24 - 01 - 2023
چین و انتخابهای آمریکا
حسین دهشیار عضو هیات علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی در تحلیلی برای سایت مرکز پژوهشهای علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه مینویسد: تجارب تاریخی در قلمرو روابط بینالملل که با رویارویی آتن و اسپارت با توجه به نتایج آن کلید خورد و گزارهها و پیشفرضهای تئوریک هویت بخش سه نحله فکری کلان روابط بینالملل مورد استناد امروزی، نگاه را متوجه این مهم میسازد که تحول و دگرگونی در چگونگی توزیع توانمندیها از یکسو و چگونگی توزیع انگارهها از سویی دیگر به ضرورت و بدون استثنا منجر به تنش در پایینترین سطح یا بحران در بالاترین سطح در سیستم بینالملل میشود. این اصل را باید سرنوشت محتومه در میان بازیگران برتر در گستره سیستم قلمداد کرده و آن را مبنای تجزیه و تحلیل شرایط حاکم و چارچوبی برای پیشبینی ماهیت تعاملات بین بازیگری در پیشرو ترسیم کرد.
در دو دههای که از آغاز قرن جدید گذشته آنچه به وضوح قابل رویت است و بازیگران برتر صحنه بینالمللی به آن وقوف کامل دارند، همانا دگرگونشدن ماهیت تعاملات چین و آمریکا در مقام مقایسه با دهههای پایانی قرن گذشته که از ۱۹۷۹ رقم خورد باید ترسیم شود. در طی نزدیک به نیم قرن کشور چین از زمره یکی از فقیرترین کشورهای جهانسوم در جایگاه دومین قدرت اقتصادی جهان قرار گرفته است. رهبران چین در طی این دههها با درایت فراوان در مسیری که دنگ شیائو پینگ آن را تعریف کرد و شیوههایی که عقلایی مفصلبندی گشته بودند طی طریق را هویت بخشید.
این مسیر از یکسو مبتنی بر آگاهی به الگویی است که آمریکا در قرن نوزدهم در رابطه با چگونگی نقشآفرینی در صحنه جهانی با به وجود آوردن کمترین هزینه برای کشور طراحی کرد. چون هدف رساندن آمریکا به جایگاه یک بازیگر مطرح اقتصادی در قوارههای آلمان و بریتانیا بود در سده ۱۸۰۰ تصمیمگیرندگان در واشنگتن فزونترین توجه را به سیاست خارجی کمتنش در رابطه با نظم بریتانیایی در خارج از قاره خود معطوف کردند.
این الگویی بود که کمترین هزینه مادی را برای آمریکا رقم زد و اجازه داد که توسعه اقتصادی داخلی بدون نگرانی از هزینههای نظامی خارجی دنبال شود. از سویی دیگر الگویی که چین در رابطه با توسعه اقتصادی دنبال کرده همانا توجه هوشمندانه به ماهیت نقشآفرینی ژاپن بعد از جنگ دوم در رابطه با مقوله رشد بود.
الگوی اقتصادی ژاپن برای دستیابی به جایگاه رفیع اقتصادی در قلمرو بینالملل بر اساس تولید برای صادرات قرار گرفت. این الگو منجر به این شد که کشوری ویرانشده در جنگ دوم به بازیگری مطرح در عرضه اقتصادی تبدیل شود. انباشت ثروت در داخل به دنبال فروش کالاهای تولیدشده در خارج مبنای رشد قرار گرفت و غول اقتصادی در آسیا و جهان پا به عرصه گذاشت. کشور چین در چارچوب آگاهی و وقوف به این دو الگوی موفق در صحنه سیاست خارجی و سیاست اقتصادی که در قرن نوزدهم آمریکا آن را دنبال کرد و ژاپن در نیمه قرن بیستم آن را هویت بخشید، به این توفیق دست یافته است که به یک بازیگر بسیار تاثیرگذار در قلمرو سیاست خارجی و بازیگری بسیار نافذ در قلمرو اقتصاد جهانی تبدیل شود.
به ضرورت ظرفیت اقتصادی در اختیار که عملا این کشور را تبدیل به کارخانه جهان کرده و توانمندی نظامی که چین را در میان چهار قدرت برتر نظامی جهان با توجه به حجم بودجه قرار داده و از سوی دیگر به جهت برخورداری از پرستیژ جهانی که عملکرد این کشور در قلمرو داخلی و خارجی برای آن به وجود آورده چین را باید محققا در قوارهای یافت که رویارویی با آمریکا را برای خود گریزناپذیر بیاید. با توجه به این واقعیات، حال این آمریکاست که باید تصمیم بگیرد برای چالشی که امپراتوری میانه به صحنه آورده کنشگری فعالانه را پیشه سازد یا اینکه در بستر فرآیندی انفعالی آن را به عنوان سرنوشت محتوم پذیرا شود.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد