یک تجربه متفاوت در سینمای ایران

جهان صنعت– فیلم «پیرپسر» به نویسندگی و کارگردانی اکتای براهنی، یکی از متفاوتترین و پرحاشیهترین آثار سینمایی سالهای اخیر ایران است که چه در فرم و چه در محتوا، واکنشهای گستردهای را در میان منتقدان و تماشاگران برانگیخته است. این فیلم سهساعته با ساختاری سنگین، فضایی تاریک و مفاهیمی پیچیده به نوعی از سنت سینمای متعارف ایران فاصله میگیرد و تلاش میکند سینمایی فلسفی، عمیق و ادبی را به نمایش بگذارد. «پیرپسر» داستان خانوادهای را روایت میکند که در فضای بسته خانهای قدیمی و فرسوده، با روابطی پدرسالارانه و متلاشیشده روبهرو است. در مرکز این فروپاشی، شخصیتی به نام غلام قرار دارد، پدری مستبد، فاسد، سرشار از عقده و هوس که فرزندانش را در محیطی سرکوبشده و فاقد عشق و امنیت بزرگ کرده است. بازی بینظیر حسن پورشیرازی در نقش غلام، بهعنوان نقطهقوت اصلی فیلم شناخته میشود. او موفق شده با بازیای پیچیده، همزمان اقتدار، خشونت و زوال درونی را نمایش دهد. در مقابل، علی، پسر خانواده با بازی حامد بهداد، تلاش میکند از
زیر سایه پدر بیرون بیاید، زندگی مستقلی شکل دهد، خانه را بفروشد و به آیندهای بهتر برسد اما در این راه، گرفتار درگیریهای عاطفی، خانوادگی و روانی میشود. رابطه او با رعنا (با بازی لیلا حاتمی) نیز نمودی از عشقِ نیمهکاره، خنثیشده و سرکوبشده در چنین ساختاری است. شخصیت رعنا که ابتدا با نوعی امید و روشنی وارد فیلم میشود، بهتدریج در تاریکی فضای خانواده و قدرت مردانه فرومیرود. نقطه آغاز بحران در فیلم، مساله فروش خانه قدیمی خانواده است. تمایلات متضاد پدر و پسرها درباره این خانه، بهتدریج به بستری برای بروز شکافهای عمیقتر شخصیتی و اخلاقی بدل میشود. در این میان، رعنا- زنی در آستانه میانسالی که مستاجر طبقه بالای خانه میشود- بهمثابه یک کاتالیزور، تنشها را به مرحله انفجاری میکشاند. علاقه همزمان غلام و علی به رعنا، یادآور تراژدیهای کهن و حتی مثلثهای عشقی ادبیات کلاسیک است که زمینهساز تقابل نهایی میان نسلها و جنسهای مختلف میشود.
فیلم اکتای براهنی از منظر سبک و تکنیک، اثری جسورانه محسوب میشود. استفاده از نورپردازیهای مهآلود، قابهای بسته، دکورهای سنگین، موسیقی کمصدا اما موثر و میزانسنهایی که یادآور تئاتر و آثار سینمایی کلاسیک هستند، باعث شده فیلم حالتی تعلیقی و خفقانآور داشته باشد. تماشاگر، بهویژه در نیمه دوم فیلم، درگیر فضایی خستهکننده اما تاثیرگذار میشود؛ فضایی که با ریتم کند و دیالوگهای فلسفیگرا همراه است. فیلمنامه پیرپسر ایده جسورانه و نسبتا نویی در سینمای ایران دارد. پرداختن به روابط معیوب خانوادگی، پدرسالاری سمی، خشونت خانگی و تروماهای نسلی همگی از جمله موضوعاتی هستند که ظرفیت خلق اثری ماندگار و تاثیرگذار را دارند. نکته برجسته دیگر در تحلیل «پیرپسر» تاثیر مستقیم و آشکار از ادبیات روس، بهویژه آثار داستایوفسکی، به خصوص «برادران کارامازوف» و «جنایت و مکافات» است. ساختار شخصیتها، بار روانشناختی و اخلاقی داستان و درگیری میان گناه، سرنوشت، خشونت و وجدان، همه به شیوهای بومیشده در فیلم بازآفرینی شدهاند. البته این نخستینبار نیست که براهنی به سراغ آثار داستایفسکی میرود؛ او پیشتر نیز در فیلم پل خواب، رمان جنایت و مکافات را بهمثابه شالوده روایت خود برگزیده بود اما میتوان با اطمینان گفت که پل خواب، بیش و پیش از آنکه تجربهای تمامعیار باشد، نقش تمرینی گرمکننده را برای او ایفا کرد؛ تمرینی که مسیر ساخت پیرپسر را هموار ساخت. گذر زمان، تامل بیشتر در جهاننگری پیچیده و اخلاقمحور داستایفسکی و درک عمیقتر از مختصات اجتماعی و روانی جامعه معاصر ایران، همگی دستبهدست هم دادند تا براهنی در دومین تجربه سینماییاش، به بلوغی محسوس دست یابد. در پیرپسر، او نهتنها در اقتباسسازی ادبی پختهتر ظاهر میشود بلکه در سطوح گوناگون فیلمسازی- از میزانسنهای دقیق و فضاپردازیهای هدفمند گرفته تا هدایت بازیگران و طراحی سکانسهای دراماتیک- عملکردی چشمگیر و شایسته تحسین ارائه میدهد. برای آندسته از مخاطبانی که پایبندی به جهاننگری داستایوفسکی و عناصر بنیادین آثار او اهمیتی جدی دارد، لازم است تاکید شود که اکتای براهنی در اقتباس خود از برادران کارامازوف، وفاداری سرسختانهای به ساختار روایت اصلی یا مفاهیم فلسفی و الهیاتی رمان نشان نمیدهد. او با آگاهی از تفاوتهای بنیادین میان مدیوم سینما و ادبیات و همچنین درک مقتضیات مخاطب امروز ایرانی، مسیری متفاوت را برمیگزیند؛ مسیری که اگرچه از جهان داستایفسکی الهام گرفته اما در نهایت بدل به ساختاری مستقل میشود.
خانه قدیمی فیلم تنها یک محل زندگی نیست بلکه بهنوعی استعارهای از جامعه بیمار، سرکوبشده و رو به ویرانی است؛ جامعهای که در آن تاریخ، خانواده و اخلاق در هم پیچیدهاند و راهی برای نجات وجود ندارد. با این حال، فیلم از نقدهای تند نیز در امان نمانده است. یکی از جدیترین انتقادها به «پیرپسر» مربوط به ریتم کند، فیلمنامه ناموزون و گفتوگوهای بعضا تصنعی و غیرطبیعی است. برخی معتقدند فیلم بیش از آنکه به روابط انسانی بپردازد، درگیر استعارههای نمادین و شعارهای فلسفی است و همین باعث شده مخاطب عام نتواند با آن ارتباط برقرار کند. شخصیتها بیشتر نمادهایی هستند برای نقد جامعه و ساختار قدرت، تا انسانهایی واقعی با زندگی ملموس. همچنین یکی از مهمترین ایرادات فیلمنامه نداشتن انسجام در منطق قدرت بدنی شخصیتهاست. در سکانس پایانی که به نقطه اوج تنش و درگیری میرسیم، پدر خانواده در وضعیت جسمی و روانی وخیمی قرار دارد؛ او بهوضوح خمار و ازدسترفته است. با این حال باز هم موفق میشود پسران جوان خود را از پا درآورد و آنها را تحت سلطه نگه دارد. این درحالی است که در سراسر فیلم تنزل جسمی و روانی او بهوضوح نمایش داده میشود و مخاطب انتظار دارد این ضعف بر سلطهاش سایه بیفکند. این نداشتن توازن نه از دل ساختار شخصیتپردازی میآید، نه توجیه روانشناختی دارد بلکه صرفا ابزاری برای حفظ کشمکش تا لحظات پایانی است که در نهایت ضربهای به باورپذیری درام میزند. اگر پسرها چنان ناتوان هستند که در برابر پدری در مرز فروپاشی کاری از پیش نمیبرند، باید این ناتوانی در شخصیتپردازیشان نیز دیده میشد که تا این حد و اینقدر نمیشود.
در نهایت، «پیرپسر» فیلمی است که همزمان هم تحسین و هم نقدهای سنگینی دریافت کرده است. برای برخی، این فیلم تجربهای متفاوت و عمیق از یک سینمای فکری و ساختارشکن است که از مرزهای رایج سینمای ایران عبور میکند و جسارت کارگردان در روایتگری، انتخاب فرم و بازی گرفتن از بازیگران، آن را به یک تجربه هنری جدی تبدیل کرده است. برای برخی دیگر، این فیلم اثری سنگین، غیرقابل ارتباط و بیش از حد انتزاعی است که نتوانسته روایتی انسانی و ملموس از درد و رنج شخصیتها ارائه دهد. با همه اینها، «پیرپسر» را باید فیلمی دانست که چه موافق آن باشیم و چه مخالف، بهشکلی رادیکال در سینمای ایران ایستاده و پرسشهایی بنیادین درباره خانواده، قدرت، اخلاق، عشق و فروپاشی اجتماعی را در قالبی سینمایی مطرح کرده است؛ فیلمی که میتوان آن را نهفقط دید بلکه دربارهاش اندیشید و گفتوگو کرد.