهودیها که با سقوط امپراتوریهای گذشته خانه حقیقیشان را از دست دادهاند.
این رویکرد گذشته محور روت به نوعی در تقابل با رویکرد ملیگرایانه زمانهاش است که در قالب نازیسم شیوع پیدا کرده بود. با ذکر این نکته مهم که روت یهودی بود و در اوج به قدرت رسیدن هیتلر کشورش را برای همیشه به مقصد فرانسه ترک کرد.
افسانه میگسار قدیس آخرین اثر شاخص روت، به شکلی غمانگیز شبیه روزهای آخر عمر خود اوست که دائمالخمر و بیخانمان شده بود و در تنگدستی و در یک گرمخانه مخصوص تهیدستان مرد.
سلول شیشهای
سلول شیشهای ترکیبی است از قلم رازآلود پاتریشیا هایاسمیت و نقد آثار روانی ویرانگرِ برآمده از سیستم حاکم بر زندان. فیلیپ کارتر مهندس سیساله سادهاندیشی است که پس از یک محکومیت غیرقانونی به تقلب، در حالی که بیگناه است، مدتی طولانی در زندان به سر میبرد. کارتر از شکنجهها و آسیبهای نگهبانهای سادیستی زندان و بدگمانیاش به دوست وکیلش که برای آزادیاش تلاش میکند، بسیار رنج میکشد و اینها همه کارتر را به مردی خشن و بدگمان تبدیل میکند. پس از آزادی از زندان کارتر در تلاش برای بازسازی زندگیاش، در حالی که همچنان با عذابها و حسادتها و بدگمانیهایش دستبهگریبان است، با ماجراهای تازهای در ارتباط با همسرش و کسانی که او را در این مهلکه گرفتار کردهاند روبهرو میشود که این کتاب را به اثری منحصربهفرد و تکاندهنده بدل میسازد. در سال ۱۹۶۱ هایاسمیت نامهای از یکی از طرفدارانش در زندان دریافت میکند، مکاتبات بین نویسنده و زندانی ادامه مییابد و نویسنده به آسیبهای روانیای که زندان به دنبال خود دارد علاقهمند میشود. سلول شیشهای که براساس داستانی واقعی نوشته شده عمیقترین اثر اوست و در بطن خود همه زیباییها و ظرافتهای قلم هایاسمیت را دارد. نشر چترنگ از همین نویسنده کتاب طراحی و نوشتن داستانهای معمایی را نیز منتشر کرده است که در بخشی از آن به بررسی و تحلیل رمان سلول شیشهای میپردازد. سلول شیشهای را شاهپور عظیمی به فارسی برگردانده و انتشارات چترنگ آن را در ۳۵۴ صفحه منتشر کرده است.
شاهپری
شاهپری روایت زندگی محمد و شاهپری ست. شاهپری دختریست که از کودکی درگیر ماجراهایی میشود که در پی فرار داییاش در روستای زادگاهش، از توابع ایلام، اتفاق میافتد و ناگزیر از پدرش داودخان و مادرش سیاهگیس جدا میشود و از بغداد سر درمیآورد. مسیر زندگی این دو و خانوادههایشان تحت تاثیر یک قاچاقچی اسلحه به نام عماد تغییر میکند.
شاهپری، پس از پشتسر گذاشتن ماجراهای بسیار، در آغاز نوجوانی و در خلال روزهای انقلاب به همراه رقاصهای عرب با وقایع جدیدی مواجه میشود که ادامه و پایان رمان را رقم میزند.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
مرد به من نزدیک شد. فرار کردم طرف پلهها. قبل از اینکه دستم به نرده برسد، من را گرفت و نقش بر زمینم کرد. پاهایش را دو طرف پاهایم چفت کرد و با دست سالمش کلت را قاپید. وقتی بلند شد بیمعطلی خزیدم گوشه زیرزمین. مطمئن بودم مرا میکشد، اما او گلولههای اسلحه را کف دست زخمیاش ریخت و کلت را جلوی پاهایم انداخت.
اتاقها و صورتبرداریها
اتاقها اثر فیلیپ مینیانا (۱۹۴۶-) یکی از مطرحترین چهرههای ادبیات نمایشی معاصر فرانسه که با بیش از چهل سال تجربه، همواره در پی ابداع فرمهای نوینی است تا به یاری آنها بتواند هرچه موثرتر دنیا و زمانه خود را در آثارش منعکس کند. او با این پشتوانه، زبانی صیقلیافته را دستمایه کار خود میکند که به غرابت نمایشنامههایش شکوهی بیمانند میبخشد.
ژکلین: برای من خیابون دِز اِکُل خیابون عشقه عشق دیوانهوار من هفده سالم بود و مردک روسم یه دهن گنده داشت یه دهنی که انگار مدام داشت سوت میزد به خودمون میگفتیم: این یارو خیلی باحاله داره سوت میزنه ولی نه دهنش این جوری بود نقاشیاش مشوش و پرتلاطم بود یه چیزهای تیره به رنگ آبی پروسی تابلوهای به چه بزرگی و همهشون وحشتناک چیزهای وحشتناکی بودن که نیاز داشتن بیرونی بشن مردم خوششون نمیاومد من دهاتی بودم یه طراوت خاصی داشتم میگفت که من مجسمه مرمری یونانیاش هستم دخترهام اونها چه زجری کشیدن با مد بریژیت باردو باید کیلو کیلو لاغر میشدیم کیلو کیلو!
تیولا
تیولا اثر علی عابدی (۱۳۴۹-) نمایشنامهنویس و کارگردان، متولد بجنورد. یکی از چهرههای مطرح تئاتر معاصر ایران است که در آثارش سبک خاص خود را دارد: ترکیبی از سوررئالیسم و ابزورد که با آن به دغدغههایی نظیر جنگ و افراد حاشیهای اجتماع میپردازد. نثری صیقلیافته و شخصی که با طنزی گزنده همراه میشود، از ویژگیهای بارز زبان در نمایشنامههای علی عابدی است که جوایز زیادی را برای او به ارمغان آوردهاند، از جمله جایزه متن برگزیده در بخش حرفهای جایزه ادبیات نمایشی جشنواره بینالمللی تئاتر فجر (۱۳۹۶) برای نمایشنامه تیولا.
از دیگر آثار علی عابدی میتوان به نمایشنامههای خرمگس و این خونه بههم ریختهست اشاره کرد.
تیولا: من شبیه یه تیولام.
پیرمرد: تیولا!؟
تیولا: یه موجود دریایی. یه عروس دریایی.
پیرمرد: شباهتت چیه؟
تیولا: شباهت مولکولی.
پیرمرد: مولکولی!؟
تیولا: یه موجود دورهای. صد سالم که تموم بشه صد سال بعدی شروع میشه.
پیرمرد: یعنی دوباره متولد میشی؟
تیولا: یه جهش سلولی. از نابالغی به بلوغ میرسم.
پیرمرد: پس کی میمیری؟
عشق اول من
چهار داستان عاشقانه کلیما، روایتگر زندگی جوانی در گذر از سالهای دشوار بلوغ اوست؛ آن هم در سرزمینی که عشق، وطن و عواطف انسانی باید فدای سیاست شود. نخستین تاثیر او از عشق در برخورد با دختر جوانی در آشپزخانه گتوی یهودیان است که در لیوان او شیر بیشتری میریزد؛ پس از او زن متاهلی پرشر و شور، یک جاسوس و سرانجام زنی شکننده که یارای رهایی از بندهای گذشته را ندارد.
زیرکی، فرا رفتن از سطح، بیتکلیفی، نثر شاعرانه و خردهروایتهای درخشان به این داستانها اعتبار مضاعف میبخشند.
انتشار آثار کلیما سالیان سال در چکسلواکی ممنوع بود و به صورت زیرزمینی منتشر میشد.
دریاس و جسدها
مردهها و جسدها تنها چیزهای حقیقی و منجمدی است که در تاریخ معاصر ما باقی مانده است. در طول تاریخ چنین بوده است. جسد با عنوان نماد و نشانه فاجعه از بحث خارج و تنها به عنوان نماد و نشانه شکوه و جاودانگی و قدرت و فداکاری حفظ میشود. دریاس و جسدها فراخوانی است برای حفظ آگاهی نسبت به تاریخ، به عنوان فاجعه و نه به عنوان داستان ساختگی افتخار، شکوه و قهرمانی.
رمان دریاس و جسدها به طور کلی دعوتی است به اندیشیدن عمیقتر درباره مرگ و جاودانگی به عنوان دو مفهوم که بیش از صد سال سیاست، آن را در شرق تولید میکند و به بازی میگیرد.
ساعت
امانوئل روبلس نویسنده و نمایشنامهنویس فرانسوی الجزایریتبار او دنیای مدیترانهای را با آلبر کامو تقسیم میکند که در آن، انسان «در هارمونی جهانی» زندگی میکند. اما اولین رمانهای روبلس این رویای آرمانی را دریدهشده از وحشیگری و نفرت به تصویر میکشند: خشونت و سرکوب استبدادی که بر گلهای بیاراده اعمال میشود. شخصیتهای رمانهای او شبیه شخصیتهای آندره مالرو و ارنست همینگوی هستند: دستهای یاغی و انتقامجو که در تاریکی نشخوار میکنند و با جملاتی ساده وصف میشوند؛ جملاتی که بحثهای تئوریک خلاف قانون را در پی دارند، مساله خشونت در تئاتر روبلس شدیدتر است. اتمسفر خفقان آاوردی که زبان جلادها را ظالمانهتر، فریاد قربانیان را رقتانگیزتر و ستیز بین وظیفه سرباز و ادعای یک انسانگرای ایدهآل را یاسآورتر میکند. دیالوگها در کششی فوقالعاده اما بدون طمطراق، به سادگی و بیپیرایگی میرسند، چیزی که روبلس آن را نزد لورکا تحسین میکرد.
برشی از نمایشنامه:
فراتی: شما آلفیری رو نمیشناسین، ها؟
وانینا: اونو به واسطه چیزهایی که ازش شنیدم، میشناسم.
فراتی: فکر نمیکنین که باید اونو کشت! اونو کشت، مثل یه حیوون سمی لهش کرد
وانینا: راستش، فکر میکنم این کار خدمت بزرگی باشه واسه خیلی از مردم بدبخت.
ماتولی: شما هردوتون دیوونهاین. فراتی دیگه میخوام بندازمت بیرون
فراتی: خداحافظ، سینیوریتا! از جوابتون خوشم اومد. حالا خوشحالم. من…
ماتولی: بیا دیگه، احمق!
فراتی: خداحافظ، خداحافظ! خواهید دید! اگه درستکارها بخوان، حکومت ظلم به آخر میرسه.
ماتولی: اما نه حکومت دیوونگی! بیفت جلو، کلهخر!
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد