هزینههایی که مصالحه را به جای نزاع پیشنهاد میدهد
در یک سناریوی انتزاعی تصور کنید جنگ دوم رژیم صهیونیستی علیه ایران آغاز شود و ایالاتمتحده آمریکا نیز در آن مشارکت کند، چه اتفاق جدیدی در اقتصاد نحیف ایران میافتد، چه آسیبی به ایران میرسد و چه فایدهای نصیب ایالات متحده و رژیم صهیونیستی میشود؟
هماکنون تلاشهای زیادی هم از سوی مقامات سیاسی- نظامی غرب و رژیم صهیونیستی و هم از سوی بازوهای رسانهای آن انجام میشود تا درباره قریب الوقوع بودن حمله نظامی احتمالی رژیم صهیونیستی به ایران هشدار داده شود. مسلم است که در دوره جنگ ۱۲روزه، رژیم صهیونیستی نقاط آسیبپذیر خود را مشاهده کرده و درصدد تقویت آن برآمده است. در طرف مقابل ایرانیان نیز فهمیدهاند که ادعاهای نظامیانمان در مورد توانایی نابودکننده علیه رژیم صهیونیستی وجود ندارد و اگرچه فرود برخی موشکها و پهپادهای ایرانی مشکلات و خسارات زیادی برای صنعت، اقتصاد و جامعه رژیم صهیونیستی پدید آورد اما تمام این مشکلات و خسارتها به فروپاشی و نابودی رژیم صهیونیستی نینجامیده است.
ادامه همین فهم ایرانیان اینگونه رقم میخورد که تداوم حملات به رژیم صهیونیستی و حتی افزایش آن، حتما به فروپاشی و نابودی این رژیم منجر نخواهد شد بنابراین همه ثمرها و نتایج حملات ایران- با هر شدتی- تنها به وارد آمدن برخی آسیبهای جانی و اقتصادی محدود خواهد شد و نتیجهای دیگر دربر ندارد.
حمله مجدد به ایران در عین حالی که به تاسیسات و اقتصاد این کشور ضربههایی وارد خواهد کرد و آسیبهایی خواهد زد، منفعت مهمی برای ایالاتمتحده و رژیم صهیونیستی ندارد. هم اکنون و از گذشته شهروندان ایرانی مشکلات گوناگونی را تجربه کردهاند. مشکلاتی که هماکنون ایرانیان با آن دستوپنجه نرم میکنند اگرچه بیشتر، آزاردهندهتر و سختتر است اما تازگی ندارد یعنی اگرچه ایرانیان از بروز و افزایش این مشکلات آسیب میبینند، اعتراض میکنند و نارضایتیهای خود را به شیوههای مختلف ابراز میدارند اما همانطورکه در عراق زمان صدامحسین و کرهشمالی امروز مشاهده میشود، همه این نارضایتیها جامعه را به براندازی و تغییر نظام تشویق نخواهد کرد.
در واقع ایرانیان معتقد نیستند که در پشت پیشنهادهایی که این روزها شنیده میشود، حسن نیت وجود دارد. در همین هفتههای گذشته همایش مونیخ از سوی پسر شاه سابق و رم از سوی مریم رجوی و طرفدارانش برگزار شد و هر دو طرف طرحهای فریبندهای در مورد آینده ایران ارائه کردند. نقطه ثقل این گردهماییها حمله به گروه مقابل بود و حملات لفظی تندی علیه طرف مقابل ایراد شد اما سخنرانی عنصر کلیدی هر دو همایش (رضا پهلوی و مریم رجوی) به جز لفاظیهای فریبنده هیچ محتوای دیگری نداشت و هر دو چهره در گفتار خود تلاش کردند با آنچه اروپا، رژیم صهیونیستی و ایالاتمتحده در مورد ایران میپسندند به عنوان وعدههای قابل تحقق در مانیفست خود مطرح کنند تا خارجیان به همکاری با ایشان ترغیب شوند.
روشن است که همه این تلاشها البته در ایران مخاطبان و هوادارانی دارد اما هیچیک از این تلاشها تاکنون نتوانسته به وجود آورنده حرکتی قابل لمس باشد و منتقدان این تلاشها در پارلمانهای اروپایی، سنا و کنگره آمریکا با تحقیر از برگزارکنندگان همایشهای مونیخ و رم میپرسند که آیا آنقدر قدرت دارند که در تهران یا هر شهر دیگر ایران، یک اجتماع ۵۰۰هزار نفری برگزار کنند؟ کاملا قابل درک است که نه فقط برگزارکنندگان که هواداران ایشان از پاسخ دادن به این سوال طفره بروند و درنهایت به آن پاسخ منفی بدهند.
این واقعیت آشکار البته از نظر راهبردنویسان در ایالاتمتحده و رژیم صهیونیستی دور نمانده و در واشنگتن و تلآویو، تحلیلگران با نگرانی میپرسند که اگر حمله به ایران باعث سقوط جمهوری اسلامی ایران نشود، یک جمهوری اسلامی زخمیتر شده چه فایدهای برای آمریکا و اسرائیل خواهد داشت؟ پاسخ ساده است، هیچ، بلکه زخمیتر کردن ایران، این کشور را به انجام پاسخهای خشنتر، بیملاحظهتر و اتخاذ رفتارهای رادیکالتر سوق خواهد داد. همانطور که آمریکاییها هم در گفتارهای اخیر مورد تاکید قرار دادهاند، بیشتر از رژیم صهیونیستی ناراحت و نگران هستند. ترامپ و اطرافیانش تصور میکردند پس از حمله و اتمام عملیات چکش نیمه شب، ایران مانند ژاپن پس از جنگ جهانی دوم تسلیم خواهد شد و دستان خود را بالا خواهد برد سپس کاخ سفید و ترامپ خوشحال و خندان، اولین پیروزی خود را جشن خواهد گرفت اما این اتفاق نیفتاد.
اکنون در حالی که آمریکا و رژیم صهیونیستی ادعای نابودی کامل تاسیسات هستهای ایران را مطرح میکنندد، نمیدانند که ایران واقعا چقدر آسیب دیده و چگونه این آسیبها را برطرف میسازد، خسارتها را جبران میکند و دوباره به فعالیتهای هستهای خود ادامه میدهد. البته ترامپ میگوید دوباره این فعالیتها را در صورت شروع نابود خواهد کرد اما بعید به نظر میرسد که پرندههای آمریکایی و رژیم صهیونیستی برای انجام حمله مشترک به تاسیسات نابودشده یا هر نقطه احتمالی دیگر علاقهمند باشند چراکه هر دو میدانند که چگونه میتوان یک جنگ دیگر را شروع کرد اما نمیدانند که چگونه میتوان آن را به پایان رساند.
در واقع رهبران تلآویو و واشنگتن میدانند که بدون کنار رفتن جمهوری اسلامی، هر حملهای با هر وسعتی و با هر شدتی، چیز زیادی را در ایران تغییر نمیدهد و الگوی منزوی کردن صدام حسین در درون جغرافیای خود، در مورد ایران قابل تکرار و مفید نیست. تجربه جنگ ۱۲روزه نیز نشان میدهد از میان بردن مقامات سیاسی و نظامی در ایران، در هر سطحی که انجام شود الزاما نمیتواند باعث فروپاشی نظام یا حتی تزلزل ساختار حکومت ایران شود و آنچه در سوریه رخ داد و حکومت بشار اسد با استقبال شهروندان سوری از مهاجمان به سرعت فروپاشید، لزوما در ایران قابل تکرار نیست.
با این اوصاف راهبردنویسان در تلآویو و ایالاتمتحده واقعا نمیدانند که برای چه منظور باید به ایران حمله و هزینههای آن را تحمل کنند. ایران مانند لبنان و سوریه نیست که حمله به آن هزینه کمی داشته باشد و اگر قرار باشد که نظامیان ایران به حملات پاسخ دهند آن هزینه پاسخهای ایران هم به سایر هزینهها اضافه خواهد شد. علاوه بر این باقی ماندن جمهوری اسلامی در قدرت، منازعه با ایران را تا مدتهای نامعلوم تداوم خواهد بخشید.
شاید به همین دلیل است که اکنون در تلآویو و واشنگتن گزینه مصالحه هدفمند با ایران، بیش از هر زمان دیگر مورد توجه قرار گرفته است.