1 - 09 - 2022
هدایت و غمی از جنس خودش
ساعت ده روز یکشنبه
یمسعود سلیمی- کی از روزهای تعطیل سال ۳۸ یا ۳۹ خورشیدی بود، رفته بودم منزل پدربزرگ پدریام؛ خانه بزرگی بود که غیر از پدربزرگ و مادربزرگ و عموی کوچکم، عمهام با شوهر و بچههایش و یکی دیگر از عموهایم با خانوادهاش در اتاقهای متعدد آن زندگی میکردند.
رفتن به خانه پدربزرگ پدری، برایم یک جور گردش و تفریح بود، گاهی پدربزرگ میآمد عقبم و گاه خودم تنهایی از خانهمان، یعنی خانه پدربزرگ و مادربزرگ مادریام که در امیریه، نزدیک منیریه – ولیعصر امروزی- پیاده راه میافتادم و کلی محلههای اسم و رسم دار آن روزها، از فرهنگ و پل امیر بهادر و گنجهای گرفته تا چهارراه گمرک و مختاری نزدیک میدان راه آن را پیاده میرفتم. از نزدیک چهارراه مختاری میپیچیدم طرف کوچه درختی و با صفای دلبخواه و پس از رد شدن از سی متری، خیابان جمال الحق را میگرفتم و میرفتم تا انتها که داخل یکی از کوچههای بن بست آن خانه بزرگ پدربزرگ بود.
آن روز سرمای استخوان سوز تهران نمیگذاشت با بچهها در حیاط بازی کنیم، همه جمع شده بودیم در اتاق عمویم که خیلی اهل کتاب و مطالعه بود، کتابخانه بزرگی داشت که همه جور کتاب و مجله به ویژه نوشتههای چپی، آثار نویسندگان روس، آندره ژید و کلی از ادبیات فارسی مثل یکی بود یکی نبود جمالزاده چشمهایش اثر ممنوعه آن روزهای بزرگ علوی، ماهنامه سخن و خیلی نوشتههای دیگر.
***
در آن روز سرد تهران در سال ۳۸ یا ۱۳۳۹ خورشیدی، از سر کنجکاوی رفتم سر وقت کتابخانه پر از کتاب عمویم، کاری که او اصلا دوست نداشت و من با وجود اینکه اخلاقش را میشناختم، اما از غیبت یکی، دو ساعتهاش و شلوغی خانه، سوءاستفاده کردم و با کمی ترس و لرز، چند کتابی که دم دست بود را برداشتم و با عجله شروع کردم به ورق زدن، روی جلد یکی از آنها آمده بود؛ زنده به گور، مجموعه داستان، صادق هدایت این گونه بود که در آن روز سرد زمستان برای نخستین بار یکی از کتابهای صادق هدایت را ورق زدم.
پیش از این، جسته و گریخته شنیده بودم که با خواندن کتابهای هدایت آدم ناامید میشود، دست به خودکشی میزند، از دین و ایمان برمی گردد و خیلی تعریفهای منفی دیگر.
آن روز هنگامی که زنده به گور را دست گرفتم، با وجود اینکه میترسیدم عمویم سر برسد و از دستم ناراحت شود، احساس آشنایی انگار مرا میخکوب کرده بود، کتاب را ورق زدم؛
«از یادداشتهای یک دیوانه
نفسم پس میرود. از چشمهایم اشک میریزد، دهانم بد مزه است، سرم گیج میخورد، قلبم گرفته، تنم خسته، کوفته، شل، بدون اراده در رختخواب افتادم... رختخواب بوی عرق و بوی تب میدهد، به ساعتی که روی میز کوچک بغل رختخواب گذاشته شده، نگاه میکنم، ساعت ده روز یکشنبه است. دور اتاق را مینگرم که چراغ برق میان آن آویخته، دور اتاق را نگاه میکنم، کاغذ دیوار گل و بته سرخ و پشت گلی دارد. فاصله به فاصله آن دو مرغ سیاه که جلو یکدیگر روی شاخه نشستهاند، یکی از آنها تکش را باز کرده مثل این است که با دیگری گفتوگو میکند. این نقش مرا از جا در میکند.....»
***
با صدای عمو که در حیاط پیچید، کتاب را با عجله در کتابخانه گذاشتم اما هنگامی که به هم ریختگی کتابخانه را دید، از زیر عینک نگاهی به من انداخت که کمترین سرزنشی در آن دیده نمیشد؛ بعدها به لطف خدابیامرز عمو ابوالفضلام، خیلی از کتابهای ممنوعه آن روزگار از چشمهایش گرفته تا تاریخ مشروطیت و کلی از کتابهای هدایت از جمله همان مجموعه زنده بگور و همچنین سه قطره خون و بوف کور را به امانت گرفتم، به ویژه آن که از بوف کور زیاد شنیده بودم، خیلی دلم میخواست، بدانم حرف و حدیثها دربارهاش، چرا و چگونه شکل گرفته است.
حساسیتها و اشارههای ضد و نقیض، در یک کلام هالهای از ابهام که بر «بوف کور» سایه انداخته بود، باعث شد تا منِ خواننده کم سن و سال با نوعی پیشداوری کتاب را دست بگیرم؛ «در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشید. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیشامدهای نادر و عجیب بشمارند....»
صادقانه اعتراف میکنم، چند صفحه از کتاب را که خواندم، ادامهاش برایم مشکل شد، احساس کردم به فرصت و زمانی دیگر نیاز دارم تا بتوانم، بوف کور را با دل سیر، فارغ از پیشداوریهای موجود، با آرامش بخوانم و چند بار هم بخوانم.
***
در طول این سالها، بیشتر نوشتههای هدایت را خواندهام و دربارهشان هم، زیاد خوانده و شنیدهام که یکدست نبوده و نیستند، به عبارتی آثار و شخصیت هدایت، با نظر موافق و مخالف، نه به یک اندازه اما در نهایت، روبهرو شده است.
بهطور مثال در کتاب «صادق هدایت از افسانه تا واقعیت»، نوشته محمدعلی کاتوزیان، درباره بوف کور آمده است (صفحه ۱۶۷): از دهه ۱۳۲۰ که بوف کور برای اولین بار انتشار یافت، مساله منابع آن و نفوذ سایر آثار در آن، موضوع بحثهای بسیار بوده است. دیدگاه غالب در آن زمان ملهم از نظرات حزب توده بود که هنوز نیز البته با قوت و مقبولیت بسیار کمتری رواج دارد و براساس آن بوف کور موقعیت سیاسی زمان رضاشاه را منعکس میکند.»
برپایه نوشته این کتاب، احسان طبری بوف کور را «تراوشاتی از یک نویسنده مترقی میداند» در عین حال، چپگرای معروف ایران، بوف کور را «سند محکومیت جامعه مبتذل عصر خود» نیز به حساب میآورد.
از طرفی باز در کتاب مورد بحث میخوانیم که در سالهای اخیر، تلاشهایی برای کشف منابع بوف کور در کارهای نویسندگان دیگر و حتی در برخی اسطورهها و افسانههای کیش بودایی به عمل آمده است، واقعیت این است که هر وقت سخن از هدایت و کارهای او و بهطور خاص «بوف کور» به میان میآید، نام نویسندهها، شعرا و فلاسفه بزرگی چون کافکا، آلن پو، سارتر، خیام، ریکله و ژرارد ونرال هم مطرح میشود.
به عنوان نمونه، خیام در یکی از رباعیات خود از فاختهای حرف میزند که به ویرانههای قصر بلندی نشسته و میپرسد که «کوکو، کوکو». خیام البته به جای بوف از واژه فاخته استفاده میکند، در حالی که در زبان فارسی بوف یا جغد متداولتر است.
البته در اینجا بهطور کلی در پرونده، ما قصد ورود به مباحث تکنیکی و تعریف مفهومی از موضوعی نداریم و در این بحث خاص هم اگر قرار بر نقد و بررسی کارهای هدایت در پیش باشد، چندین و چند کتاب باید نوشت.
***
من نوشتههای هدایت را دوست دارم البته بعضیها را بیشتر و دلیل آن هم جدا از نوع نگارش بدون تکلف و در موارد زیادی واقعگرایانهای- به غیر از بوف کور که با تمثیل و نماد و زن اثیری همراه است- که دارد به لمس و احساس بسیاری از اماکن و شخصیتها با آنچه پیرامون زندگی بهطور عام و جامعه دیروز و امروز کشور بهطور خاص میگذرد و من در سالهای زندگیام با آنها روبهرو بودهام، نیز مربوط میشود.
هنگامی که در شرح حال هدایت میخواندم که در خیابان لوشامپیونه در منطقه ۱۵ پاریس، میزیسته و همانجا از دنیا رفته و سپس در گورستان معروف پرلاشز در منطقه ۱۹ پاریس که بسیاری از بزرگان ادب و هنر جهان در آن آرمیدهاند، به خاک سپرده شده است، با خود میگفتم اگر پایم به پاریس برسد باید سری به این دو مکان بزنم و بعدها، یعنی چندسال پیش از انقلاب که راهی فرانسه شدم و ساکن پاریس، چندبار به تنهایی و بارها وقتی مهمان داشتیم به عنوان راهنمای توریستی!!، به خیابانی که میزیست و همچنین سر خاک صادق هدایت رفتم و رفتیم. نویسنده بزرگ ایرانزمین که در خارج از کشور، بیش از داخل ارج و قرب دیده و میبیند، در یکی از زیباترین جاهای گورستان پرلاشز، در بلندی، زیر درخت بید و سنگ سیاه یکدست و چشمنوازی دفن شده است.
هدایت را چه دوست بداریم و چه او را نفی کنیم به عنوان یک نویسنده بزرگ نامش در تاریخ ایران زمین به ثبت رسیده است.
massoudmehr@yahoo.fr
کینه مرد مرده
هومن جعفری- این چند سطر را باید نوشت نه برای صادق هدایت که برای بزرگترین تعقیبکننده افکار، آثار و بزرگترین آشنای او. برای مردی که انگار در این سالها کاری ندارد غیر از هدایت و سرگرمی ندارد غیر از هدایت و تمام فکر و ذکرش- غیر از حضور پر شور و حداقلی در هر انتخاباتی که پیش بیاید و شکست حداکثری در هر انتخاباتی که در آن شرکت کند- به این مشغول است که در هر تریبون و در هر نشریهای که ادارهاش در داستان او باشد و در هر فرصتی، یادی از صادق هدایت را زنده نگه دارد. مردی که انگار صادق هدایت و زنده نگه داشتن نامش، بزرگترین دغدغه اوست. میدانم حتما این نوشته را میخواند چون چنان به اسم هدایت حساسیت دارد که هر آنچه در مورد او چاپ شود را میخواند. این نوشتهها تقدیم به رضا رهگذر یا محمدرضا سرشار یا اگر دست داد هر دوتایشان کنار هم.
***
از صادق هدایت هیچ نمیدانم. میدانم نویسندهای بوده و زندگی تلخی داشته و آثار تلخی از خود بر جای گذاشته و دست آخر هم خودش را پاریس سر به نیست کرده و مزارش در پرلاشز همچنان پابرجاست. با این همه به لطف رضا رهگذر (و جناب سرشار) که اشتباها بزرگترین دشمن او نامیده میشود- اما بیشتر از تمام دوستان و طرفدارانش اسم او را بر زبان میآورد- نام او همیشه ورد زبانهاست. طبیعتا در محافل ادبی و هنری نمیشود اسم امثال او بر سر زبانها نباشند اما به لطف جناب رهگذر که از هیچ کوششی برای لگدمال کردن نام مرد مرده، فروگذار نمیکنند، نام او در محافل و مجامعی بر سر زبانهاست که طبیعتا نباید باشد. در بین قشری که در سیاست به محافظهکاران یا اصولگرایان رای میدهند و بعضا اثبات خود در نفی گذشتگان میدانند. صادق هدایت در تفکر چنین گروهی، یک نویسنده نامحبوب است خاصه آنکه عقاید تند و تیز هدایت در مورد مذهب نیز به این گروه بهانه خوبی برای بیتوجهی به او میدهند. ایرادی هم ندارد.
اگر بتوانیم مطابق توصیه کنستانتین ویرژیل گئورگیو، نویسنده مشهور رومانیایی، بین هنرمند و هنر هنرمند، تفاوت قائل شویم و اشتباهات هنرمند را پای هنرش نگذاریم، میشود راحتتر در مورد آثار هنری قضاوت کرد. بهترین هنرمندان دنیا هم در زندگی شخصی یا اجتماعی خود آنقدر اشتباهات ویرانگر انجام دادهاند که برای لکهدار شدن نامشان برای نسلها کافی باشد اما هنرشان همچنان برجای مانده. از هزار نمونه ادبی و فرهنگی بگذریم و یک مثال کوچک و جمع و جور پسند بزنیم. مارادونا در زندگی شخصی یکی از بیبندوبارترین ورزشکاران تاریخ جهان بود اما هنرش هیچ وقت از یاد نمیرود در حقیقت دنیا روی هنر مارادونا و اعجازش حسابی باز کرده که روی شخصیت او نه!
جناب رهگذر یا سرشار (یا هر دونفرشان در معیت هم!)، مدتهاست به بدترین شکل ممکن مشغول تخریب مردهای هستند که دهها سال پیش مرده و دستش از دار دنیا کوتاه است. یکی از مقالات آقای رهگذر در مورد صادق هدایت را در نشریهای خواندم و واقعا شرمم گرفت. نه از اینکه چرا هدایت چنین آدم بدی بوده یا چنین نگرش پوچ گرایانهای به زندگی داشته. تکلیف با او مشخص است. حیرت و ناراحتی عمیق من از جناب سرشار یا رهگذر- یا هردویشان- بود که اینگونه با ذکر جزییات به بیان شخصیترین و خصوصیترین اسرار زندگی مرد مرده پرداخته بودند تا با ترور شخصیت او، به هدفی برسند و کدام هدف؟ خدا میداند. اگر واقعا ایشان نگران این بودند که جوانهای ما کتابهای صادق هدایت را نخوانند که خب صد البته هدفشان به صورت اتوماتیک انجام شده.
مردم ایران اصولا کتاب نمیخوانند. آن طیف فکری و عقیدتی هم که آقای رهگذر سعی میکند از آنها رای اعتمادی برای رفتن به مجلسی یا موفق شدن در انتخاباتی استفاده کند و تا به امروز هم موفقیتی کسب نکرده، عمدتا با هدایت قرابتی ندارند و اگر تلاشهای آقای رهگذر یا سرشار – یا هردو نفرشان! – نتیجه عکس ندهد و کنجکاویشان را افزون نکند، هیچ وقت هم نباید سمت او بروند.
نخیر. هدف آقای سرشار یا رهگذر- یا دوتاییشان- به گند کشیدن جریان ادبی است که ریشه در تبلیغات بیبیسی دارند! یعنی استاد سرشار و آقای رهگذر- و دو تاییشان با هم!- مردهای را به گند میکشند تا جریان بیبیسی را بکوبند. ( باورتان میشود؟ نویسنده مرده ۶۰ سال قبل از از گور بکشین بیرون و اثبات کنیم او اصلا نویسنده نبوده و فقط به لطف تعریفهای بیبیسی گنده شده!) داریم از این دست آدمها در این مملکت و زیاد هم داریم و از بدبختی ماست که هر کدام جایی در مسند کاری و این جماعت بزرگترین رونق بازار خود را چه میبینند؟ نفی دیگران برای اثبات خود.
برادرم! جای بردن آبروی مرد مردهای که قادر به دفاع از خود و آثار خود و اعتقادات اشتباه خود نیست، وقتت را صرف معرفی نویسندههایی کن که اعتقاد داری آدمهای خوبیاند یا هنرشان سالم است. جای نفی کردن دیگران و نوشتن مطالبی از قبیل نیمه پنهان، به معرفی خوبهای کلاس بپرداز. بگذار تا جریان فکری سالمتری به جوانها معرفی شود و در ضمن به کاری بپرداز که از آن متنفری! یعنی سپردن قضاوت به مردم. یعنی اینقدر سخت است؟
***
من از صادق هدایت هیچ نخواندهام. هیچ که میگویم سوای آن یک پاراگراف بسیار آشنا در مورد زخمهای زندگی است که آدم را ترغیب میکند به خواندن اثری. قصد دفاع از هدایت را هم نداشتهام چون نه میشناسمش، نه چیزی از او خواندهام و نه قرابت فکری خاصی با او دارم. تحمل حمله استاد اخلاق جناب رهگذر یا سرشار – یا هردوتایشان با هم! – به این مرد مرده را اما نداشتم چراکه ما مسلمانیم و اگر مکلف به حفظ آبرو هم نباشیم از بردنش منع شدهایم. البته آقای سرشار و آقای رهگذر – و دوتاییشان با هم – و همفکرانی از جنس ایشان، احتمالا یک مجوز آسمانی برای زدن هر آنکه نپسندند دارند. صادق هدایت مرده. آثار هنریاش زندهاند. جوانها و پیرها خواندهاند و آسمان زمین نیامده. باز هم میخوانند و آسمان و زمین جایگاه خودشان را حفظ میکنند و در انتها ما میمانیم و آنکه حکم در ید اوست. کسی که هیچ کسی شایسته نیست نقش او را بازی کند خاصه جناب سرشار و همکارشان آقای رهگذر و حتی دوتاییشان در معیت همدیگر. صادق هدایت مرده و انکار مرد مرده، فضیلتی برای هیچ کس نیست. مردهها را رها کنیم. زندگی را بسازیم.
gmail.com1@jafari.hooman61
زخمهایی مثل خوره، دردهایی ناگفتنی
نمازیار اسکوئی – خستینبار که برای دیدن مزار صادق هدایت وارد گورستان «پر لاشز» پاریس شدم، از نگهبان خواهش کردم که برای پیدا کردن محل دقیق قبر از روی اپلیکیشن موجود در آنجا به من کمک کند. زمانی که نام صادق هدایت را به وی گفتم، بلافاصله آدرس قطعه ۸۵ را به من داد و گفت افراد زیادی معمولا برای دیدن این قبر به اینجا میایند و در واقع صادق هدایت یکی از شخصیتهای مهم این گورستان است. این حرف نگهبان در آن روز، غمی سنگین و شرمی بزرگ بر دل من نشاند که چگونه سالها پیش یکی از مردان بزرگ سرزمین من در شهری بیگانه، در نهایت تنگدستی و انزوا دست به خودکشی میزند و در غربتی محض به خاک سپرده میشود و امروز آرامگاه او، فرسنگها دور از وطنی که تمام عمر به آن عشق میورزید، شهرتی به مراتب بیش از بسیاری از آثار وی در ایران دارد.
واکاوی شخصیت پیچیده و به شدت حساس صادق هدایت، نابغهای را در برابر ما ترسیم میکند که در زمان و مکانی اشتباه زندگی میکرد. وی که در خانوادهای نجیبزاده و اهل فرهنگ و هنر تربیت یافته بود، پس از گذراندن دوران تحصیل در دارالفنون و مدرسه سن لویی فرانسویها، برای ادامه تحصیل در رشته ریاضیات محض رهسپار بلژیک شد ولی اشتیاق وی به ادبیات باعث گردید که پس از چندی به پاریس که مرکز فرهنگ و ادب آن روز دنیا بود نقل مکان کند. زندگی در کانون ادیبان و روشنفکران اروپا، بیش از بیش او را با ادبیات جهان آشنا ساخت و شیفتگی شدیدی در وی نسبت به نویسندگان بزرگ آن دوران از جمله فرانس کافکا و ژان پل سارتر ایجاد کرد. هدایت که نخستین قدم برای جلوگیری از جنگ و نجات نسل بشر را دست کشیدن از کشتن حیوانات و خوردن گوشت آنها میدانست، رو به گیاهخواری آورد. روحیه به شدت شکننده وی و زجری که در درون خویش از دنیای بیرحم پیرامون خود میدید، باعث شد که در ۲۷ سالگی در رودخانه مارن درحومه پاریس دست به خودکشی زند ولی نجات معجزهآسایش توسط یک قایق ماهیگیری موجب شد که چندی بعد ادبیات ایران شاهد تولد یکی از بزرگترین نویسندگان تاریخ خود باشد؛ کسی که به راستی برای اولینبار مسیر ادبیات پارسی را از شعر به سمت رماننویسی مدرن هدایت کرد. یکی از انتقادهایی که همواره از وی میشود، دینستیزی و به ویژه عربستیزی است که در بسیاری از آثار وی به چشم میآید. برای فهم درست این موضوع ابتدا باید شرایط و فضای اجتماعی حاکم بر آن زمان ایران را دانست. در واقع آغاز دوران نویسندگی هدایت مصادف با دوران شکوفایی پس از انقلاب مشروطه و حس بیگانهستیزی شدید حاکم بر جامعه آن زمان ایران است. دوران اوج نویسندگی او نیز همزمان با سقوط سلسله قاجار و فضای به شدت میهنپرستانه موجود در میان ادبیان و شاعران آن زمان که خواستار احیای زبان پارسی و پاکسازی آن از کلمات عربی و بازگشت به شکوه و افتخار ایران باستان بود، میباشد. در چنین فضای اجتماعی هدایت، وطن خویش را به مثابه ویرانهای میبیند که سایه شوم قرنها حکومت بیگانگان از عرب تا مغول، در کنار حکومتهای فاسد و وطنفروش، برآن گسترده شده است. وی که مردم کشورش را غرق در جهالت و نادانی میبیند، ریشه بدبختی و عقبماندگی ایران را در خرافات و سوءبرداشتهای غلط از دین میداند، هر چند در نقد خویش در برخی موارد بیش از اندازه افراط میورزد. سفر به هند و آموختن زبان پهلوی، او را به شدت تحت تاثیر تمدن ساسانی قرار داد. از دیدگاه او ساسانیان تنها خاندان ایرانی اصیل بودند. او حتی هخامنشیان را هم دارای ریشهای غیرپارسی برمیشمارد. پس از جنگ جهانی دوم، هدایت به همراه بسیاری از روشنفکران آن دوره به حزب توده پیوست ولی پس از مدتی کوتاه، با شناخت ماهیت ضدوطنی حزب، با سرخوردگی شدیدی از آن خارج شد. این حس وطنپرستی، به شدت بر شخصیت حساس وی تاثیر گذاشت. او از یک سو میهن خویش را گرفتار خرافهپرستی و جهل و در چنگال حکومتهای بیگانه و خودفروخته میبیند که زندگی در آنجا را برای او غیرممکن ساخته و از سوی دیگر زندگی در خارج و دور از وطن به مانند یک بیگانه، دردی عظیم دردل او مینشاند تا سرانجام در ۱۹ فروردین ۱۳۳۰، در اوج دوران حرفهای خود و درحالی که تنها ۴۸ سال داشت، پس از آنکه بسیاری از نوشتههای چاپنشده خود را نابود کرد، دراتاق کوچک خویش در خیابان پوآسونیه (شمپیونه امروزی) در منطقه ۱۸ پاریس، با گاز به زندگی خویش پایان دهد. در یکی از درسهای دانشگاهی خود در فرانسه، دو شاهکار این نویسنده توانمند را مورد بررسی قرار دادیم. نخست مشهورترین رمان فارسی، یعنی «بوف کور» که در دهه ۵۰ میلادی به شدت مورد تحسین جنبش سورئالیسمی فرانسه قرار گرفت. در بخش نخست این کتاب ما با فضایی ابهامآمیز میان خواب و رویا روبهرو هستیم. راوی، مردی تنها در حاشیه شهر است که ناگهان با جسد زنی اثیری و زیبا در تختخواب خود روبهرو میشود. مرد از ترس، جسد زن که در واقع همان ایران باستان پرشکوه و زیبا است را تکه تکه کرده و با کمک پیرمردی کریه که دراصل نمایی از اعراب متهاجم به ایران میباشد، به خاک میسپارد. دراین بخش هدایت با استادی تمام از افعال گذشته استفاده میکند و از گذشتهای بیبازگشت صحبت به میان میآورد. اما در بخش دوم، افعال در زمان حال صرف میشوند، یعنی در زندگی امروزی و واقعی. راوی، داستان خویش را برای سایهاش که شبیه جغد است و هر چه او مینویسد میبلعد، نگارش میکند. مرد در شهری کثیف، در میان رجالههایی خرافهپرست زندگی میکند و زن لکاتهای دارد که درواقع نمای ایران امروزی است. کتاب دوم «توپ مرواری» آخرین رمان هدایت است که اوج پختگی و هنرش در آن موج میزند. در این رمان او با طنزی تحسین برانگیز داستان توپی جنگی که در جلوی وزارت امور خارجه قرارداشته و مردمان خرافهپرست، توسل به آن را شفا دهنده زنان نازا میدانستند را حکایت میکند. هدایت، داستان توپ جنگی را به صورت روایتی تصوری، به دوران کشف آمریکا توسط کریستف کلمب متصل کرده و ادامه آن را به ایران و دوره صفویه تا اوایل قرن بیستم میکشاند. وی دراین کتاب با زبان طنز، حکومتهای مختلف ایران از صفویه تا پهلوی را به نقد میکشد و در واقع ریشه عقبافتادگی کشور را، حکومت صفویه میداند که برای اولین بار پای خرافه پرستی را به دربار و اندیشه مردم باز کرد. هدایت تنها نویسنده چند بعدی ایران است که در تمامی زمینهها از رمان و داستان کوتاه و نمایشنامه گرفته تا ترجمه و طنز و نقاشی آثاری گرانبها از خود به یادگار گذاشته و در برخی از آثارش، وقایعی را پیشگویی کرده است که بعدها به حقیقت پیوستهاند. ولی صد افسوس که هیچگاه قدر و ارزش وی نه در زمان زندگی و نه پس از مرگش در ایران دانسته نشد، بهگونهای که درسالهای اخیر، خانه وی در خیابان هدایت، به جای تبدیل شدن به موزه به انبار ضایعات بیمارستان امیراعلم مبدل شده است!
mazyar_oskouie@yahoo.com
هدایت و غمی از جنس خودش
فاطمه رحیمی- هنگامی که به دنبال نام صادق هدایت در کتابها یا صفحههای مختلف اینترنت میگردم، بی برو برگرد واژه خودکشی در کنار نامش میآید، یا نقدهایی بر شخصیت این نویسنده بزرگ دیده میشود که با خواندن آثارش و مقایسهاش با دیگر نویسندگان هم دورهاش بیشتر به پیشگام بودن او نسبت به نسل خود پی میبرم.
سخن از شخصیت به تعبیر منتقدان رو به زوال او، یا کفر در آثارش یا حتی مرفه بیدردی که از خوشی به پوچی رسیده نیست، اصلا هدف واکاوی شخصیت و ابعاد درونی زندگیاش هم نیست که اگر هم باشد با چشم بسته و کورکورانه نخواهد بود، سخن از هنرمندی است که هنرش از درک مردم زمانه خود جلو زد و با انتقادات بعضا مغرضانهای هم روبهرو شد.
هدایت واگویههای ذهن خویش را به رشته تحریر در میآورد اما نه آن گونه که جمالزاده در دارالمجانین از او سخن گفته و او را به باد انتقاد گرفته، در این میان شاید بتوان به گفتههای سیمین دانشور اشاره کرد که بر این باور بود که هدایت تا چیزی را درک نمیکرد، نمینوشت. سیمین دانشور از جمله نویسندگان ایرانی است که با صادق هدایت آشنایی داشته و او را درک کرده است. این همنشینی و آشنایی با هدایت در زندگی دانشور نقطه عطفی به حساب می آید که میتوان آن را دیدار دو نویسنده مهم دانست که هر دو از مشهورترین چهرههای ادبیات ایران در جهان هستند. دانشور درباره صادق هدایت میگوید: «هدایت تا درک و تجربه شخصی نداشت، نمینوشت. به هند رفت و برگشت تا بوف کور را بنویسد. هدایت هیچگاه خیالی کار نکرد او بزرگترین نویسنده ایران است.»
نویسنده برای آن مینویسد که جهان را تغییر دهد اما ماکس فریش نویسنده سوئیسی در خطابه اش هنگام دریافت جایزه نوبل میگوید: نویسنده برای این مینویسند که جهان را تحمل کند. درد و رنج هدایت از بدفهمیها و کجفهمیها و تعصبات به جایی میرسد که دیگر برای نویسندهای چون او که نوشتن تنها راه رهایی است، کفاف نمیکند، هدایت و غمی از جنس خودش، از نکبتی که جامعه و فرهنگ را پوشانده و روز به روز درد او را تشدید میکند.
در بررسی روزشمار زندگی او به نوعی رفتارها میرسیم که اگر با پیشینهی ادبیات آشنا و یا درگیر ادبیات ناب نشده باشیم.او را متهم به اسکیزوفرنی و اختلالات روانی میکنیم در صورتی که اینطور نیست و این رفتارها یک واکنش نسبت به جامعهای سنگی و غیرقابل تغییر است. فراری از سنگ مغزیها و تعصبات است و همین رفتارها نوعی غم بود که هیچکس مثل او نداشت.
با تمام پیش داوریها و ناداوریها درباره هدایت، زندگی شخصی و آثارش اما نوشتههای او راه خود را در جامعه باز کرد و چه در زمان حیات هدایت و چه بعدها مخاطبان خود را داشت به قول کافکا سیاهی کلاغها تاثیری در آبی آسمان ندارد. شاید نبودن او و نوشتههایش برای جهان ادبیات و هنر این کشور کمبودی باشد که جبران نشود همانطور که ژان ریشار بلوک نویسنده فرانسوی در سفر خود به تهران پس از آنکه موفق به دیدن هدایت نشد، هنگام ترک ایران درباره او چنین گفت: حیف است چراغی بدین روشنی خاموش شود... از قول من به او بگویید: دنیا به شما احتیاج دارد.
gmail.com1@rfateme62
روایت نابودی ناب
محمد هدایتی- در این نزدیک به ۷۰ سال شاید بیش از هر نویسندهای از صادق هدایت گفته شده هدایت اما کماکان در قلمرو ناشناخته ماندگی مانده است. زندگی و مرگش همچنان رازآمیز است؛ آسانیاب نیست، مثل برخی داستانهای خودش. برای شناخت هدایت پای انواع و اقسام تحلیلها به میان آمده است. روانشناسی، روانکاوی، جامعهشناسی و زبانشناسی و غیره. گویا هنوز مساله هدایت را نمیدانیم. با این حال هدایت در تمام این سالها تمثال روشنفکری در ایران بوده است، به معنای متفاوت دیدن و اندیشدن. آن خویشاوند فقیر خانواده اشراف زاده. ساکن همیشگی خانه پدری. رمیده و آزرده از جهان لکاتهها و خنزرپنزریها. مانده در «سبکی تحمل ناپذیر هستی». در فلسفه زندگی شاید خیام وار میاندیشید اما خیام وار عمل نکرد. ننشست و دمی به شادمانی نگذراند. نه از خود راضی و شادمان بود نه از محیط پیرامونش. حتی زمانی که به شهرت رسیده بود داوریاش درباره خودش عوض نشد. هنگامی که مجبور شد به درخواست خانه فرهنگ شوروی در سال ۱۳۲۴ شرح حالی از خود ارائه دهد بیمیلی در چند سطر نوشت: «شرح حال من هیچ نکته برجستهای در بر ندارد؛ نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده، نه عنوانی داشتهام، نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بودهام بلکه برعکس همیشه با عدم موفقیت روبهرو شدهام... روی هم رفته موجود وازده بیمصرف قضاوت محیط درباره من باشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.»
جدای از داوری هدایت درباره خود، داوری که از نوعی شکسته نفسی متواضعانه فراتر است، جایگاه و نقشش در حیات ادبی ایران بر کسی پوشیده نیست. فرهیختگی منحصربهفردش، آگاهی از چند زبان، تسلط بر ادبیات کلاسیک ایران و سرمایههای فرهنگی دیگر به هدایت امکان خلق شاهکارهایی را داد که میدان ادبی در ایران را دگرگون کرد. وی برای سالها در مرکز این میدان قرار داشت و چه کسی است که در شاهکار بودن بوفکور تردید کند؟ این روایت نابودی ناب، سرنوشت مقدر کسی است که با دیگران تفاوت دارد و آنها را رجاله و لکاته خطاب میکند. سرنوشت محتوم کسی است که زندگی را فقط به خاطر زندگی میخواهد و نه همچون رجالههایی که با آن معامله میکنند.
hedayati.mohammad@yahoo.com
از تولد تا وفات
مهران محقق- صادق هدایت (زاده ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ برابر با ۱۷ فوریه ۱۹۰۳ در تهران – درگذشته ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ برابر با ۹ آوریل ۱۹۵۱ از پیشگامان داستاننویسی نوین ایران و روشنفکری برجسته بود. بسیاری از محققان، رمان «بوف کور» او را، مشهورترین و درخشانترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانستهاند. هرچند شهرت عام هدایت نویسندگی است، اما آثاری از نویسندگانی بزرگ را نظیر ژان پل سارتر، فرانتس کافکا و آنتون چخوف نیز ترجمه کرده است. حجم آثار و مقالات نوشته شده درباره نوشتهها، نوع زندگی و خودکشی صادق هدایت بیانگر تاثیر ژرف او بر جریان روشنفکری ایران است. صادق هدایت در ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس خودکشی کرد. آرامگاه وی در گورستان پرلاشز، قطعه ۸۵، در پاریس واقع است. صادق هدایت در تهران متولد شد. پدرش هدایت قلیخان (اعتضاد الملک، فرزند نیرالملک وزیر علوم، در دوره ناصرالدین شاه) و نام مادرش زیور الملوک (دختر عموی هدایتقلیخان، دختر حسینقلی مخبرالدوله)است. جد اعلای صادق رضاقلیخان هدایت از رجال معروف عصر ناصری و صاحب کتابهایی چون مجمع الفصحا و اجمل التواریخ بود. صادق کوچکترین پسر خانواده بود و دو برادر و دو خواهر بزرگتر و یک خواهر کوچکتر از خود داشت. سپهبد حاجعلی رزمآرا همسر انورالملوک هدایت، شوهر خواهر صادق هدایت، بود.
صادق هدایت در سال ۱۲۸۷ تحصیلات ابتدایی را در سن ۶ سالگی در مدرسه علمیه تهران آغاز کرد. در سال ۱۲۹۳ روزنامه دیواری ندای اموات را در مدرسه انتشار داد و دوره متوسطه را در دبیرستان دارالفنون آغاز کرد. ولی در سال ۱۲۹۵ به خاطر بیماری چشمدرد مدرسه را ترک کرد و در سال ۱۲۹۶ در مدرسه سنلویی که مدرسه فرانسویها بود، به تحصیل پرداخت. به گفته خود هدایت اولین آشناییاش با ادبیات جهانی در این مدرسه بود و به کشیش آن مدرسه درس فارسی میداد و کشیش هم او را با ادبیات جهانی آشنا میکرد. در همین مدرسه صادق به علوم خفیه و متافیزیک علاقه پیدا کرد. این علاقه بعدها هم ادامه پیدا کرد و هدایت نوشتارهایی در این مورد انتشار داد. در همین سال صادق اولین مقاله خود را در روزنامه هفتگی (به مدیریت نصرالله فلسفی) به چاپ رساند و بهعنوان جایزه سه ماه اشتراک مجانی دریافت کرد. همچنین همکاریهایی با مجله ترقی داشت. صادق در همین دوران گیاهخوار شده بود و به اصرار و پند بستگانش مبنی بر ترک آن وقعی نمینهاد. در سال ۱۳۰۳، درحالیکه هنوز مشغول تحصیل در مقطع متوسطه بود، یک کتاب کوچک انتشار داد: انسان و حیوان که راجع به مهربانی با حیوانات بود و در سال ۱۳۰۶ کتاب فواید گیاهخواری در برلین به چاپ رسید. تصحیحی از رباعیات خیام به همراه مقدمهای مفصل در سال ۱۳۰۲ منتشر شد. در سال ۱۳۰۳ بود که صادق داستان کوتاه شرح حال یک الاغ هنگام مرگ را در مجله وفا، سال دوم، شماره ۵-۶ منتشر کرد. هدایت در سال ۱۳۱۵ به هند رفت و به فراگیری زبان پهلوی نزد دانشمند پارسی (از پارسیان هند) بهرام گور انکلساریا پرداخت و کارنامه اردشیر پاپکان را در هند از پهلوی به فارسی ترجمه کرد. طی اقامت خود در بمبئی اثر معروف خود بوف کور راکه در پاریس نوشته بود پس از اندکی دگرگونی با دست روی کاغذ استنیسل نوشته بهصورت پلیکپی در ۵۰ نسخه انتشار داد و برای دوستان خود فرستاد؛ از جمله نسخهای برای مجتبی مینوی که در لندن اقامت داشت و نسخهای برای جمالزاده که آن زمان در ژنو بود. عدهای داستان بوف کور را برآمده از حال و هوای هند میدانند درحالی که هدایت کار روی این اثر را از سالها پیش آغاز کرده بود.
در سال ۱۳۲۶ به نوشتن توپ مرواری پرداخت اما این اثر تا پس از مرگش به چاپ نرسید. معروفترین نام مستعار او که توپ مرواری هم با آن منتشر شد هادی صداقت است. در ۱۳۲۷ مقاله پیام کافکا را بهصورت مقدمهای بر کتاب گروه محکومین نوشته کافکا و ترجمه حسن قائمیان نوشت. در سال ۱۳۲۹ با همکاری حسن قائمیان داستان مسخ کافکا را ترجمه کرد و در مجله سخن انتشار داد. در ۱۲ آذر همان سال با گرفتن گواهی پزشکی (برای اخذ روادید) و فروختن کتابهایش به فرانسه رفت. در طول اقامت در فرانسه سفری به هامبورگ داشت و نیز سعی کرد به لندن برود که موفق نشد. سرانجام در ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ در آپارتمان اجارهایاش در پاریس با گاز خودکشی کرد. او نخستین نویسنده و ادیب ایرانی محسوب میشود که خودکشی کرده است. وی چند روز قبل از انتحار بسیاری از داستانهای چاپنشدهاش را نابود کرده بود. هدایت را در قبرستان پرلاشز به خاک سپردند. مراسم خاکسپاریاش با حضور تعداد اندکی از ایرانیان و فرانسویان برگزار شد.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد