21 - 03 - 2020
واژههای بیسروصدا
مجید عابدینی- روز اربعین بود که پیش از ظهر رضا با یک ظرف آش رشته توی یه دست و ظرفی پر از حلیم در اون یکی دست، مقابل در آپارتمانم ظاهر شد. فوری یکی از ظرفها رو از دستش گرفتم و گفتم، بابا این کارها چیه؟ چرا زحمت کشیدی و اونهم با این وضع! اقلا میگفتی که بیام جلوی در ساختمون! حالا بیا تو. رضا گفت: آخه آش رشته نذری زنمه و این حلیم رو هم همسایهها پختن و خیلی خوشمزه است البته بهتر بود صبح کمی زودتر برات میآوردم!
وقتی آش و حلیم نذری رو با کمک رضا توی یخچال گذاشتیم و دور و بر چای و شیرینی و آبمیوه بساط همیشگیمون رو برقرار کردیم پرسیدم: خب رضا جون خبر از وقایع روز دنیا داری؟ رضا وقتی درست و حسابی توی جاش قرار گرفت و فنجون چاییش رو به سمت خودش کشید گفت: راستش عابد فکرکردم این رفتن نتانیاهو به عمان یکم مشکوکه! آخه چرا درست وقتی رو انتخاب کرده که اوضاع آمریکا و عربستان حسابی قمر در عقرب شده! میگم نکنه در رابطه با همون تصمیمات بین پوتین و ترامپ داره جهتگیریهای آمریکا به سمت دوستی بیشتر با ایران و برداشتن چتر حمایتیشان از اعراب منطقه میره؟ تو چی فکر میکنی؟
از چاییم جرعهای نوشیدم و گفتم: بیخود این فکر به سراغت نیومده! اون موقع هم یادته که بعد از کنفرانس خبری هلسینکی این صحبت بینمون شد که اتفاقات در این جهت باید قاعدتا از حدود ماه نوامبر شروع بشه! الان مساله مهم پایان دادن به جنگ یمن برای اروپاییها و آمریکاییهاست! شاخ گنده در مقابلش بنسلمان هست که با پیشامد یا نقشه از قبل طراحی شده قتل خاشقجی، زیر آبش رو توی روزهای آینده خواهند زد!
مزهای از چایی گرفتم و ادامه دادم: الان هم سر بازی تحریم نفتی ایران، باید آمریکا کار رو با آلسعود یکسره کنه! من که میگم در هر حال برای چرخش رادیکال ترامپ به سمت ایران اول باید آمریکا تکلیف رو با متحدین عرب در منطقه یکسره کنه و بعد از سوریه بنا به قرار روسها بیرون بره!
مساله استثنا کردن چند کشور از تحریمهای نفتی هم به نظرم در همین رابطه قرار میگیره.
رضا بعد از سر کشیدن چاییش یکباره حرف رو عوض کرد و گفت: راستی برات نگفتم که زنم دیشب همینطور که آش رشته رو نصف شبی هم میزد، دیدم با خودش زمزمه میکنه: چشم میبندیم در برابر چشمهایی که حرف نگفتهشان اشک مینشاند به جانمان! من و مهناز دخترم بهتزده بهش نگاه میکردیم. وقتی دوباره ادامه داد: کر میشویم، بر صدایی که خسته است شاید، حبس میکنیم نفسی را که گره خورده، در گلویی که بغض بغض دور است، از هوای هم هوایی!
اینجا بود که مهناز هم باهاش همصدا شد و هر دو خواندند: یک پرسه هیچ، بر روحی که گیج میزند، دور تا دور بارانی که هنوز نیامده رفته! همینطور هاج و واج مونده بودم. وقتی پرسیدم: یعنی زنت هم مثل مهناز شعر نظارهرو که تو روزنامه آمده بود از حفظ کرده؟
رضا گفت: بابا این زن من کافی است دو بار یک حرفی رو بشنوه تا مثل بلبل برات بدون جا انداختن یک ویرگول بازگو کنه! قدرت ضبطش واقعا بینظیره!
رضا به ساعتش نگاه کرد و گفت: با اینکه خیلی دوست دارم بیشتر بشینم ولی راستش باید برای این طرف و اون طرف آش رشته نذری ببرم و داره کمی دیر میشه!
موقع خداحافظی گفتم: پس دفعه بعد بیشتر راجع به شعر و شاعری حرف میزنیم. آخه بعضی واژههای بیسروصدا هستن که حیف است با صدای بلند گفته نشن!
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد