از میراث گذشته تا راهبرد ۲۰۲۵ آمریکا:

چرخش بزرگ

حسین ساسانی
کدخبر: 587865

حسین-ساسانی

حسین ساسانی

راهبرد امنیت ملی۲۰۲۵ آمریکا در زمانی تدوین شده که این کشور با فاصله‌ای آشکار میان اهداف جهانی و ظرفیت داخلی خود روبه‌رو است. سند راهبرد امنیت ملی۲۰۲۵ آمریکا می‌کوشد با کنارگذاشتن برداشت‌های گذشته ازجمله تصور برتری دائمی، مداخله‌گری نامحدود و حضور بی‌وقفه درهمه عرصه‌ها و صحنه‌های راهبردی جهان‌ چارچوبی تازه برای اعمال قدرت ارائه دهد؛ چارچوبی که بر تمرکز، اولویت‌گذاری، بازآرایی اهرم‌های راهبردی(ابزارهای قدرت) و پذیرش محدودیت‌های واقعی استوار است.

در این سند سه‌اصل محوریت دارند: نخست، تعیین دقیق اهداف و منافع حیاتی، دوم، سنجش دوباره ظرفیت‌های واقعی اقتصادی، فناورانه، نظامی و اجتماعی و سوم ایجاد تناسب میان هدف و اهرم‌ راهبردی در چارچوبی قابل‌پایش و قابل‌تصحیح. این‌سند تصریح می‌کند که ادامه مسیر سه‌دهه گذشته(مسیر گسترش بی‌حساب تعهدات خارجی، اتکای افراطی به جهانی‌سازی و تصور توان نامحدود آمریکا برای مداخله و بازسازی بیرونی) دیگر ممکن نیست. به همین دلیل است که راهبرد جدید آمریکا را از پراکندگی قدرت به تمرکز قدرت منتقل می‌کند؛ از حضور واکنشی در همه بحران‌ها به گزینشِ محدود اما معنادار و از مداخله‌گری گسترده به بازدارندگی هدفمند. در این بازتنظیم رقابت با چین در مرکز قرار گرفته، روسیه در مقامی درجه ۲ قرار داده می‌شود و خاورمیانه ازجمله ایران از سطح تهدید جهانی به موضوعی منطقه‌ای قابل مدیریت تقلیل می‌یابد. به همین دلیل فناوری‌های پیشرفته، زنجیره‌های تامین، تاب‌آوری اقتصادی و قدرت سایبری در این سند جایگاه مهم‌تری نسبت به عملیات نظامی پیدا کردند.

در امتداد این ارزیابی برایم روشن است که هیچ راهبردی(حتی در سطح ایالات‌متحده) تنها با بازسازی درونی به نتیجه نمی‌رسد. قدرت هر کشور بر سه‌محور استوار است: توان داخلی، ساختار محیط بین‌المللی و واکنش رقبا و شرکا. اگر آمریکا فرض کند که با تمرکز بر درون می‌تواند چالش‌های بیرونی را حذف کرده یا نادیده بگیرد راهبرد۲۰۲۵ نیز همان سرنوشت اسناد گذشته را تکرار خواهد کرد: ایجاد شکاف میان هدف و واقعیت. تحقق سه‌گانه «هدف-ظرفیت-کنش» تنها زمانی امکان‌پذیر است که محیط جهانی بخشی از محاسبه قدرت آمریکا تلقی شده و نه موضوعی حاشیه‌ای که صرفا باید مدیریت شود. در جهانی که توزیع قدرت و شبکه روابط آن به‌سوی چندمحوریِ پایدار در حرکت است تمرکز صرف بر ظرفیت داخلی مزیت استراتژیک ایجاد نمی‌کند. موفقیت زمانی حاصل می‌شود که آمریکا بتواند میان بازسازی داخلی و مدیریت ساختاری محیط خارجی پیوند برقرار و رقابت‌ها را به فرصت تبدیل کرده، قواعد جدید را شکل دهد و نقش خود را نه براساس حجم قدرت بلکه بر مبنای دقت و انسجام در اعمال قدرت تعریف کند.

از این منظر سند راهبرد امنیت ملی۲۰۲۵ آمریکا نه پایان یک دوره بلکه آزمونی برای توان آمریکا در شناخت محدودیت‌ها و بازتعریف واقع‌بینانه نقش خود در جهان است. تحلیل حاضر فراتر از سیاست‌های یک دولت به ساختار قدرت آمریکا، محدودیت‌های آن، ظرفیت‌های بالفعل‌وبالقوه‌ و پیامدهای جهانی این بازتنظیم می‌پردازد و نشان می‌دهد بازیگرانی مانند ایران چگونه می‌توانند جایگاه خود را در نظم درحال‌گذار بازتعریف کنند.

این تحلیل بر بنیان «پارادایم هم‌ترازی قدرت» استوار است؛ چارچوبی مفهومی که خود آن را طراحی و صورت‌بندی کردم تا نسبت واقعی میان هدف، ظرفیت و کنش در سیاست قدرت آشکار شود؛ رویکردی که فهم راهبرد را نه به‌‌عنوان مجموعه‌ای از تصمیمات مقطعی بلکه به‌‌عنوان برآیندی از نیروهای درونی و بیرونی می‌نگرد.

در این مدل راهبرد زمانی معنا پیدا می‌کند که سه‌سطح به‌شکل همزمان دیده شوند: بنیان‌های قدرت ملی در درون کشور، ساختار رقابتی و شبکه‌ای نظام بین‌الملل و پیامدهای کنش بازیگران بریکدیگر. مدل من با ترکیب عمق تحلیلی، نگاه نظام‌مند و سنجش‌پذیر و ارزیابی واقع‌گرایانه محیط خارجی نشان می‌دهد که هیچ کشوری(حتی آمریکا) در خلأ تصمیم نمی‌گیرد و موفقیت راهبردی تنها زمانی حاصل می‌شود که درک دقیق از محدودیت‌ها و ظرفیت‌های خود درکنار شناخت ساختاری از جهان به یک‌نقشه واحد متصل شوند. هدف این اثر آن است که این منطق درونی را آشکار کرده و تصویری عینی از جایگاه واقعی قدرت آمریکا و پیامدهای آن برای دیگر بازیگران ارائه کند.

فصل ۱)مساله انحراف در راهبرد آمریکا

در جهان لحظه‌هایی وجود دارد که یک قدرت بزرگ ناگهان در آیینه خویش نگاه می‌کند و درمی‌یابد که نه دشمن، نه بحران و نه رقابت بلکه خودِ او بزرگ‌ترین مساله اوست. راهبرد امنیت ملی آمریکا در سال۲۰۲۵ یکی از همین لحظه‌هاست؛ لحظه‌ای که آمریکا از جهان نمی‌پرسد «چه برسر من آمده است؟» بلکه از خویشتن می‌پرسد: «من چه بر سر خود آوردم؟»

مساله اصلی اما نه نقد گذشته بوده و نه توصیف حال بلکه پرسشی است که در اعماق سند۲۰۲۵ پنهان شده و کمتر کسی جرات کرده آن را بلند بپرسد: آیا می‌توان ابرقدرت بود بدون آنکه جهان را شکل داد؟ آیا می‌توان برتر ماند وقتی میدان رقابت را به‌حال خود رها می‌کنی؟

این همان پرسشی است که این نوشتار می‌کوشد به آن پاسخ دهد؛ پرسشی که نه صرفا سیاسی، نه اقتصادی و نه امنیتی بوده بلکه وجودی است: چگونه می‌توان قدرت را حفظ کرد وقتی‌که جهان دیگر نه‌تنها صحنه رقابت بلکه شرط بقای قدرت شده است؟

در سه‌دهه پس از جنگ سرد آمریکا جهان را همچون میدانی می‌دید که نظم آن را می‌تواند با قدرت خویش تحمیل کند. این نگاه هرچند گران‌قیمت و گاه خونین دست‌کم یک فرض بنیادی داشت: قدرت بدون معماری جهانی دوام نمی‌آورد.

سند راهبرد امنیت ملی۲۰۲۵ آمریکا اما مسیر دیگری را می‌گشاید. در این روایت تازه آمریکا می‌خواهد به درون بازگشته، مرزهایش را ترمیم و صنعتش را احیا کند، زنجیره‌های تامین خود را بازسازی کرده و بار نظم جهانی را از دوش خویش بردارد. این خواست از نظر درونی درست بوده اما پرسش این فصل چنین است:

اگر جهان خارج را رها کنیم آیا جهان آمریکا را رها می‌کند؟ یا با قدرتی خاموش و تدریجی نظم تازه‌ای می‌آفریند که در آن آمریکا فقط یکی از بازیگران باشد و نه معمار آن؟

مساله اصلی این است: استراتژی۲۰۲۵ بر مفهومی ظریف اما خطرناک بنا شده است: این‌که آمریکا می‌تواند بهتر شود بدون آنکه جهان را نیز بهتر نگه دارد. این نگاه در نیمه‌نخست خود درست بوده و قدرت آمریکا از درون مبتلا به فرسایش‌های عمیق است اما نیمه دوم همان جایی بوده که تحلیل من انحراف بزرگ را می‌بیند: ابرتوان‌ها هرگز در خلأ زندگی نمی‌کنند. قدرت آنان همچون شعله‌ای است که اگر جهان را گرم نکند به‌تدریج خود را سرد خواهد کرد. بنابراین فصل‌نخست یک‌حقیقت بنیادین را نشان می‌دهد:

مساله آمریکا نه بیش‌ازحد جهانی‌بودن و نه کم‌بودنِ تمرکز درونی بوده بلکه استراتژی‌۲۰۲۵ می‌کوشد یکی را جایگزین دیگری کند درحالی‌که قدرت پایدار از «همزیستیِ درون و بیرون» زاده می‌شود.

برای آنکه این پرسش‌های وجودی از سطح تامل به مرتبه فهم عینی راه یابند ناگزیر باید به لایه‌های درونی سازوکار سیاست خارجی آمریکا در سه‌دهه گذشته بازگردیم؛ به همان قلمرویی که در آن راهبرد به‌تدریج از اهداف اعلام‌شده فاصله گرفته و شکاف میان آنچه باید می‌بود و آنچه در عمل رخ داد شکل گرفت. از همین نقطه است که مسیر تحلیل ساختاری آغاز می‌شود و آمریکا را در آستانه تدوین راهبرد۲۰۲۵ با پرسشی بنیادی روبه‌رو می‌کند: چرا سیاست خارجی این کشور از اهدافی که خود وضع کرده بود، چنین دور شد؟ این پرس صرفا بازتاب یک‌برداشت سیاسی نبوده بلکه  ضرورتِ بازشناسی سازوکارهایی است که طی سه‌دهه‌ گذشته جهت‌گیری راهبردی آمریکا را دچار اختلال کرد. این فصل نقطه‌آغاز ارزیابی مجددی است که سند‌۲۰۲۵ بر آن تاکید دارد.

برای آنکه ایالات‌متحده بتواند در دهه‌های بعد همچنان در جایگاه قدرت برتر باقی بماند به راهبردی نیاز دارد که اهداف و اهرم‌ راهبردی را در یک چارچوب واقع‌بینانه به‌هم پیوند دهد. چنین راهبردی تنها زمانی کارآمد است که ملت بداند چه می‌خواهد، چرا آن را می‌خواهد و با کدام ظرفیت‌ها می‌تواند به آن دست یابد اما آنچه در چند دهه اخیر رخ داد فاصله‌گرفتن از همین اصل ساده بود.

راهبرد در مفهوم دقیق خود مجموعه‌ای از انتخاب‌های سنجیده میان اهداف و اهرم‌های راهبردی است؛ انتخاب‌هایی که باید بر پایه توان واقعی کشور انجام شود. سیاست خارجی آمریکا اما در دوره پساجنگ سرد به‌تدریج به فهرستی از آرزوها تبدیل شد؛ آرزوهایی که اغلب بدون سنجش نسبت میان ظرفیت و هدف دنبال شدند. نتیجه آن بود که اهداف بزرگ‌تر از اهرم‌های‌ راهبردی و اهرم‌های‌ راهبردی گاه کوچک‌تر از تهدیدها تعریف شدند و همین عدم تناسب راهبرد را از مسیر واقع‌گرایی خارج کرد.

در همین دوره تصوری شکل گرفت مبنی بر اینکه آمریکا قادر است همزمان در همه جبهه‌ها حضور فعال و تعیین‌کننده داشته باشد. این تصور سیاست خارجی را به‌سمت انباشت تعهدات سوق داد؛ تعهداتی که بخشی از آنها هیچ پیوند مستقیمی با امنیت ملی آمریکا نداشتند. مداخلات پرهزینه، فشارهای فرامرزی در حوزه حکمرانی و تلاش برای بازطراحی ساختارهای داخلی دیگر کشورها نمونه‌هایی از همین انحراف بودند. در بسیاری از موارد منافع حیاتی آمریکا با موضوعاتی هم‌تراز تلقی شدند که تنها ارزش اخلاقی یا سیاسی داشتند.

همزمان برداشت اغراق‌آمیزی درباره توان آمریکا برای تحمل مسوولیت‌های جهانی شکل گرفت. نخبگان سیاست خارجی گمان می‌کردند ظرفیت اقتصادی و اجتماعی آمریکا بدون محدودیت قابل‌گسترش است اما واقعیت این بود که جامعه آمریکا نمی‌توانست میان هزینه مداخله‌گری و منافع ملموس آن پیوندی روشن بیابد و همین شکاف مشروعیت داخلی سیاست خارجی را تضعیف کرد.

در کنار این مساله تصور نادرستی درباره ترکیب قدرت ملی نیز به‌وجود آمد: این‌که آمریکا می‌تواند یک دولت رفاهیِ گسترده را حفظ کرده و نیز شبکه‌ای عظیم از تعهدات نظامی، اطلاعاتی و دیپلماتیک را بدون بازنگری تامین مالی ادامه دهد. این تصور نادرست ساختار قدرت را از درون فرسایش داده و عملا باعث کاهش ظرفیت آمریکا برای اعمال قدرتِ موثر شد.

در حوزه اقتصادی نیز خطاهای مشابهی رخ داد: واشنگتن شرط‌بندی گسترده‌ای بر جهانی‌سازی و تجارت آزاد انجام داد بدون آنکه پیامدهای آن بر طبقه متوسط و بنیان صنعتی آمریکا را درنظر بگیرد. زنجیره‌های تامین خارج از کشور گسترش یافتند، وابستگی به رقبا افزایش پیدا کرد و درمقابل توان تولید ملی کاهش یافت. نتیجه آن بود که بخش‌هایی از قدرت اقتصادی آمریکا که ستون امنیت ملی به‌حساب می‌آیند، تضعیف شدند.

ازسوی دیگر متحدان و شرکا بخشی از هزینه‌های امنیتی خود را به آمریکا منتقل کردند. این امر درظاهر نشانه نفوذ آمریکا بود اما درواقع ظرفیت این کشور را بیشتر مصرف کرد. برخی متحدان حتی از وابستگی خود به واشنگتن به‌‌عنوان اهرمی برای کشاندن آمریکا به درگیری‌هایی استفاده کردند که برای خود آنان حیاتی اما برای آمریکا پیرامونی و فاقد اهمیت راهبردی بودند.

نهایتا آمیختگی بیش‌ازاندازه سیاست آمریکا با مجموعه‌ای از نهادهای بین‌المللی بخشی از استقلال راهبردی واشنگتن را محدود کرد. بسیاری از این نهادها حامل رویکردهایی بودند که در تعارض با مفهوم حاکمیت ملی قرار داشتند و در برخی موارد حتی مخالفت مستقیم با منافع آمریکا را دنبال می‌کردند.

مجموع این عوامل نشان می‌دهد که انحراف راهبردی آمریکا نه ناشی از یک خطای واحد بلکه حاصل مجموعه‌ای از برداشت‌های نادرست درباره ظرفیت کشور، ماهیت رهبری جهانی و نحوه استفاده از قدرت بود. این انحراف اهرم‌های راهبردی قدرت آمریکا را تضعیف کرد و بنیادهایی را آسیب زد که قدرت این کشور بر آنها استوار شده بود.

درچنین‌شرایطی بود که ترامپ در دوره‌نخست ریاست‌جمهوری خود مدعی شد تلاش می‌کند جهت‌گیری سیاست خارجی را از این مسیر نادرست خارج و بر نقاط ضعف انباشته و دیرپای گذشته غلبه کند. دولت او کوشش کرد شبکه تعهدات را بازنگری کرده، بار هزینه‌ها را کاهش داده و تمرکز را به اولویت‌های واقعی برگرداند. سند راهبرد امنیت ملی۲۰۲۵ آمریکا نیز خود را ادامه همین بازنگری می‌داند.

پرسش‌هایی که در پایان این فصل مطرح می‌شوند پرسش‌هایی بنیادین‌ هستند:

– آمریکا دقیقا چه می‌خواهد؟

– برای دستیابی به آن چه اهرم‌ راهبردی(ابزاری) دردست دارد؟

– چگونه می‌تواند میان هدف و اهرم‌ راهبردی (ابزار)، پیوندی پایدار و قابل‌سنجش ایجاد کند؟

این فصل بر یک اصل بنیادین تاکید دارد: هیچ راهبرد پایدار و قابل‌اتکایی بدون شناخت ریشه‌های انحراف گذشته شکل نمی‌گیرد. شناخت تاریخی نه یک‌تمرین نظری بلکه ضرورت عملی برای تدوین راهبرد جدید است زیرا هر راهبردی که گذشته خود را نادیده بگیرد آینده خود را نیز از دست خواهد داد.

بر این اساس فصل نخست به پایان می‌رسد: آمریکا تنها زمانی مساله خود را حل می‌کند که بفهمد مساله اصلی او خودِ آمریکا نبوده بلکه جهانی است که بدون او(به شکلی دیگر و شاید علیه او) سازمان می‌یابد.

فصل ۲)میراث سه‌‌دهه‌ای سیاست خارجی آمریکا

سه‌دهه گذشته دوره‌ای بود که در آن سیاست خارجی آمریکا بر مجموعه‌ای از فرض‌های نانوشته و گاه نادرست استوار شد. این دوره در نگاه اسنادی مانند راهبرد امنیت ملی۲۰۲۵ نه صرفا تاریخ گذشته سیاست خارجی بلکه بستر شکل‌گیری بحران‌های کنونی و محدودیت‌های جدید قدرت آمریکاست. تحلیل این دوره نشان می‌دهد که بسیاری از دشواری‌های امروز نه محصول فشار رقبا بلکه نتیجه انباشتی از انتخاب‌های خودخواسته و برداشت‌هایی بوده که درباره ماهیت رهبری جهانی و نحوه اعمال قدرت شکل گرفته بودند.

در سال‌های پس از پایان جنگ سرد آمریکا این تصور را پذیرفت که رهبری جهانی نیاز به بازتعریف مداوم ندارد بلکه امری بدیهی و ضمانت‌شده است. این برداشت زمینه شکل‌گیری سیاست‌هایی شد که در آن هزینه‌ها به‌طور پیوسته افزایش یافت اما نسبت میان هزینه و نتیجه کمتر مورد سنجش قرار گرفت. جنگ‌های طولانی، برنامه‌های بازسازی سیاسی در کشورهایی که زیرساخت اجتماعیِ پذیرش آن را نداشتند و گسترش تعهدات امنیتی فراتر از ظرفیت پایدار آمریکا محصول همین ذهنیت بودند.

در سطح اقتصادی نیز روند مشابهی شکل گرفت: جهانی‌سازیِ شتاب‌زده، انتقال ظرفیت‌های صنعتی به بیرون و اتکا به زنجیره‌های تامین که در کنترل رقبا قرار داشتند آمریکا را از توان تولیدی و تاب‌آوری راهبردی دور کرد. در این دوره موفقیت‌های کوتاه‌مدت اقتصادی جایگزین ارزیابی بلندمدت از اثرات ساختاری شدند. نتیجه آن بود که طبقه متوسط آمریکا که ستون ثبات سیاسی و اجتماعی این کشور بوده آسیب‌پذیرتر شد و در عرصه بین‌المللی رقبا فرصت یافتند خلأهای ناشی از افراط در جهانی‌سازی را پر کنند.

در حوزه امنیتی و نظامی نیز میراث سه‌دهه گذشته به شکل پیچیده‌ای بر وضعیت کنونی اثر گذاشته است. گسترش مداوم حوزه‌های مسوولیت آمریکا بدون افزایش متناسب در ظرفیت داخلی این کشور را در وضعیتی قرار داده که در آن تفاوت میان تهدید حیاتی و تهدید حاشیه‌ای کمرنگ شده است. به همین دلیل مسیرهای مختلفی از فرسایش راهبردی ایجاد شد: فرسایش توان نظامی بر اثر حضور طولانی در مناطق ناپایدار، کاهش مشروعیت بین‌المللی بر اثر برداشت‌های منفی از مداخلات و تضعیف تمرکز سیاسی در داخل آمریکا.

این سه‌دهه نه صرفا دوره‌ای از اقدامات نادرست بلکه دوره‌ای از انباشت مفاهیم نادرست درباره ماهیت قدرت آمریکا بودند؛ مفاهیمی که راهبرد‌۲۰۲۵ تلاش می‌کند خود را از آنها جدا کند اما همین تلاش نشان می‌دهد که سند۲۰۲۵ بر بستری قرار دارد که ظرفیت آن برای اصلاح محدود بوده زیرا بسیاری از مسائل امروز نتیجه همان فرض‌های تاریخی‌ هستند. اگر این فرض‌ها به ‌درستی شناخته نشوند هر راهبرد تازه‌ای(حتی با نیت اصلاح) از همان مسیرهایی خواهد گذشت که امروز به‌‌عنوان مشکل شناسایی شدند.

بنابراین میراث سه‌دهه گذشته را می‌توان این‌گونه خلاصه کرد:

– گسترش مسوولیت‌ها بدون افزایش ظرفیت

– اعتماد بیش‌ازحد به مداخلات خارجی بدون سازوکارهای پایدار

– اتکا به جهانی‌سازی بدون تضمین سرمایه داخلی

– تداوم تعهدات بین‌المللی بدون سنجش دقیق هزینه‌ـ‌فایده.

این فصل تاکید می‌کند که راهبرد۲۰۲۵ تنها درصورتی قابل‌اتکا خواهد بود که این میراث به‌‌عنوان بخشی از واقعیت امروز پذیرفته شود. نادیده‌گرفتن این زمینه تاریخی به معنای ساختن راهبردی است که بر بستری ناپایدار بنا شده و این همان نقطه‌ای است که نقدم آغاز می‌شود: هیچ راهبرد تازه‌ای بدون شناخت عمیق از تاریخ خود راه به‌سوی آینده نمی‌برد.

فصل ۳)محدودیت‌های قدرت: ظرفیت واقعی آمریکا در آستانه۲۰۲۵

تحلیل راهبردی زمانی معنا پیدا می‌کند که قدرت یک کشور نه براساس برداشت‌های ذهنی بلکه بر پایه ظرفیت واقعی آن ارزیابی شود. آمریکا برای نخستین‌بار در یک سند رسمیِ امنیت ملی در سال‌۲۰۲۵ به‌صراحت اعلام می‌کند که توان مداخله، تحمیل و حتی مدیریت بحران در سطح جهانی دیگر نامحدود نیست. این اعتراف نه نشانه ضعف بلکه نشانه گذار به مرحله‌ای تازه در فهم ماهیت قدرت است؛ مرحله‌ای که در آن اهرم‌های راهبردی و نیز اهداف نیازمند بازتعریف‌ هستند.

در دهه‌های گذشته قدرت آمریکا بر سه‌ستون استوار بود: برتری نظامی، برتری اقتصادی و توانایی شکل‌دادن به قواعد نظام بین‌الملل. در سال۲۰۲۵ هرسه‌ستون همچنان وجود دارند اما وزن واقعی و میزان اتکاپذیری آن‌ها تغییر کرده است. ظرفیت نظامی آمریکا هنوز گسترده بوده اما هزینه حفظ آن در چندین منطقه مختلف از میزان توان سیاسی برای استفاده موثر کاسته است. شکاف میان «توان رزمی» و «کاربرد راهبردی» بزرگ‌تر شده و همین شکاف یکی از نقاط آسیب ساختاری قدرت آمریکاست.

در حوزه اقتصادی آمریکا همچنان یکی از بزرگ‌ترین اقتصادهای جهان بوده اما برتری آن دیگر مطلق نیست. رقبا به‌ویژه چین در حوزه‌هایی که زمانی مزیت انحصاری آمریکا بودند توان رقابتی ایجاد کردند: فناوری‌های پیشرفته، انرژی نو، تولید صنعتی مقیاس‌پذیر و زنجیره‌های تامین جهانی. همین واقعیت سند‌۲۰۲۵ را مجبور کرده تا تمرکز خود را از برتری نظامی به برتری فناورانه و رقابت اقتصادی منتقل کند اما این انتقال تنها زمانی موفق خواهد بود که ساختار داخلی اقتصاد آمریکا ظرفیت تطبیق با آن را داشته باشد؛ ظرفیتی که درحال‌حاضر با چالش‌های جدی مواجه است.

در سطح بین‌المللی قدرت آمریکا دیگر بر پایه اجماع جهانی شکل نمی‌گیرد. نظم بین‌الملل که زمانی تحت هدایت واشنگتن عمل می‌کرد اکنون چندکانونی شده است. بازیگران منطقه‌ای استقلال بیشتری یافتند و همکاری میان قدرت‌های متوسط مانند هند، ترکیه، عربستان، امارات، برزیل و آفریقای‌جنوبی مسیرهای تازه‌ای ایجاد کرده که به‌طور مستقیم مانع انحصار آمریکا بر قواعد جهانی است. آمریکا در سال‌۲۰۲۵ می‌داند که بازسازی همان نظم گذشته ممکن نبوده اما هنوز مشخص نیست که چه سطحی از سازگاری با نظم جدید را می‌تواند یا می‌خواهد بپذیرد.

یکی از مهم‌ترین محدودیت‌ها شکاف فزاینده میان «هزینه‌های جهانی» و «اجماع داخلی» است. مردم آمریکا دیگر پذیرای نقش یک قدرت نامحدود جهانی نیستند. این نارضایتی توان سیاسی را برای اجرای راهبردهای بلندمدت کاهش داده است. بدون اجماع داخلی حتی بهترین راهبردها نیز به سیاست‌هایی کوتاه‌مدت و واکنشی تبدیل می‌شوند. سند‌۲۰۲۵ تلاش می‌کند با تمرکز بر درون این مشکل را حل کند اما تمرکز بر درون اگر با تعامل فعال و هدفمند با جهان همراه نباشد خود به منبع تازه‌ای از محدودیت تبدیل می‌شود.

مساله اصلی این فصل این است:

قدرت آمریکا امروز نه تنها از بیرون به چالش کشیده می‌شود بلکه از درون نیز محدود شده است. اهرم‌های این کشور همچنان نیرومند هستند اما هماهنگی میان اهرم، هدف و ظرفیت تصمیم‌گیری تضعیف شده است. آمریکا در موقعیتی قرار دارد که می‌کوشد دامنه مسوولیت‌های جهانی را کاهش دهد تا ظرفیت داخلی را بازیابی کند اما این اقدام با ریسکی همراه است: جهانِ بدون حضور فعال آمریکا ممکن است به شکلی بازسازی شود که بازگشت به موقعیت پیشین را ناممکن کند.

بنابراین محدودیت اصلی قدرت آمریکا در۲۰۲۵ نه در کمبود اهرم بلکه در تناسب‌نداشتن اهرم‌ها با اهدافی است که هنوز به‌‌طور کامل اصلاح نشدند. تازمانی‌که این تناسب ایجاد نشود سند۲۰۲۵ هرچند به‌‌عنوان تلاشی برای تمرکز و بازتعریف قدرت مهم بوده اما نمی‌تواند به‌طور کامل مسیر آینده را تضمین کند. این فصل تاکید می‌کند که قدرت تنها زمانی معنا دارد که هم اهرم و هم اراده استفاده از آن پایدار باشد و آمریکا امروز در نقطه‌ای ایستاده که باید میان نقش جهانی و ظرفیت داخلی تعادلی تازه بنا کند.

فصل ۴) ۳‌گانه بنیادین قدرت در استراتژی۲۰۲۵ امنیت ملی آمریکا

راهبرد۲۰۲۵ برای نخستین‌بار در چهاردهه اخیر تلاش می‌کند رابطه میان هدف، اهرم و اقدام را در قالب یک سه‌گانه روشن بازتعریف کند. این سه‌گانه هسته مرکزی این سند بوده و بر این فرض استوار است که هر قدرت سیاسی تنها زمانی می‌تواند اثرگذاری پایدار ایجاد کند که میان این سه‌عنصر هماهنگی برقرار باشد. در تحلیل من این سه‌گانه نه یک چارچوب توصیفی بلکه یک نظام سنجش واقعیت است؛ نظامی که قدرت آمریکا را با معیارهایی قابل اندازه‌گیری و قابل ارزیابی بازبینی می‌کند.

عنصر نخست «آنچه کشور می‌خواهد» در سند۲۰۲۵ به‌‌عنوان سطح قصد و نیت تعریف شده است. این عنصر شامل اهداف بنیادین ملی، اولویت‌های امنیتی و مرزهای مسوولیت آمریکا در جهان است. مشکل اصلی که سند به‌دنبال رفع آن بوده پراکندگی نیت‌ها و فقدان تمرکز در دهه‌های گذشته است. سند تاکید می‌کند که آمریکا باید از اهداف گسترده و مبهم فاصله بگیرد و مجموعه‌ای محدود از اهداف حیاتی را تعریف کند. در نگاه تحلیلی من این عنصر نشان‌دهنده گذار از آرزوهای‌راهبردی به ضرورت‌های راهبردی و گذار از سیاست‌ورزی گسترده به سیاست‌ورزی گزینشی است.

عنصر دوم یا «آنچه کشور در اختیار دارد» بر ظرفیت واقعی آمریکا در حوزه‌های اقتصادی، فناورانه، نظامی، دیپلماتیک و نهادی تمرکز می‌کند. سند در این بخش صریح‌تر از اسناد پیشین است و به محدودیت‌ها، شکاف‌ها و آسیب‌پذیری‌های موجود اشاره می‌کند. هدف این بخش آن است که هر تصمیم راهبردی بر پایه توان واقعی اتخاذ شود نه براساس فرض‌های تاریخی یا آرمان‌هایی که با ساختار کنونی آمریکا همخوانی ندارد. در تحلیل من این عنصر بیانگر بازگشت به سنجش‌گری قدرت است یعنی محاسبه دقیق میان امکان و ادعا.

عنصر سوم، «آنچه باید انجام شود» سطحی است که در آن هدف و ظرفیت به اقدام عملی تبدیل می‌شود. سند۲۰۲۵ تلاش کرده تا مجموعه‌ای از اقدامات اولویت‌محور را تعریف کند که از نظر اجرایی قابل پیگیری باشند. این اقدامات شامل تمرکز بر رقابت با چین، مدیریت تنش با روسیه، کاهش حضور فیزیکی در برخی مناطق، تقویت توانمندی داخلی و تمرکز بر برتری فناورانه است. در تحلیل من این عنصر نشان‌دهنده مرحله تخصیص قدرت است؛ مرحله‌ای که در آن یک کشور تعیین می‌کند در کدام حوزه‌ها باید فعال، منفعل یا نظاره‌گر باشد.

پیوند این سه عنصر اما مهم‌تر از خود آنهاست. اگر اهداف فراتر از ظرفیت باشند کشور ناگزیر به واکنش‌های پرهزینه و بی‌اثر می‌شود. اگر ظرفیت بدون هدف مشخص به‌کار گرفته شود قدرت پراکنده و در نهایت فرسوده خواهد شد و اگر هدف و ظرفیت به اقدام موثر تبدیل نشوند کشور در وضعیتی قرار می‌گیرد که در آن نه تمرکز دارد و نه سرعت و فضای راهبردی خود را به رقبا واگذار می‌کند. سند‌۲۰۲۵ بر همین نقطه اتصال تاکید می‌کند: انسجام میان نیت، توان و عمل.

با این حال تحلیل من یک‌نکته بنیادین را برجسته می‌کند: این سه‌گانه تنها زمانی کارایی دارد که آمریکا رابطه خود را با محیط راهبردی جهانی بازتعریف کند. هیچ کشور بزرگی نمی‌تواند فقط با تنظیم درونی مسیر خود را تضمین کند زیرا محیط بیرونی نه ثابت است و نه تابع اراده یک قدرت واحد. اگر آمریکا حضور خود را بیش‌ازحد محدود کند رقبا فضای خالی را پر خواهند کرد و اگر بیش‌ از حد گسترش یابد ظرفیت داخلی فرسوده می‌شود. بنابراین سه‌گانه سند تنها زمانی موثر است که به یک اصل چهارم پیوند بخورد: تعریف دقیق رابطه آمریکا با محیط جهانی.

فصل چهارم بر این نکته تاکید دارد که استراتژی۲۰۲۵ هرچند گامی در مسیر نظم‌یافتگی بوده اما بدون تعیین سطح مطلوبِ حضور جهانی آمریکا به‌‌طور کامل قابل‌اجرا نیست. این سند می‌کوشد پاسخ دهد که آمریکا چه می‌خواهد، چه دارد و چه باید بکند اما هنوز به‌طور کامل روشن نکرده که جهان چگونه در تحقق این خواسته‌ها نقش دارد. دقیقا در همین نقطه است که تحلیل من لایه عمیق‌تری از نقد را پیش می‌کشد: راهبرد یک قدرت جهانی نه‌تنها در تعریف اهداف و اهرم‌ها بلکه در فهم ماهیت «جهانی که در آن عمل می‌کند» رقم می‌خورد.

ادامه دارد…

* نظریه‌پرداز توسعه پایدار

وب گردی