10 - 05 - 2018
نقاط روشن تهران
شیداملکی- کولهپشتیام را زیر و رو کردم. هیچ خبری از اسکناسهای ده هزار تومانی که روز گذشته از عابر بانک گرفته بودم نبود. همیشه یک گوشهای از آشفتهبازار کیفم میشد چند اسکناس پانصد تومانی یا سکههای کافی پیدا کرد. این بار فقط سه سکه دویست تومانی پیدا شد. کرایه مسیر هفت تیر- آرژانتین اما ۱۵۰۰ تومان است. ۹۰۰ تومان با کرایه و نزدیک به پنج دقیقه تا کوچه روزنامه فاصله داشتم.
آشفتگی، استرس و نگرانی از نداشتن پول کافی برای پرداخت کرایه تاکسی کلافهام کرده بود و در نهایت با همکارم در دفتر روزنامه تماس گرفتم، از او خواستم باقی مانده پول تاکسی را بیاورد تا راننده از این موضوع دچار بداحوالی نشود. به هر روی این کار تنها راهی بود که به ذهنم میرسید. تنها راه برای نجات از این مرداب بود. اما نداشتن پول کافی همچنان جنونوار وجودم را دربر گرفته بود.
دلواپس به موقع رسیدن همکارم بودم. نگران اینکه اگر راننده تاکسی تصور کند اینها همه نقشه شومی است تا کرایهاش را پرداخت نکنم، یا حتی سه مرد مسافر دیگر لحظهای فکر کنند چطور ممکن است در چنین شرایطی یک نفر پول نداشته باشد، سوار تاکسی شود و رنگ از رخش بپرد و خود را دلواپس نشان دهد. اما خواسته و ناخواسته این اتفاق افتاده بود. فکرهای عجیب به ذهن همه این چهار نفر میتوانست حمله کند و در مقابل من هم حرفی برای گفتن نداشتم.
مردی که تقریبا ۴۰ سال داشت، پیش از من از تاکسی زردرنگ پیاده شد. پول را به راننده داد و گفت: «آقا لطفا دو نفر حساب کنید» چند لحظه بیتوجه از موضوع گذر کردم اما خیلی سریع متوجه شدم گویا نفر دوم من بودم. از مسافر خواستم این کار را نکند و سعی کردم این اطمینان را به او بدهم که دوستم کرایه را میآورد. مسافر خیلی زود از تاکسی دور شد و رفت.
با خود فکر کردم در همین روزهای سخت زندگی واقعا لحظههایی هم هست که شهروندان همین شهر تهی از آرامش گاهی به یکدیگر اعتماد میکنند و اگر کاری از دستشان ساخته باشد دریغ نمیکنند.
sheidamaleki.journalist@gmail.com
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد