9 - 05 - 2024
پوتینیسم؛ از رویا تا واقعیت
محمدرضا ستاری- ولادیمیر پوتین سهشنبه این هفته در حالی برای پنجمینبار سوگند ریاستجمهوری خورد که به نظر میرسد با توجه به تحولات صورت گرفته پس از حمله روسیه به اوکراین در سطح بینالمللی لازم است نگاهی به عملکرد نظام سیاسی روسیه و نیز پنجمین دوره ریاستجمهوری پوتین داشته باشیم.
طبق گزارشی که به تازگی نشریه نشنالاینترست در این خصوص منتشر کرده، یک فرض اشتباه در مورد تحلیل سیاسی روسیه، استفاده از چارچوب نظری پوتینیسم بوده که در طول سالهای اخیر بسیار متداول شده است؛ مفهومی که به ظاهر ماهیت نظام سیاسی روسیه را توضیح میدهد، اما در واقع یک چارچوب گمراهکننده محسوب میشود. هر چند که پوتین براساس معیارهای لیبرال دموکراسی غربی یک رهبر اقتدارگرا محسوب میشود که کنترل تام و تمامی بر روسیه اعمال میکند، اما واقعیت ماجرا این است که رییسجمهوری روسیه برای اعمال اقتدارش با محدودیتهای کلیدی قابل توجهی نیز مواجه است.
پوتینیسم چه میگوید؟
آنچه مشخص است، اصطلاح پوتینیسم ابتدا برای محکوم کردن عملکرد پوتین استفاده میشد، نه تحلیل نوع حکمرانی وی در این کشور. نخستینبار این اصطلاح توسط ویلیام سفایر طی مقالهای در روزنامه نیویورکتایمز در سال ۲۰۰۰ برای توضیح شکست سیاست خارجی بیل کلینتون رییس جمهوری وقت آمریکا به کار برده شد؛ نویسنده مقاله پوتین را به عنوان ناپلئون جدید اروپا توصیف میکرد که به دنبال تقویت کیش شخصیت خود است. پس از آن در روسیه و در رسانههای راستافراطی این کشور پوتینیسم به عنوان ادامه بوریس یلتسین حتی ایدهای برای خیانت ملی قلمداد میشد تا اینکه بین سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۴، ایدئولوگهای معروف کرملین نظیر سرگئی مارکوف و گلب پاولوفسکی سعی کردند چرخشی مثبت در این واژه ایجاد کرده و آن را راهی برای تقویت دولت، ثبات و سیستمی مبتنی بر قانون عنوان کنند.
در نهایت این مخالفان پوتین بودند که سرانجام صاحب این اصطلاح شدند. به عنوان مثال در سال ۲۰۰۱، فعالان حقوق بشر در یک مانیفست سیاسی پرسر و صدا، پوتینیسم را با یک دولت پلیسی برابر دانستند. در سال ۲۰۰۴ چهرههای مخالف مانند گری کاسپاروف و ولادیمیر ریژکوف، کمیتهای علیه پوتینیسم تشکیل دادند که در آن اعلام شد؛ پوتین در سال ۲۰۰۷ از بین خواهد رفت، اما پوتینیسم باقی خواهد ماند!
در همان سال، در جریان بحران انقلاب نارنجی در اوکراین، اصطلاح پوتینیسم به روزنامهنگاری آمریکایی بازگشت، به طوری که جورج ویل هشدار داد که پوتینیسم علیه دموکراسی عمل میکند. سایر مقالات روزنامهها، پوتینیسم را با سرکوب آزادی بیان، حمله به گرجستان و تقلب در انتخابات مرتبط میدانستند.
پس از این ماجرا تا سال ۲۰۱۵، اصطلاح پوتینیسم وارد محافل آکادمیک غرب نیز شد. در این چارچوب برخی اعتقاد داشتند که پوتینیسم فاقد یک ایدئولوژی مشخص بوده و بر خلاف مارکسیسم- لنینیسم به صورت رمزگونه یک ذهنیت حکومتی معطوف به غربستیزی و ضدلیبرالیسم است.
در مقابل، محققان دیگر اصرار دارند که پوتینیسم مستلزم یک ایدئولوژی منسجم است، به طوری که پوتینیسم ایده دولتگرایی امپریالیستی-ناسیونالیستی را تقویت میکند که با عظمت، استثناگرایی و مبارزه تاریخی روسیه علیه غرب تقویت و برای مردم این کشور تبدیل به یک هنجار شده است. با این حال تناقضات زیادی در چارچوب نظری پوتینیسم وجود دارد؛ به عنوان مثال اگر پوتینیسم را صرفا معادل نحوه حکومت ولادیمیر پوتین بر روسیه بدانیم، چنین ایدهای نوع حکمرانی وی را با حاکمان روسیه کمونیستی و تزاری متمایز نمیکند چراکه واقعیت این است که از زمان حکومت تزارها تا دوران اتحاد جماهیر شوروی در روسیه، حاکمان این کشور به صورت هنجاری پذیرفته شده از سوی جامعه به عنوان رهبران اقتدارگرا حکومت میکردند.
در واقع اکنون در حالی به دوران حکومت ۲۴ساله پوتین به عنوان رهبری مادامالعمر اشاره میشود که در کلیت روسیه، چنین موضوعی از گذشته امری عادی تلقی میشده است. به عنوان نمونه از تاریخ ۷۱۷ساله یعنی از سال ۱۲۸۳ تا ۲۰۰۰ که پوتین به ریاستجمهوری رسیده، تنها ۱۸رهبر در روسیه در مجموع ۵۲۴سال حکومت کردهاند؛ یعنی میانگین ۵/۲۸سال برای هر پادشاه یا رهبر. این موضوع از آنجا اهمیت مییابد که بدانیم روسیه در طول قرنها با بیثباتی سیاسی روبهرو بوده و تنها در قرن بیستم دو انقلاب بزرگ را نیز تجربه کرده است.
نگاهی به تاریخ این رهبران نشان میدهد که همگی آنها پدرسالار و اقتدارگرا بودهاند و سرمایهگذاری زیادی روی نظامیگری و همچنین گسترش مرزهای روسیه
انجام دادهاند.
از این منظر به نظر میرسد پوتین در مقایسه با همتایان تاریخی خود، دستاوردهای کمی در گسترش قلمرو روسیه داشته است زیرا در دوران حکومت او آبخازیا، اوستیای جنوبی، کریمه و بخشهایی از چهار استان اوکراین ضمیمه روسیه شدهاند که البته این مناطق در دوران اتحاد جماهیر شوروی جزئی از قلمرو این کشور بودهاند.
علاوه بر این کارشناسان معتقدند که مانور بیش از حد بر اصلاح پوتینیسم و برجسته کردن آن، باعث عدم درک واقعی از عملکرد سیستم سیاسی در روسیه میشود چراکه برخی از معتبرترین تحلیلگران سیاسی معتقدند که ماهیت نظام سیاسی روسیه همواره غیرشفاف بوده و رهبر خودکامه تنها اسم و رونمایی از نظام الیگارشی حاکم در پس پرده کشور است. در چنین نظامی، نخبگان سیاسی به عنوان نمایندگان گروههای مختلف قدرت و گاها با منافعی متعارض وجود دارند که یکی از راههای مهم ائتلاف آنها جمع شدن حول یک رهبر در مسکو است.
در چنین دیدگاهی بزرگترین مهارت سیاسی پوتین مدیریت قبیله نخبگان در یک سیاست پیچیده با گروههای ذینفع متعدد است که برای قدرت و نفوذ رقابت میکنند. پوتین، مانند هر رهبر موفق قبل از خود، از حمایت برای تخصیص منابع دولتی به نخبگانی استفاده میکند که در تضمین بقای سیستمی و ثبات نسبی وفادارتر و شایستهتر عمل میکنند. در واقع یک بوروکراسی شرکتی گسترده برای مدیریت دولت مورد نیاز است، اما همیشه تلاش میشود تا از قدرت به عنوان ابزاری برای حفظ کنترل بر این گروهها استفاده شود بنابراین ضعیف یا قوی بودن پوتین موضوعی قابل بحث است و عدم شفافیت عمیق سیستم ارزیابی آن را بسیار دشوار میکند زیرا آنچه در کرملین میگذرد در کرملین نیز باقی میماند.
پیدا و پنهان پوتین
برخی تحلیلگران معتقدند به نفع نظام است که ماهیت رهبر هم به دلایل سیاسی داخلی و هم به دلایل بیرونی در مواردی شفافسازی شود. به عنوان مثال پوتین خود را رهبری غیرقابل جایگزین میداند که شخصا با مسائل زیادی در کشور دستوپنجه نرم میکند. او اسفندماه امسال تاکید داشت که زندگی من شامل تعداد بیپایانی از رویدادها و فعالیتهای مختلف است. من گاهی آن را با آبشار مقایسه میکنم. زیر آبشاری میایستی و بیانتها روی تو میریزد، حتی وقتی در کنار عزیزانم هستم. در نتیجه همواره سعی میکنم وانمود کنم که همه چیز خوب پیش میرود و در حال استراحت هستم ولی میدانم که ۵ دقیقه بعد چه میزان کار، گفتوگو و ملاقات را باید سر و سامان دهم و مدیریت کنم.
در چنین شرایطی است که تحلیل اشتباه از ماهیت نظام سیاسی روسیه و نیز جایگاه پوتین در این کشور، باعث شده تا تحلیلگران و مقامات غربی در خصوص رویکردشان نسبت به روسیه دچار خطای استراتژیک شوند. برای نمونه دولت باراک اوباما به اشتباه فکر میکرد که دیمیتری مدودف به عنوان یک لیبرال مدرن در روسیه میتواند جانشین مطلوبی برای پوتین باشد؛ دیدگاهی که به گفته برخی کارشناسان احمقانه بود و بویی از ماهیت سنتی، محافظهکارانه و فرهنگ سیاسی بسته روسیه نداشت.
این پایان محاسبات اشتباه استراتژیک غربیها در قبال روسیه نبوده، زیرا در سال ۲۰۱۴ دولت اوباما در واکنش به الحاق کریمه به روسیه به اشتباه فکر کرد که در صورت تحریم این کشور، الیگارشهای روس به واسطه ضررهای اقتصادی که متحمل میشوند دست از حمایت پوتین برمیدارند؛ کاری که دولت بایدن نیز در واکنش به حمله روسیه به اوکراین چنین سیاستی را اتخاذ کرد، غافل از اینکه براساس ماهیت و نوع نظام سیاسی در روسیه، انزوای این کشور از سرمایهگذاری و حضور موسسات غربی، کنترل جریان درآمد و تحکیم قدرت را برای رهبری آن بسیار آسانتر میکند.
در نتیجه تاکید صرف بر اصطلاح پوتینیسم و قرار دادن آن به عنوان نقطه مقابل دموکراسی یک اشتباه راهبردی برای تحلیل وضعیت روسیه است. در این رابطه اندی کوچینز، استاد دانشکده مطالعات بینالمللی پیشرفته جانهاپکینز و کریس ماندی، استاد اقتصاد دانشگاه دونگسو کرهجنوبی در مقالهای مشترک در مجله نشنال اینترست مینویسند: در کنار هم قرار گرفتن دیکتاتوری در مقابل دموکراسی مستعد سادهسازی بیش از حد است. چیزی به نام دیکتاتوری خالص یا دموکراسی ناب وجود ندارد، بلکه طیفی از نظامهای اقتدارگراتر تا دموکراتیکتر وجود داشته و پدیدههای پیچیده اجتماعی و سیاسی هرگز سیاه و سفید نیستند. از آنجا که هر اقتصاد سیاسی پویا دائما بخشها و نخبگان جدیدی تولید میکند، این روند در روسیه معاصر نیز در حال افزایش است زیرا اولا قرار دادن اقتصاد در شرایط جنگی، طبیعتا منابع بیشتری را در اختیار مجتمعهای نظامی- صنعتی قرار میدهد؛ امری که برای پوتین مطلوب بوده و وی بارها به صراحت اعلام کرده که مایل است تعداد بیشتری از کهنهسربازان و نظامیان حاضر در جنگ اوکراین به عنوان نخبگان آینده روسیه بر کشیده شوند. از سوی دیگر از آنجا که روسیه تاکنون انعطافپذیری قابل توجهی در برابر تحریمهای غرب نشان داده، به نظر نمیرسد که خطر قریبالوقوعی برای بروز بیثباتی سیاسی در روسیه و برای شخص پوتین وجود داشته باشد بنابراین هر چند که روسیه هرگز در تاریخ خود اینچنین در مواجهه با غرب منزوی نبوده، اما به نظر میرسد تا زمانی که روسیه در شرایط جنگی قرار دارد و ولادیمیر پوتین رهبر است، تغییر خاصی در سلسلهمراتب قدرت و جایگاه وی در این کشور صورت بگیرد.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد