28 - 03 - 2020
هنر دختران تاجمیر
ریحانه جولایی- ماشین از خیابان خاکی میگذرد. پارس سگها خبر از آمدن غریبهها میدهند. سرهای دختران کوچک از پشت دیوار کاهگلی پیدا میشود و بعد با هم عائده را صدا میزنند. کمی بعد عائده و آسیه پشت دیوار به سمتم میآیند. دو دختر زیبا و سبزهرو با لبهایی که ناشیانه و بسیار ملیح قرمز شدهاند. چادرهایشان را دور بدنشان پیچیدهاند و یک سمت چادر را روی شانه انداخته، درست مثل بلوچها.
با شوق جلو میآیند و عائده میپرسد: برای خرید عروسک آمدهاید؟ وقتی جواب مثبت میدهم چشمان هر دو خواهر برق میزند و آسیه با عجله میگوید: یک دقیقه صبر کنین میرم و کلید مییارم. با عائده به سمت اتاقکی که عروسکها را در آنجا نگه میدارند میرویم. عائده میگوید: کاش زودتر گفته بودین میاین چراغ نفتی روشن میکردم براتون؛ اتاق خیلی سرده و شما شهریها عادت ندارید توی سرما باشید. همین موقع آسیه هم میرسد و در اتاق را باز میکند. اتاق کوچک پر از عروسکهای دستساز با لباسهای خوشرنگ و منجقدوزی شده محلی آنقدر سرد است که با جوراب زمستانی هم باز کف پاهایم احساس
سرما میکنم.
آسیه عروسکها را نشانم میدهد و میگوید: همه این عروسکهارو خودمون درست میکنیم. برای ساختن سه تا عروسک دو روز زمان لازم داریم و لباسهاشون رو از پاکستان سفارش میدیم برامون بیارن ولی اینجا مشتری نداریم. چی بشه مثل شما مسافر بیاد و از ما چند تا عروسک بخره. روستا هم اینترنت نداره که ما توی اینترنت عروسکامون رو بفروشیم.
عائده که منتظر نشسته بود تا حرفهای خواهرش تمام شود دستم را میگیرد و به سمت قفسه عروسکها میرویم. یکییکی عروسکها را برمیدارد و نشانم میدهد. «اسم این نازگله… این بیبی گل… این مریم و…» برای هر عروسک اسمی انتخاب کردهاند و توی کیف دستی که بین همه عروسکها مشترک است داستان و شناسنامهاش را نوشتهاند.
آسیه سوزندوزی هم میکند و دستبندهای سوزندوزی شده را با قیمتی بسیار پایینتر از ارزشش برای فروش میگذارد که آن هم باید صبر کند مسافری گذرش به این روستای دورافتاده و محروم بیفتد و سری به اتاقک کوچک عروسکیشان بزند.
عکس هم یکی از عروسکهای دست ساز عائده و آسیه است. سنت و فرهنگ بلوچهای این منطقه به زنان و دختران اجازه نمیدهد جلوی دوربین بایستند و کسی عکسی از آنها ثبت کند. به جای عکس دو خواهر زیبا یکی از عروسکهایشان را میبینید که اسمش نازخاتون است، ۳۰ ساله و شش سال است با رحمان ازدواج کرده و یک دختر کوچک و یک پسر دارد و در حال رفتن به عروسی برادرش است. نازخاتون از زندگیاش راضی است.
سمفونی چهرهها، داستان آدمهایی است که کمتر به چشم میآیند.اینجا هر هفته مجالیست برای دیده شدن و خواندن داستانهای کوتاهشان.شما هم میتوانید روایتگر آنهایی باشید که دوست دارید دیده شوند.
rjoulaei@yahoo.com
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد