پیوند سست نظریه و اقتصاد

محمدرضا ستاری- مجله اکونومیست اخیرا در گزارشی تحت عنوان چرا سرمایهگذاران فاقد نظریهای جامع هستند، مینویسد: از آنجا که بازارها قوانین بنیادی ندارند، به همین دلیل جذاب و بهشدت پیچیده هستند. در ادامه این مطلب آمده که اگر قرار بود فاجعهای رخ دهد و تنها یک جمله برای دانشمندان آینده باقی بماند، ریچارد فاینمن ترجیح میداد آن جمله درباره اتمها باشد. این فیزیکدان بزرگ قرن بیستم میگفت: به آنها بگویید همهچیز از ذرات بسیار کوچکی تشکیل شده که مدام در حال حرکتند و در مسیرشان همدیگر را جذب و دفع میکنند. بهزعم او، با اندکی تخیل، آنها میتوانند باقی مسائل را کشف کنند. چون جهان ویژگی خارقالعادهای دارد و با وجود وسعتش، میتوان آن را با تعداد اندکی قانون توصیف کرد. فاینمن باور داشت اگر دانشمندان آینده فقط از ساختار اتمها آگاه باشند، میتوانند بسیاری از قوانین طبیعت را استنتاج کنند.
نگاه اول؛ قفل بازار
در نگاه اول، نظریه مالی که زمینهای نهچندان پرافتخار است، شبیه به فیزیک فاینمن بهنظر میرسد. بسیاری از کسانی که وارد این رشته شدهاند، در گذشته فیزیک خواندهاند و احتمالا در دوران دانشجویی به سخنرانیهای فاینمن گوش دادهاند. حتی برخی معادلات مورد استفاده در این دو حوزه شباهتهایی دارند. یعنی اگر بخواهید فقط یک شاخه از ریاضی را به نظریهپرداز مالی نوپا آموزش دهید، احتمالا حساب دیفرانسیل تصادفی را انتخاب خواهید کرد؛ همان شاخهای که برای تحلیل رفتار تصادفی اتمهای فاینمن استفاده میشود. چرا این کار را میکنید؟ به این دلیل که قیمت داراییها هم بیثبات و ظاهرا تصادفی حرکت میکنند. بنابراین اگر بتوانید مشخص کنید چگونه این حرکات انجام میشوند و چگونه داراییها روی یکدیگر اثر میگذارند میتوانید «قفل بازار» را باز کنید.
درست همینجاست که راه فیزیک و مالیه از هم جدا میشود زیرا جستوجو برای قوانین بازار در نهایت محکوم به شکست است. این نکته بهاندازه امروز هیچگاه اینقدر آشکار نبوده چراکه روابط دیرینه میان داراییها به هم خوردهاند. مثلا در شرایط عادی، ارزهای کشورهای پیشرفته هنگام بالا رفتن بازده اوراق قرضه تقویت میشوند اما این رابطه دیگر بین دلار و خزانهداری آمریکا برقرار نیست. طبق نظریه در زمان اضطراب سرمایهگذاران، طلا باید رشد کند و سهام در زمان خوشبینی اما اکنون هم طلا و هم بسیاری از بورسها نزدیک به رکورد تاریخی خود هستند. همچنین نوسانات ضمنی بازار آپشنها که شاخصی از میزان ریسک است نیز برخلاف انتظار، ماههاست که کاهش یافته است. پس چه کسی فکر میکند بازارها امنتر شدهاند؛ آنهایی که دلار میفروشند یا آنهایی که طلا میخرند؟
در این میان برخی تحلیلگران معتقدند توضیحاتی قابلقبول برای این اتفاقات وجود دارد اما دلیل آنکه سرمایهگذاران به چنین روایتهایی متوسل میشوند این است که چیزی محکمتر در اختیار ندارند. حتی قوانین فیزیکی که تقریبی هستند، کاربرد وسیعی دارند: قانون جاذبه نیوتن انسان را به ماه رساند، همانطورکه توضیح داد چرا سیب از درخت میافتد. اما نظریههای مالی نهتنها محدودند بلکه از نظر تجربی نیز مشکوکند.
فرضیه بازار کارا
در همین رابطه، فرضیه بازار کارا میگوید: سرمایهگذاران بهصورت جمعی، بهطور کامل و سریع اطلاعات جدید را در قیمت داراییها لحاظ میکنند. این نظریه شاید از نظر تئوریک جذاب باشد اما اگر تجربه بازار، حبابهای مالی یا رفتار جمعی را دیده باشید، قانعکننده نیست. بنابراین به ظاهر نظریه آربیتراژ که میگوید داراییهایی با بازدهی یکسان باید قیمت یکسان داشته باشند کاربردیتر است. این نظریه مبنای ارزشگذاری مشتقات مالی است چون توضیح میدهد چگونه معاملهگران میتوانند آنها را بازتولید کنند اما این استراتژیها نیز در مواجهه با پرش ناگهانی قیمتها ممکن است شکست بخورند. مدلهایی که رابطه ریسک و بازده را تحلیل میکنند مانند مدل قیمتگذاری دارایی سرمایهای معمولا با فرض توزیع نرمال بازدهها ساخته میشوند اما واقعیت این است که بازدهها چنین توزیعی ندارند.
در نتیجه هیچکدام از این نظریهها به ایدهآل یک نظریه جامع بازار نزدیک نمیشوند؛ نظریهای که توضیح دهد چگونه عوامل بنیادین قیمتها را جابهجا میکنند و چگونه بر یکدیگر تاثیر میگذارند. بنابراین جای تعجب ندارد که متخصصان بازار اهداف کوچکتری را دنبال میکنند. بهعنوان مثال فعالان برجسته صندوقهای پوشش ریسک کمی بهدنبال نظریهای جامع نیستند؛ آنها بهدنبال یافتن روابطی میان داراییها هستند که در گذشته وجود داشته، احتمالا در آینده نزدیک هم وجود دارد و میتوان از آنها سود کسب کرد. مثلا استراتژی دنبالکردن روند
(trend following) بهسادگی پس از شناسایی یک الگو، آن را ادامه میدهد. یا آربیتراژ آماری که بهدنبال داراییهایی است که معمولا باهم حرکت میکنند و اگر از هم فاصله بگیرند، دوباره همراستا میشوند.
اگر این روشها برای سرمایهگذاران منتظر آیندهای قابل پیشبینی، رضایتبخش نیستند، تقصیر نظریهپردازان نیست زیرا بازارها بسیار پیچیدهاند و حتی در محیطهای فیزیکی نیز قوانین آهنین ممکن است به نتایجی شگفتانگیز و ناپایدار منجر شوند (مانند تلاطم هواپیما). از همه مهمتر، اقتصاد برخلاف فیزیک، تحتتاثیر انسانهاست و انسانها همیشه به محرکهای مشابه پاسخ مشابه نمیدهند. آنها گذشته را مرور میکنند، میکوشند بهتر عمل کنند، رفتار دیگران را پیشبینی کرده و از آنها پیشی بگیرند بنابراین نبود قوانین بنیادی در بازارها ممکن است ناامیدکننده و گیجکننده باشد اما همین ویژگی آنها را تا این حد جذاب کرده است.