1 - 02 - 2018
نسخه اصیل و اورجینال
محمد کاظمی – اصولا شنیدن خبر مرگ یا دیدن مرگ، خیلی درگیرم نمیکنه. شاید تازهدرگذشتگان برام حکم کسایی رو دارن که برگه امتحانیشون رو تحویل دادن و عجله دارن از سالن امتحان بزنن بیرون. با این همه، دلم از رفتن بعضی از همکلاسیها بدجوری میگیره؛ اردلان عطارپور یکی از اینا بود. اولین سردبیر زندگیم با سبیلی جوگندمی، چشمانی شوخ، عینکی بنددار که با اون منش لاتی و عشقش به فوتبال جور در نمیاومد و کتاب «مو لای درز فلسفه» که با هیچکدومشون جور نبود. تا اونجا که یادم میاد همیشه این کتاب رو توی جیب بغلش داشت و به فراخور موقعیت اون رو از جیب در میاورد، ورق میزد، پاراگراف مورد نظرش رو میآورد، از بالای عینک وراندازت میکرد و شروع میکرد به خوندن. تموم که میشد، کتاب رو نبسته، از بالای عینک با اون چشمای سیاه و شوخش دنبال واکنشت میگشت. شاید چون خودم فلسفه خوندم یا شاید چون اصولا شنونده خوبی نیستم، هیچوقت نتونستم با کتاب ارتباط برقرار کنم اما هردفعه ذوقزده سر تکون میدادم، طوری که با تردید میگفت «نایابه اما اگه پیدا کردم یه نسخه از اون رو برات میارم.» هیچوقت نیاورد و مهم هم نبود. برای من خود عطارپور مایه ذوقزدگی بود، یه نسخه اصیل و اورجینال که قالب خشک و ثابت سالها رو به خودش نگرفته بود؛ فوتبالیستی حافظپژوه و سردبیری با چشمان شوخ که بند عینکش با سبیل و اون منش لاتیش جور نبود. روحت شاد مرد.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد