15 - 05 - 2022
پرونده شماره ۷ ؛ یونان، دیروز و امروز و فردا
در کوچه پس کوچههای آتن
تازه خواندن و نوشتن را یاد گرفته بودم که به رویدادهای تاریخی به داستانهای اساطیری و ماجراهای سلحشوری، علاقهمند و دلبسته شدم. پدرم مشترک یا به قول فرنگیها آبونه روزنامه اطلاعات بود، اما چون در خارج از مرکز، در یکی از شهرهای نه چندان دور از تهران کار میکرد، روزنامه با یک روز تاخیر، توسط اداره پست به دستش میرسید. هفت، هشت ساله بودم که با یکی از پاورقیهای روزنامه اطلاعات به نام قزلباش نوشته سالور که پیرامون ماجراهای دوران شاه عباس صفوی و دلاوریهای سربازان گارد مخصوص پادشاه میچرخید، برای نخستین بار با بخش روایی تاریخ ایران آشنا شدم و دلبستگی من با روایتها و ماجراهای تاریخی، اینگونه آغاز شد.در دوره دبستان و سالهای آغازین دبیرستان بود که بخشی از تاریخ امپراتوریهای دوره باستان، حاکمانی که جهان را میان خود تقسیم کرده بودند و عظمت و شکوه ایران، رم و یونان جلوی چشمهایم ورق میخورد. آن زمان بود که از جنگهای ایران و یونان با خبر شدم که بخشی از تاریخ کشورم به قلم یک یونانی، یک روایتگر ماجراهای تاریخی به نام هرودوت، ضبط و ربط شده و برای آیندگان برجای مانده است. آن زمان بود که دریافتم با نبرد یک جنگجوی ایرانی با یک جنگجوی یونانی در قرن پنجم پیش از میلاد مسیح، جنگهای ایران و یونان یا جنگهای پارسی، میان شاهان هخامنشی و دولت- شهرهای یونان باستان درگرفت و همان وقت بود که «ماراتون» شهر کوچکی در حومه آتن به عنوان واژهای که شکست را معنا میکند در ذهنم جای گرفت، هرچند بسیاری بر این باورند که روایت هرودوت از نبرد ماراتون با اسنادی که بعدها به دست آمد، تفاوت دارد اما به هرحال دویدن ۵۰ کیلومتری سرباز یونانی برای آوردن خبر پیروزی لشگریان آتن که در تاریخ با شکست ایران دوره هخامنشی قرین شده، سالها در ذهن من جا خوش کرده بود تا من دل خوشی از یونان نداشته باشم!
احساس دلزدگی من از یونان، زیاد طول نکشید و رفته رفته که عقلگرایی و واقعیت نمایی تا حدودی بر حس و احساس دوره کودکی و نوجوانیام پرده کشید، من با روی دیگری از یونان آشنا شدم؛ من با یونانی آشنا شدم که هنرمند بزرگی چون ملینا مرکوی، بازیگر، آوازهخوان، شخصیت سیاسی، مبارز راه آزادی و در یک کلام «دختر یونان»- عنوان کتاب خاطرات ملینا مرکوری- را در خود پرورش داده است، یونانی که گوستاو گاوراس، کارگردان بزرگ، خالق آثار ماندگاری چون زد(Z)، اعتراف و حکومت نظامی، همگی درباره آزادی، درباره مبارزه و راه آزادی را در کارنامه خود دارد. با یونانی آشنا شدم که آهنگساز برجستهای چون میکیس تئودوراکیس را به جهان معرفی کرده است، مگر میشود به موسیقی فیلمهای «زوربای یونانی»، «روزی که ماهیها میمیرند»، «زد» و «سرپیکو» گوش فرا داد و به خالق آن و به سرزمینی که او برای اعتلای نام و برای نگه داشت آزادیاش، تلاش و فداکاری کرده، اندیشه نکرد و احترام نگذاشت.
یونان از هنگامی که به عنوان یکی از سه امپراتوری بزرگ دوره باستان- همراه ایران و رم- بخشی از جهان را زیر سایه خود داشت و هومر، شاعر داستان سرای بزرگ این سرزمین، حدود ۸۰۰ سال پیش از میلاد مسیح، قصه ایزدان و قهرمانان یونانی را در دو کتاب ماندگارش، ایلیاد و اودیسه به یادگار گذاشته تا امروز، روزگاری پر از فراز و نشیب را پشت سر گذاشته است؛ از سالهایی که گویی گم شده و خبری از آن نیست، از سالهایی که زیر سلطه امپراتوری عثمانی روزگار میگذراند و دوران مقاومت در جنگ اول و دوم جهانی، یونانیها هرگز برای نگهداشت آزادی خود، ساکت نبودهاند. پس از پایان جنگ دوم جهانی کنستانتین به عنوان ادامه دهنده پادشاهی یونان، دوباره بر تخت نشست اما با کودتای نظامی در ۲۱ آوریل ۱۹۶۷ و روی کار آمدن حکومت سرهنگها، دوره تازهای از دیکتاتوری و خفقان در یونان شکل گرفت که تا ۱۹۷۳ ادامه داشت که سرانجام بر اثر مبارزات مردم و فشار افکار عمومی، جهانیان که به ندای روشنفکران و سیاستمداران مخالف دیکتاتوری، پاسخ مثبت داده بودند، حکومت سرهنگها سرنگون شد.
پس از سرنگونی حکومت سرهنگها، کنستانتین دوباره به سلطنت برگشت، اما در ۱۹۷۵، یونانیها با شرکت در رفراندوم تغییر حکومت به انحلال سلطنت و برقرای جمهوری و حکومت پارلمانی بر پایه قدرت احزاب رای دادند. در ۴۰ سال گذشته تا سه ، چهار سال پیش، دولتهای برسر کار بیشتر پیرامون دو خانواده ثروتمند و قدیمی یونان، یعنی پاپادوپولس و کارامانلیس میچرخید تا اینکه در آغاز هزاره سوم میلادی، آتن به نطقه یورو پیوست با این امید که یونان با توجه به امکانات بالقوه اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی اتحادیه اروپا، به زمره کشورهای پیشرفته اقتصادی درآید اما پس از گذشت چند سال مشخص شد، دولتهای برسر کار آمده در آتن در ادامه گزارشهای مالی خود به اتحادیه اروپا، با توسل به آمارسازی، شرایط اقتصادی خود را به گونهای غیرواقعی گزارش میکردند تا از امکانات منطقه یورو سود برند، ضمن اینکه رشوهگیری به عنوان یک «ورزش ملی» و پول شویی و فرار از مالیات هم به عنوان مشکلات اساسی، اقتصاد یونان را که از منابع زیرزمینی و ساختار صنعتی مستحکم و قابل صادرات بیبهره بوده و هست به سوی زوال پیش ببرد تا جایی که در چهار سال گذشته، شرایط به جایی رسید که سال به سال به بدهکاریهای این کشور اضافه شد و آتن هیچگاه نتوانست حتی بخشی از اقساط بدهی خود را به صندوق بینالمللی پول، بانک مرکزی اروپا و منطقه یورو بپردازد.
هنگامی که اوضاع اقتصادی خراب میشود، فاصله فقیر و ندار افزایش مییابد، شرایط اجتماعی از هم گسیخته میگردد و زمانی که فساد در جامعه بالا میگیرد، فرصت برای فرصت طلبان عوام فریب به عبارتی پوپولیستها فراهم میشود تا با انگشت نهاندن روی مشکلات، روی نقاط ضعف روحی جامعه به ویژه اقشار آسیبپذیر راه خود را برای رسیدن به قدرت باز کنند. در قرن گذشته هیتلر و موسولینی، دو نمونه بارز پوپولیست، اروپا و جهان را به مرز نابودی کشاندند و در سالهای اخیر بسیاری از رهبران آفریقایی و آمریکای لاتین به عنوان نمونه نمادین هوگو چاوز، با رفتارهای پوپولیستی بر سر کار آمد و با وعدههای پوچ، آینده ونزوئلا را زیر سوال برد و خود از دنیا رفت. در یونان هم، در حالی که با وجود مشکلات و دشواریهای سیاست ریاضت اقتصادی مورد نظر اتحادیه اروپا، یونان رفتهرفته، نشانههایی از رشد اقتصادی را از خود بروز میداد، در انتخابات پارلمانی سال گذشته حزب سیریزا به رهبری سیپراس با وعدههای پوپولیستی، قشر جوان و اقشار فرودست را تحت تاثیر قرار داد تا یونان، مرحله دشوار دیگری از تاریخ خود را تجربه کند.
امروز یونان یکی از امپراتوریهای قدر قدرت دوران باستان، بار دیگر مقابل تاریخ ایستاده است؛ روزگاری که اگر جوان کمونیست صد آتشه دیروز، نخستوزیر بیتجربه امروز یونان، با آینده این کشور قمار میکند، در کوچه و پس کوچههای آتن، کنار آکروپولیس، در میدان ماراتون و در ساحل لاجوردی مدیترانه، صدای گامهای ملینا مرکوری، شنیده میشود که در یکی از یکشنبههای آفتابی از دلتنگیهایش حرف میزند و آن سویتر در حالی که آنتونی کویین ملودی فیلم «زوربای یونانی» را زمزمه میکند با تئودوراکیس قدم میزند. یونان را نمیتوان فراموش کرد، همانطور که از دل تاریخ، از بند هرچه دیکتاتور، خود را رهانید، این بار هم با پشت سر نهادن تمام دسیسههای سیاسی، با گذر از تمام زد و بندهای پنهان و آشکار سیاست بازان و پوپولیستها و افراطیهای چپ و راست، راه خود را باز مییابد.
امروز که این نوشته را میخوانید، نخستوزیر پوپولیست یونان رو به دیوار ایستاده و یکی دو روزی بیشتر فرصت ندارد تا با گردن نهادن به شرطهای وامدهندگان، به عبارت بهتر با پشت پا زدن به وعدههای شیرین خود به یونانیهای گرفتار، هزینه مخارج روزمره کشورش را فراهم کند.با وجود تشویقها و دست زدنهای افراطیهای اروپا، کینههای موذیانه پوتین که ته دلش قند آب میکنند اگر زیر پای یونان خالی شود و اتحادیه اروپا با ریزش روبهرو گردد، سیپراس چارهای جز قبول شرایط وامدهندگان ندارد.یونان، چه بماند و چه از اتحادیه اروپا خارج شود، به دشواری نفس خواهد کشید.
روح بزرگ و تباه نشده
زوربا یعنی شوق زندگی، روحی آزاد و تباه نشده و عاری از تعصبات دست و پاگیر که با زندگی منافات دارد. زوربا انسانی است که عاشق زندگی است که در هر حادثهای به انسان و زندگی انسانی و خودش اهمیت اول را میدهد، در واقع اومانیسم است. رفتارهای موردیاش در طول داستان چندان مهم نیست، شاید برخی رفتارهایش حتی غیرعملی یا در هر فرهنگ و جامعهای پسندیده نباشد اما آنچه به شخصیت زوربا قوت و جلا میبخشد جوهر نگاه او به زندگی و غنیمت شمردن دم است. او فردی انسانمحور است که دایره دوست داشتنش بسیار گسترده است و دوست دارد همه از زندگی لذت ببرند. صحبت از زوربای یونانی مخلوق نیکوس کازانتزاکیس است که خود بر این باور است که «انسان به مقداری جنون هم نیاز دارد، وگرنه هرگز جرأت نمیکند برای کسب آزادی بندهایش را بگسلد.»کتاب درباره جوان شهری و نویسندهای است که کتابهایش را کنار میگذارد و برای استخراج معدنی که از پدر به وی رسیده عازم سفر میشود و در این سفر به صورت اتفاقی با فردی به نام زوربا آشنا میشود و زوربا به عنوان آشپز و سرکارگر با وی همراه میشود که در طول داستان تحتتاثیر زوربایی قرار میگیرد که همیشه با روح ماجراجویش هر اتفاقی را به نفع زندگی تغییر میدهد و در هر شرایطی دست از لذت بردن بر نمیدارد. به همراه کارگران تا عمق زمین میرود. رنج و درد کار را با تمام وجودش حس میکند. لذت بردن را در کار کردن هم جستوجو میکند. هرگز گمان نمیبرد که برای زندگی کردن نباید کار کرد.
شخصیت زوربا با عناوینی چون زوربای وحشی و مکار، آواره زمخت و خشن، پیرمرد عجیب و غریب و روح بزرگ و تباه نشده توصیف شده است. تم اصلی زوربای یونانی رهاشدن از مباحث و دغدغههای متافیزیکی و در عوض درک لذتهای زندگی است. ویژگی مهم شخصیت زوربا رهایی او از همه قیود و چارچوبهاست، این رهایی به زوربا نوعی شادی عمیق و پایدار بخشیده است. داستان معجزه گونه زوربای یونانی کازانتزاکیس در سال ۱۹۶۴ توسط میشل کاکوبانیس، کارگردان مشهور یونانی به صورت فیلم عرضه شد که با بازی خیرهکننده آنتونی کویین در نقش زوربا در شهرت کازانتزاکیس تاثیر زیادی داشت. به جرأت میتوان گفت که رقص آنتونی کویین در فیلم با شکوه زوربای یونانی، این فیلم را جاودانه کرد. هم اینک، گاه و بیگاه در خیابانهای اروپا و آمریکا و کانادا جشنی به همین مناسبت برگزار شده و همه مردم دست در دست هم این رقص زیبا را انجام میدهند. آنچه که این رقص و این سکانس را از این فیلم جاودانه میکند، نه به خاطر موضوعات فنی و بلکه به دلیل شکل اساطیری رقصی است که آنتونی کویین ارایه میدهد. در پایان، اگر از دیدگاهی بیطرف به داستان نگاه کنیم میتوان تمام ویژگیهای فوق را برای این داستان به علاوه کشش و حس خوب زندگی برایش قائل بود اما اگر دید موردی در داستان داشته باشیم و از دید یک زن به ماهیت کلی زن در زوربای یونانی نگاه کنیم متوجه زن شی انگاری میشویم تا جایی که در بخشی از کتاب میخوانیم: «در جهان چیزهای شادی آفرین بسیارند چون زنها، میوهها و ایدهها.»
گویی بشر جنسیت مردانه دارد و زن، در کنار میوه و ایده، در کنار ماندولین و خوکچه سرخ شده به دنیا آمده تا زندگی بشر را خوشگوار کند. نه قدرت اندیشه دارد و نه آزادی میخواهد و تعالی روح و رشد کردن در زندگی، مختص مرد است که باید یاد بگیرد چگونه از کنار زن عبور کند بیآنکه اسیر این جادوی خطرناک شود.
شوکران آگاهی
خیلی از ما تا اسم یونان و تاریخش به گوشمان میخورد یاد کلوسئوم و مبارزاتش میافتیم. یاد صحنههای فیلم گلادیاتور و مارکوس اورلیوس و ژنرال شجاعش ماکسیموس. تاریخ یونان مثل تاریخ خود ما پر است از افتخارات و فتوحات و بزرگانی که تاریخ نظیرشان را ندارد، کشوری که تا دلتان بخواهد با کشور ما جنگیده و گاهی ما پیروز میدان بودیم و گاه آنها. این ازدیاد درگیری و ستیز باعث شده خیلی از ما تمام اطلاعاتمان از یونان و یونانیجماعت برود توی زمین مبارزه. اما یونانیها وجه دیگری هم دارند. تصویری که شاید بسیار تاثیرگذارتر از روحیه مبارزهطلبی و جنگآوری آنها باشد. تاریخ یونان پر است از فلسفه و علم، فلاسفهای که اسم هر کدام خروار خروار کتاب و نظریه پشتش دارد. از سقراط و افلاطون و ارسطو گرفته تا طالس و فیثاغورث و گرگیاس.
سال پیش بود که تئاتر سقراط به کارگردانی حمیدرضا نعیمی توی تالار وحدت شبهای متوالی اجرا رفت و بینندگان زیادی را به سالن کشاند، سقراطی که در تاریخ فلسفه یونان و جهان جای مهمی ایستاده است. شاید سقراط را بتوان آغازگر دورانی در فلسفه دانست که از تاکید روی جهانبینی به اصرار بر شناخت خویشتن و انسان تغییر مسیر داد، سقراطی که تکیه کلام مشهوری هم داشت، خودت را بشناس. هرچند این حرکت خلاف جهت آب و همراه نشدن با جماعت اطرافش برایش گران تمام شد. سقراط به اتهام فاسد کردن جوانان و انکار خدایان یونان به مرگ محکوم شد. مرگ با سر کشیدن جام شوکران، جامی که میشود آن را به جام آگاهی تشبیه کرد. بزرگترین شاگرد سقراط افلاطون است، کسی که بعد از اعدام استادش در یونان نماند و تا ۴۰ سالگی به سفر پرداخت و بازگشتش به یونان با به راه انداختن مدرسهاش همراه شد، «آکادمی». افلاطون در آکادمی شاگردان زیادی پرورش داد و تالیفات فراوانی به جای گذاشت. خیلیها معتقدند افلاطون بزرگترین فیلسوف تاریخ است. کسی که خودش را همواره مدیون و وامدار استادش سقراط میدانست و خیلی از نظریاتش را با عبارات استادش بیان میکرد. از کتابهای مهم افلاطون میشود به رساله جمهور و ضیافت اشاره کرد.
سومین فیلسوف بزرگ یونانی ارسطو است، ارسطویی که شاگرد افلاطون و راهنما و مرشد اسکندر مقدونی است. اسکندری که آتش خشمش دنیا را به آتش کشید و انگار سر سوزنی به استادش شبیه نبود. ارسطو ، افلاطون و سقراط را باید پایهگذار فلسفه نوین غرب دانست؛ فلسفهای که وامدار فلاسفه یونان باستان است. در این بین خیلیها دل خوشی از ارسطو ندارند چون معتقدند اشتباهات اساسی او تا سالهای سال باعث گمراه شدن فلاسفه دیگر شد. جامعالاطرافی این اشخاص در فیزیک و متافیزیک و ریاضیات و نجوم و علوم دیگر باعث شده که تاثیر بسزایی در پیشرفت علمی بعد از خود داشته باشند. علاوه بر این سه نفر دهها نام دیگر در تاریخ یونان وجود دارد که هرکدام آغازگر دورانی نوین در علوم گوناگون بودند. اسمهایی که خیلیهایشان هنوز حتی روی فرمولهای هندسه و ریاضی هم خودنمایی میکنند، مثل طالس و فیثاغورث. یونان کشور عجیبی است، کشوری با افسانهها و فلاسفه و خدایان متعدد، کشوری که این روزها خلاء هرکولی را احساس میکند که بتواند یونان را روی دستان پر زورش بلند کند و ببرد جایی بهتر.
یونان: در سه پرده…!
پرده یکم: دهه چهل شمسی- تهران
اولین یونانی که از نزدیک دیدم خیاطی بود به نام مسیو پانادوکیس. خیاطخانه ایشان که از معتبرترین لباسدوزیهای آن ایام بود در کوچه کندوان روبهروی خیابان ویلا (نجاتاللهی) قرار داشت که فقط با قرار قبلی لباس خواص میپذیرفت.
اتاق انتظار، دربان، پذیرایی با چای و قهوه و دو دستیار برای برگردان گفتمانها و ثبت اندازهها از ویژگیهای این جناب یونانی در تهران بود.
آقای پانادوکیس درزی به هنگام اندازهگیری یا پرو لباس به قدری حرف میزد که تو فراموش میکردی به اینجا آمدهای که شلوارگیری یا کت بدوزی، نخستین برخورد با یونان نشان داد که هلنیکها (نام باستان یونانیان) گویند بسیار سخن.
پرده دوم: چند سال بعد- آتن
با توری گردشگری در اولین مرحله گشتی اروپایی وارد آتن شدیم. هواپیمای مهم آن روزهای یونان. هواپیمایی المپیک بود که نام، نشانه و اثرش را در همهجا از روی باند تا داخل سالنهای مسافری و باری مشاهده میکردی. لباسهای هم نوع و مشابه یا در اصطلاح اونیفورم بر تن مردان و زنان جوان نشان از شمار بالای ارایهکنندگان خدمات در فرودگاه آتن بود. اما امری که قدری غیرعادی به نظر میآمد، چربش تعداد زنان بر مردان المپیکی بود. این تفاوت حتی در شمار باربران و چمدانکشان نیز دیده میشد؛ کاری که در دیگر جاها تقریبا ویژه مردان دیده بودیم.ما را از فرودگاه به قصر بردند با راهنمای خانم- راننده آقا و کمکرانندهای خانم در هتل نیز اکثر مسوولیت کارهای خدماتی با زنان بود و مردان بیشتر در پشت پیشخوانها یا در دفاتر به چشم میآمدند.
روز بعد که گروه را برای بازدید آثار تاریخی و فرهنگی و دیدنیهای شهر آتن میبردیم بنده بهعنوان مدیر گروه از خانم راهنمای دیگری که سطوحات تخصصی و حرفهای را ارایه میداد مورد تفاوت شمار زنان و مردان را در فرودگاه- اتوبوس و هتل سوال کردم، خانم راهنما گفت: مردان یونانی از میراث تاریخی و کهن خود بهعنوان اربابان- شخصیتهای اساطیری استفاده کرده و زندگی اجتماعی و جامعه بهگونهای بار آوردهاند که ارایه خدمات از جانب زنان و سرویس و خدماتپذیرایی از طرف مردان نوعی قبول عامه و عادت شده است- در عبور از خیابانها که هر گوشهاش کافههای پیادهروی وجود دارد دقت کنید، درصد بالایی از مشتریان آقایان هستند. در صورتی که پیش از ظهر و زمان کار است نه کافهنشینی و گپ طولانی زدن.
و این برخورد دوم با یونان و یونانیان نشان داد که مردان هلینک به کمکاری و استراحت علاقه بیشتری دارند تا فعالیت و کار کردن.
پرده سوم: همه سالها، همهجا
از یاد نبریم ایومونتان را در زد (Z)- آنتونی کوئین را در زوربای یونانی مارچلوماسترویانی در کندودار (زنبوردار) ملینا مرکوری را با یکشنبهها هرگز و ایرنهپاپاس را در مجموعه فیلمهایش به ویژه پیامبر.
سیدکاظم طباطبائی
پیشکسوت حوزه فرهنگ
داستان ما سه تا
۱٫ ما سه امپراتوری بودیم. ایران باستان، رومباستان و یونانباستان..... ما هنوز سرپاییم. ساز مخالف میزنیم با دنیا. حرف گوش نمیدهیم. حرف خود را دیکته میکنیم. با امپراتوریهای جدید کنار نمیآییم مگر اینکه به رسمیت شناخته شویم. از ما میترسند و از امپراتوری شیعیمان حرف میزنند. بخشی از این حرفها ساخته ترسشان از قدیم است و بخشی دیگر حاصل از پروپاگاندایی که سیاست امپراتوریهای جدید اقتضا میکند، اسمش را بگذار قاعدهبازی. بخش اصلیاش اما از دل این ملت در میآید. از ملتی که خفت و خواری و حقارت را قبول نمیکند. ایتالیا سرجایش نشسته. امپراتوریهایش یا نفتیاند یا مافیایی و به شدت منطقهای. بخشی از یک تیم. یک سرباز خوب برای ارتش اروپا و ناتو. یک نیمکتنشین صرف در حوزه اقتصادی و یک سکونشین مطلق در حوزه سیاسی. بخشی از تیم بودن تمام آرزوهای این کشور است. وقتی برلوسکونی سر کار بود، تمام جاهطلبیهای ایتالیا را زنده کرد و تمام زورش نتیجهای نداشت غیر از نفت ارزان از قذافی. تمام حوزه نفوذ ایتالیا همان لیبی بود و بس. امپراتوری قدیم حالا یک کشور آماده برای ورشکسته شدن است بدون جاهطلبی. سرگرمشده به فوتبال و فساد و مد. یونان که تعطیلترین است. ورشکسته… از نفس افتاده… غرق در بدهکاری…. غرق در همه چیز… به قول یک دوست فیسبوکی مثل کسی که پولی قرض کرده و با آن خوشگذرانده و حالا که موعد پرداخت رسیده، دبه میکند.
۲- ما سه تا بودیم. ما و یونان و روم. یونان همان وسطهای کار جا زد تا روم جایش را بگیرد. آنها نخستین امپراتوریای بودند که سرنگون شدند. آنها ما را گرفتند و ما آنها را. هر دو تا مرزها و پایتختی همدیگر را بارها گرفتیم اما ما ماندگار بودیم و آنها نه. از جایی وسط بازی روم جای آنها را گرفت و نبرد منتقل شد به آن جبهه. روم هم چند قرنی دوام آورد و بعد از میان رفت. جایش را انگلیس گرفت و روم کامل از بازی خارج شد. ما تضعیف شدیم. تجربه شدیم. زمین از دست دادیم. خورشیدمان به شمعی تبدیل شد اما ایران ماندیم.
۳- یونان حالا یک کشور ورشکسته است؛ پیرمردی که حوادث زیادی را به چشم دیده. هزاران افسانه دارد و یک ادبیات غنی و حماسی. با این همه یونان امروز جایی در جغرافیای امروز ندارد. حتی اگر اسمش به عنوان اولین جدا شده از دل یورو در تاریخ ثبت شود. برایشان سودی ندارد. خر خود را راندن برای آنهایی که هیچ ندارند، سودی نخواهد داشت. ما اگر راه خود میرویم دلیلش این است که دستمان پرتر است. غنیتریم. ما داریم برمیگردیم به قدرت سابق و جلویمان قدعلم کرده اند. پولهایمان را توقیف کرده ولی پسش میگیریم. روی پای خود میایستیم. یونان نه. آنها راه درازی برای سرپا ماندن دارند.
۴- یونان…ا ز فلسفه و شعر تا فوتبال و زیتون. از مورخان دروغپرداز تا کازانتزاکیس. از نظام اشرافگرایی و ثروتسالاری تا بیلباس بپرد به آغوش سوسیالیسم. چیزی از یونان باقی نمانده که در موردش بنویسیم. یونان کتابی است که دیگر منتشر نمیشود. کتابی قدیمی. عهد عتیق شاید. خواندیم که روزی سرمربی تیم بسکتبال معروفترین باشگاهشان به وقت رفتن به سمت محل مسابقه بنزین تمام کرد. نه خودش پولی داشت برای بنزین زدن و نه دستیارش. به باشگاه زنگ زدند. یک تاکسی برایشان ۵۰ یورو پول برد تا بتوانند بنزین بزنند. سرمربی همان روز و همانجا استعفا کرد. این واقعیت یونان است. شعر و فلسفه و زوربای یونانی را باید به همین ۵۰ یورو میفروختند که فروختند.
۵- این یک نوشته سیاسی نیست. این فقط یادآوری سرنوشت سه امپراتوری سابق است. دو تا روی زمین و یکی روی پای خودش. فقط همین.
پلی روی سیلاب ریاضت و فاجعه
«نه» بزرگ یونان به باید و نبایدهایی که قرار بود به دولت و ملت این کشور تحمیل شود، سدی بود به بزرگی دژ رسوخناپذیر کوه المپ. مادر المپیک با عظمت فراوان برای پسر بیخانمانی به نام پیر دوکبرتون منبع الهام شد و وی با یونان، المپیک و تاریخ ورزش را جهت داد.
«نه» اخیر یونان به اندازه صخره ایجاد شده توسط بچههای اتوریهاگل آلمانی، سنگین و غیرقابل برگشت بود. وقتی همه فقط تحقیر کشور فلاسفه در جامجهانی ۱۹۹۴ به عنوان تنها یادگار کشور اسامی دشوار در ذهن داشتند، جیانکوپولس، زاگوراگیس و … آمدند و با یک- هیچ، یک- هیچ، تحقیق بزرگترین شگفتی تاریخ جامملتهای اروپا را رقم زدند. حالا فوتبال کنار تشبیه زیبای کانزاتاکیس، چه خوب مینشست؛ کرم پیله، پروانه شد و پرواز کرد!
قهرمانی یونان در اروپا به حماسه هومر میماند اما پایان خوشی نداشت. فوتبال اروپا دو سال قبل از قهرمانی حماسی سفیدها به دارو دسته نیکوپولیدس دروازهبان ایمان آورد؛ وقتی تا ۹۰ ثانیه مانده به پایان بازی آخر مرحله گروهی جامجهانی ۲۰۰۲ مقابل انگلیس میزبان، ۳ امتیاز باارزش به نفع آلمان( دیگر مدعی صعود مستقیم) گرفته بود و تنها با ضربه آزاد بکام و نگاه فیلسوفانه نیکوپولیدس به توپ، برتری را از دست داد. از آن زمان یونان به صفحه تلویزیون و کرکریهای فوتبال این ور آب هم آمد؛ درست دو سال قبل از برگزاری یک المپیک باشکوه. وقتی «دیجی تیستو» در حال اجرای بهترین کار برای افتتاحیه المپیک ۲۰۰۴ بود هیچکس تصور نمیکرد اقتصاد متوسطالحال این کشور، توان این میزبانی و هزینه سنگین را داشته باشند اما به سبک خدایان کوه المپ، آنچه غیرممکن به نظر میرسید، ممکن شد و میزبان اولین المپیک مدرن، سال ۲۰۰۴ از یک ضیافت باشکوه سربلند بیرون آمد.
از آن زمان برای ورزش و فوتبال یونان، روزهای بیخاطرهای پشت سر گذاشته شده است؛ روزهایی پر از جنجال و آشوبها البته همیشگی هواداران درون میدان و قتل و درگیری بیرون زمین. ریاضت اقتصادی تحمیل شده و جنجالها، تعطیلی موقت لیگ را درپی داشت اما یونان، یونان است؛ کشور کارهای عجیب و غریب. حالا پس از یک وقفه، آنها آماده هستند بار دیگر باشگاههای خاص خود را در سطح اول فوتبال اروپا ببینند. پاناتینایکوس که زمانی با مربیگری فرانس پوشکاس افسانهای تا فینال جامباشگاههای اروپا و لیگقهرمانان فعلی صعود کرد، همراه غول دیگری به نام المپیاکوس (تیم سابق ریوالدو) به انتظار روزهای خوش آینده است. یک افتضاح در جامجهانی ۱۹۹۴، قهرمانی در یورو ۲۰۰۴ و خشونت در فوتبال… وقت آن رسیده که دنیا با خاطرات رنگی دیگری، یونان را در قاب سیاه و سفید معصوم خاطرات اولین دوره المپیک و قهرمانان باستانیاش به یاد آورد!
۱۹ قرن فراموشی!
گریس، هلونیکا و یا هلاس، یکی از بزرگترین و کهنترین تمدنهای تاریخ، واقع درکناره دریای مدیترانه و اژه در تقاطع اروپا و آسیا. مهد فلسفه، دموکراسی و تئاتر و الهام بخش رنسانس و تمدن مدرن مغرب زمین.
در زبانهای ایرانی، عربی و هندی و… به این کشوریونان گفته میشود که بر گرفته از نام شهر باستانی ایرونیا درساحل غربی آسیای صغیر، در ترکیه امروزی است.پس از مرگ اسکندر در۳۲۳ پیش از میلاد، سلسله آنتیگونید توسط یکی از فرماندهان سپاهش در۲۷۶ پ.م در یونان به حکومت رسید. از حدود ۲۰۰ پ.م، یک رشته از جنگها میان امپراتوری روم و یونان آغاز شد. شکست در نبرد پیدنا در ۱۶۸ پ.م منجر به انحلال سلسله آنتیگونید شد. در ۱۴۶ پ .م، مقدونیه به تصرف سپاه روم درآمد و سرانجام در ۲۷ پ.م، آگوستوس امپراتور روم، تمام یونان را ضمیمه امپراتوری روم کرد.در سال ۳۹۵ با مرگ تئودوس اول، امپراتوری روم به دو بخش تقسیم شد.
بخش غربی آن در ۴۷۶ از بین رفت ولی بخش شرقی آن که به امپراتوری بیزانس معروف است تا قرن پانزدهم بر بخش عظیمی از اروپا و آسیانه میانه حکومت کرد. به این ترتیب به مدت بیش از یک هزار سال یونان بخش مهمی ازامپراتوری روم شرقی را تشکیل داد. در ۱۴۵۳ با تصرف کنستانتینوپل یا همان بیزانس توسط ارتش عثمانی، یونان جزوی از قلمرو امپراتوری عثمانی شد. در ۱۴۷۵ امپراتوری روم شرقی به صورت کامل منقرض شد و عثمانیها به مدت نزدیک به پنج قرن به جای آن مستقر شدند.
در این مدت کلیسای ارتودوکس یونان عهده دار حکومت بر تمامی مسیحیان ارتدوکس امپراتوری عثمانی شد و جالب آنکه عثمانیها آنها را مجبور به تغییر مذهب نکردند.در سالهای پس از آن، یونانیان در نبردهای مختلفی از جمله لپانتو در ۱۵۷۱, شورش کشاورزان اپیروتس (۱۶۰۱ – ۱۶۰۰)، نبرد موره (۱۶۹۹- ۱۶۸۴) و انقلاب اورلوف به تحریک روسها در ۱۷۷۰، علیه عثمانیها طغیان کردند. از این زمان به بعد، رقابت و درگیری عثمانیها و روسها و همچنین هم مذهب بودن ارتودوکسهای روس و یونان، موجب شد که روسها بیش از بیش در یونان نفوذ پیدا کنند.در ۱۸۱۴، یک انجمن سری به نام فیلیکی اتریا
(انجمن یاران)، الهام گرفته از ایدهای انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب آمریکا با هدف استقلال یونان در بندر اودسا روسیه تشکیل شد.
این انجمن در ششم مارس ۱۸۲۱ قیامی را در جزیره پلوپونز به رهبری آلکساندروس ایپسیلانتیس تدارک دید که منجر به تصرف تریپولیزا، مرکز جزیره، دراکتبرهمان سال شد. قیام به کرت، مقدونیه و مناطق مرکزی یونان کشیده شد. در همین زمان کشتیهای جنگی یونان موفق به شکست نیروی دریایی عثمانی در دریای اژه شدند. به تلافی این شکست عثمانیها در سال ۱۸۲۲ اقدام به قتل عام یونانیان جزیره چیوس کردند. این قتل عام افکار عمومی دراروپا را متوجه بحران در این منطقه کرد. بعد از این اتفاق، سلطان عثمانی از مهمت علی، حاکم مصر درخواست کرد که وی پسرش ابراهیم پاشا را برای سرکوبی شورش به یونان بفرستد. سپاه ابراهیم پاشا در فوریه ۱۸۲۵ وارد پلوپونز و موفق شد در مدت نسبتا کوتاهی بخش زیادی از شورش را سرکوب کند. سرانجام سه قدرت بزرگ اروپا یعنی روسیه، انگلیس و فرانسه تصمیم به مداخله در این جنگ گرفتند و هر یک ناوگانی را به یونان اعزام کردند. ناوگان اعزامی روسیه و انگلیس موفق به شکست ناوگان مصر و عثمانی در جزیره هیدرا شد، ناوگان فرانسه نیز در سال ۱۸۲۸ وارد پلوپونز گردید. درهمین زمان یونانیان موفق به شکست عثمانیها در مناطق مرکزی یونان شدند.
در همان سال روسیه علیه عثمانی اعلام جنگ کرد که منجر به شکست عثمانیها و عقد قرارداد آندرینوپول در ۱۸۲۹ شد. سرانجام در سال ۱۸۳۰، پرتکل لندن با موافقت امپراتوری پروس و اتریش به امضای نمایندگان روسیه، انگلیس و فرانسه رسید و حکومت یونان بصورت رسمی تشکیل شد. براساس این پروتکل، سه کشور مذبور تحت نام «محافظین قدرت» صاحب نفوذ چشمگیری درامورداخلی یونان شدند.به این ترتیب پس از نزدیک به ۱۹ قرن، یکی از بزرگترین تمدنهای تاریخ، تولدی دوباره پیدا کرد تا یونان مجددا به عنوان کشوری مستقل پا به عرصه وجود بگذارد. تمدنی که دیگر هیچگاه نتوانست به شکوه و عظمت گذشته خود باز گردد.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد