16 - 12 - 2019
تاثیر رسانه بر مصرف
عصر حاضر را «عصر ارتباطات» نامیدهاند، یعنی در این عصر به دلیل وجود کاربرد وسایل ارتباط جمعی که وسعت، نفوذ و تاثیرات آنها بسیار زیاد است، ارتباطات جمعی شکل نوینی یافته و تحولات جامعه بشری را تحتالشعاع قرار داده است. رسانهها به عنوان بخشی از ساختار نوین جامعه و یکی از دستگاههای فراگیر و گسترده در دسترس همگانی در تمامی کشورها نقشهای حساس و مهمی را در زمینههای مختلف سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و… ایفا میکنند.
با نگاهی به مناسبات جامعه به خوبی میتوان دریافت که رسانههای جمعی و همچنین شبکههای اجتماعی نقش مهم و از جهاتی بیبدیل در تحولات اجتماعی، شکلگیری نگرشها و سبک زندگی، همچنین تامین و تحقق زیرساخت ذهنی- روانی جامعه دارند.
مصرف و عوامل موثر بر آن
مصرف مجموعهای از کنشهای معطوف به استفاده از محتوای نمادین، روابط اجتماعی، کالاها، خدمات، فضاها و زمان است که مبتنی بر نیازهای واقعی و موضوعی است که در سالهای اخیر همراه با سبک زندگی مورد توجه قرار گرفته است. پیوند مفهومی بین مصرف و سبک زندگی به دلیل اتکای روزافزون تحلیلهای سبک زندگی به الگوهای مصرف فرهنگی، اجتماعی و مادی است. زیرا با اینکه سبک زندگی به مصرف محدود نمیشود، همه کم و بیش مصرفکننده هستند و تحلیل سبک زندگی برمبنای مصرف رویکردی حداقلی و مرسوم است. وبلن مصرف را ابزاری برای کسب وجهه و نمایش ثروت میداند. او در نظریه طبقه مرفه، دو نوع مصرف را تشخیص میدهد: مصرف ضروری که در آن به حداقل کالاها و خدمات مصرفی که برای بقای انسان ضروری است، بسنده میشود و مصرف تظاهری که مصرفی حداکثری و اسرافگرایانه است و در طبقات بالای فئودالی به شکل فراغت کاذب بروز پیدا میکند. از دیدگاه چانی، مصرف به معنی وسیع آن شامل تمام اشکال فعالیت اجتماعی افراد است که ممکن است برای تمایز و هویتیابی مورد استفاده قرار گیرند.
از نگاه بروس و یرلی، مصرف به فرآیندی اشاره میکند که در آن کالاها و خدمات مورد استفاده قرار میگیرند. براین اساس همه فرآیندهای مادی حامل معانی اجتماعی هستند و میتوان با در نظر گرفتن مصرف به مثابه ارتباط، تحلیل فرهنگی را بر این مفهوم متمرکز کرد.
عوامل مختلف: همچون وضعیت اقتصادی و منابع در دسترس، جمعیتی، فرهنگی و اجتماعی، سیاست دولتها و شرکتهای بزرگ، رسانههای جمعی بر رفتار مصرفی مردم تاثیرگذارند. باید گفت در عصر جدید، یکی از مهمترین عواملی که بر شکلگیری و تداوم الگوهای مصرف و بهویژه انتخاب مواد غذایی تاثیر دارد، رسانهها و محصولات تولیدی آن یعنی گزارشات خبری و آگهیهای تبلیغاتی است.
نظریههای ارتباطی
دو پژوهشگر ارتباطی یعنی رابرت مرتون و پل لازارسفیلد در مقالهای با عنوان «ارتباط جمعی، سلیقههای عامه و کنش اجتماعی سازمانیافته» معتقدند برنامههای رادیو و تلویزیون، جای تهدید و اجبار و بهرهکشی را گرفتهاند و کار سازگاری تودهها را با وضعیت اجتماعی و اقتصادی موجود از طریق اقناع و همنوایی تدریجی برعهده گرفتهاند. تبلیغ تجاری معمولا میکوشد الگوهای موجود رفتار یا نگرش را جهتدهی کند. گزارشات خبری در قالب رپرتاژ آگهی یا تبلیغ اغلب میکوشد مصرفکننده را به طرف استفاده از محصولات یا برندهایی سوق دهد که مدنظر خود بوده، چه این محصول خمیردندان باشد و چه اتومبیل. وقتی الگویی از رفتار یا نگرش برقرار شد، میتوان آن را در یک مسیر یا مسیر دیگر جهت داد.
در این رابطه میتوان به دو نظریه برجستهسازی و کاشت اشاره کرد. بنا بر نظریه کاشت، تلویزیون یا بهطور کلی رسانههای جمعی در گزارشگری خود به ابلاغ پیامهای بههمپیوستهای گرایش دارد. در معرض همه گونه پیامهای تلویزیونی قرار گرفتن و تاثیرپذیری از آنها، همان چیزی است که گربنر آن را کاشت نامیده است. از نظر گربنر، رسانهها به ارائه دیدگاههای همشکل و کم و بیش یکسان از واقعیت اجتماعی تمایل دارند و مخاطبان آنها نیز بر اساس چنین سازوکاری فرهنگپذیر میشوند. گربنر تا آنجا پیش میرود که میگوید رسانهها، بهویژه تلویزیون، به دلیل نظم و هماهنگی در ارائه پیام در طول یک زمان مشخص از قدرت تاثیرگذاری فراوانی برخوردارند به طوری که باید آنها را شکلدهنده جامعه دانست که البته در شرایط کنونی میتوان گفت فضای مجازی و چندرسانهای دارای قدرت برابر یا بیشتر از تلویزیون هم هست.
همسو با نظریه کاشت گربنر، نتایج مطالعاتی که درباره همبستگی بین مدتزمان تماشای آگهیهای تلویزیون با رفتارها و نگرشهای مخاطبان انجام شده است، نشان میدهد بینندگان دائمی آگهیهای تلویزیونی در مقایسه با سایر بینندگان، غذاهایی را که در آگهیها تبلیغ شده است، بیشتر دوست دارند و بیشتر از دیگران شیرینیها و مواد غذایی تبلیغ شده را
درخواست میکنند.
یکی دیگر از نظریههای ارتباطی نظریه برجستهسازی است که به تاثیر رسانهها بر شناخت و نگرش ما و تعیین اولویتهای ذهنی است که با بزرگ کردن بعضی از رویدادها در قالب خبر و گزارش برای نیل به اهداف خود تلاش میکند، رسانهها (چه صوتی و تصویری از نوع رادیو و تلویزیون و چه نوشتاری و چندرسانهای مثل روزنامهها و سایتهای اینترنتی و…) با تمرکز روی بعضی از رویدادها تلاش میکنند بر آگاهی و اطلاعات مردم و رفتار مصرفی آنها تاثیر دلخواه بگذارند.
تحلیل گزارشات، رپرتاژآگهیها و تبلیغات این نکته را آشکار میکند که مفهوم فرهنگ مصرفی، چیزی بیشتر از رابطه مستقیم بین افراد و کالاهایی است که مصرف میکنند. تبلیغات علاوه بر اینکه به ما میگویند چه کالاهایی را مصرف کنیم، معانی دیگری نیز با خود دارند و گرایش به رفتارهایی خاص را اغلب به شیوهای غیرمستقیم موجب میشوند. در خصوص این نکته، ویلیامسون معتقد است که تبلیغات، نیازها و الگوهای مصرفی جدیدی را خلق میکنند اما به افراد درباره ویژگیهای خاص یک محصول آگاهی نمیدهند. وی این موقعیت را به این ترتیب تشریح میکند که ارزش مصرفی کالاهای مادی، نیازهای اولیه ما را پوشش میدهند. جامعهای که ما در آن زندگی میکنیم، میتواند به وسیله تبلیغات تجاری تغییر کند و زمانی جامعه به وسیله تبلیغات تغییر میکند که الگوهای مصرف کنونی را تغییر دهد یا انواع جدیدی را خلق کند.
سخن پایانی
بنابراین رسانهها از طریق اقناع، تبلیغات و گزارشات خبری، برجستهسازی و اولویتدهی به مسائل و… بر رفتار مصرفی مردم و سبک زندگی، ارائه و نهادینه کردن مد و برندهای مختلف در جامعه نقش مهمی دارند، بنابراین تلاش برای عقلانی کردن رفتار مصرفی، توجه به کیفیت و تاکید بر آن در تبلیغات و هدایت مخاطبان به انتخاب کالاهای باکیفیت، پرهیز از مصرفگرایی کاذب و رفتارهای شتابزده، گسترش فرهنگ تولید، ترویج و بسط حقوق مصرفکننده، پرهیز از تبلیغات غیرواقعی و فریبدهنده، معرفی الگوی بهینه در مصرف، شاخصهای کیفیت کالاها و خدمات تولیدی با استانداردهای جهانی و… مواردی است که باید رسانهها در این رابطه مورد توجه قرار دهند.
* دانشجوی دکتری مدیریت رسانه دانشگاه تهران
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد