نبود مسالهشناسی؛ ریشه پنهان عقبماندگی ایران
على دماوندیکناری– مسالهشناسی نخستین گام در هر فرآیند توسعه است یعنی شناسایی دقیق مشکلات، تحلیل علل آنها و اولویتبندی براساس دادههای واقعی. ایران کشوری است که همه چیز دارد؛ منابع، جمعیت جوان، موقعیت ژئوپلیتیک، تاریخ و فرهنگ اما یک چیز را ندارد: توانایی دیدن مسائل خودش.
این جمله شاید ساده به نظر برسد اما بزرگترین بحران امروز ماست نه تحریم، نه تورم، نه خشکسالی؛ هیچکدام ریشه اصلی نیستند. ریشه در جایی است که هیچیک از ما جرات نکردهایم به آن نگاه کنیم: نبود مسالهشناسی. مشکل اصلی ناتوانی ساختاری در مسالهشناسی است. وقتی یک کشور نمیتواند مسائلش را به درستی نامگذاری کند همه راهحلها به خطا میروند.
قدرت در ایران برای بقای خود به «ابهام» نیاز دارد. هر چه مساله مبهمتر، مسوولیت کمتر. هرچه داده کمتر، توجیه بیشتر، چرا؟ چون شناسایی دقیق مسائل (مثل بحران صندوقهای بازنشستگی، نابرابری منطقهای یا فساد سیستماتیک و…) به معنای به چالش کشیدن توزیع رانت و امتیازات این ائتلاف است. نتیجه اینکه مسائل واقعی یا انکار میشوند یا به دشمن خارجی نسبت داده میشوند. این همان چیزی است که باید آن را «فرار از مسالهشناسی به مثابه استراتژی بقا» نامید.
نتیجتا برنامههای پنج سالهای که کاغذ میشوند چشماندازهایی که شعار میمانند و مردمی که هر روز فقیرتر خستهتر و بیاعتمادتر میشوند. این چرخه معیوب دانش را سیاست زده و سیاست را دانش ستیز کرده است. سیاستگذاران از دادههای واقعی میگریزند، کارشناسان مستقل به حاشیه رانده میشوند، سیاستها شکست میخورند و شکستها دوباره به توطئه نسبت داده میشوند. ایران در همان تله نهادی تاریخی خود گرفتار مانده و هر روز عقبتر میرود.
بیش از ۱۲۰۰میلیارد دلار هدر رفت در بخش انرژی تنها به خاطر عدم شناسایی به موقع بحران یارانهها از سال ۱۳۸۹ تاکنون؛ مهاجرت سالانه بیش از ۱۵۰هزار نخبه فقر ۳۰درصدی در کشوری که روزی صادرکننده بزرگ نفت بود، شکاف عمیق دولت – ملت و هزینههای امنیتی که رو به افزایش است .
مردم اما میدانند. جوانی که مهاجرت میکند، زنی که از تبعیض خسته است، کشاورز اصفهانی که رودخانهاش خشک شده، کارگری که حقوقش سه ماه عقب افتاده، همه میدانند مشکل کجاست تنها جایی که این دانش به رسمیت شناخته نمیشود اتاقهای تصمیمگیری است. آنجا بحران آب هنوز کمآبی نامیده میشود نه سوءمدیریت ۵۰ساله، صندوقهای بازنشستگی ورشکستهاند اما گزارش رسمی میگوید تحت کنترل است، ۶۰درصد بودجه شرکتهای دولتی شفاف نیست اما کسی جرات نمیکند بپرسد پول کجا میرود.
تا زمانی که قدرت از شناخت دقیق مسائل هراس داشته باشد، هیچ برنامه پنجسالهای، هیچ چشمانداز۱۴۰۴ و هیچ شعار جهش تولیدی جواب نخواهد داد. راه برونرفت یک انقلاب شناختی است. استقلال نهادهای دانشی با بودجه تضمین شده،مصونیت قضایی انتشار سالانه گزارش جریان منابع و مصارف،قدرت مشروعیت بخشی به گفتوگوی عمومی و استفاده گسترده از فناوری برای گردآوری دادههای واقعی. همانطور که کرهجنوبی و سنگاپور عمل کردند.
وقتی یک دولت مسائلش را واقعا میبیند
در سال ۱۹۶۵، سنگاپور تازه از مالزی جدا شده بود، یک جزیره کوچک ۷۰۰کیلومترمربعی بدون منابع طبیعی، بدون آبشیرین، بدون ارتش، با بیکاری ۱۴درصدی فقر گسترده و تنشهای قومی مرگبار. لی کوان یو، نخستوزیر تازه کار میتوانست مثل خیلی از رهبران منطقه مشکلات را به استعمار انگلیس، توطئه مالزی یا سرنوشت جغرافیایی نسبت دهد اما او دقیقا برعکس عمل کرد: یک تیم کوچک مسالهشناس تشکیل و دستور داد هیچ فرضیهای مقدس نیست.
مرحله اول دیدن بدون پرده
تیم لی کوان یو فقط در ۱۸ماه چهار گزارش کلیدی منتشر کرد که هنوز هم در دانشگاههای دنیا تدریس میشود:
۱- گزارش وینسلو (Winsemius Report): اقتصاددان هلندی به سنگاپور گفت که شما هیچ شانسی برای کشاورزی و معدن ندارید. تنها راه نجاتتان جذب سرمایه خارجی است حتی اگر مجبور شوید قوانین کار را سخت کنید.
۲- گزارش آب: مشخص شد سنگاپور روزانه فقط سه ساعت آب شیرین دارد و ۱۰۰درصد وابسته به مالزی است. نتیجه؟ قراردادهای بلندمدت آب و همزمان پروژه بازیافت فاضلاب به آب آشامیدنی را شروع کرد.
۳- گزارش مسکن: ۶۰درصد مردم در زاغه زندگی میکردند. راهحل: تاسیس هیات مسکن و ساخت یکمیلیون واحد مسکونی در ۲۵ سال.
۴- گزارش فساد: مشخص شد فساد در بندر، گمرک و پلیس بیداد میکند راهحل تاسیس دفتر تحقیقات شیوههای فساد با اختیارات بالاتر از پلیس و حقوق بالاتر از نخستوزیر .
هیچکدام از این گزارشها خوشایند نبودند. همه منافع گروههای قدرتمند را تهدید میکردند اما لی کوان یو یک اصل گذاشت: دادهها مقدس هستند، نه افراد.
مرحله دوم اجبار به اقدام
هر گزارش یک مالک مساله (issue owner) داشت که مستقیم به نخستوزیر گزارش میداد. اگر مساله حل نمیشد مالک اخراج میشد، نه گزارشدهنده.
نتیجه اینکه بندر سنگاپور در ۱۰سال از رتبه ۴۷جهان به رتبه۱ رسید. نرخ بیکاری از ۱۴ به ۷/۱درصد سقوط کرد. امید به زندگی از ۶۵ به ۸۳ سال رسید و سرانه درآمد از ۴۲۸ دلار در ۱۹۶۵ به بیش از ۸۲هزار دلار در ۲۰۲۴ رسید.
تفاوت کلیدی سنگاپور با ایران این است که سنگاپور مسائلش را دید، نامگذاری کرد، مسوول مشخص کرد و هزینهاش را پرداخت. ایران مسائلش را یا نمیبیند، یا به دشمن نسبت میدهد، یا درهزارتوی بوروکراسی دفن میکند. درس ساده برا ی ایران اینکه اگر امروز یک تیم ۲۰نفره مستقل تشکیل شود و فقط شش ماه وقت بگیرد تا پنج مساله اصلی را دقیقا مشخص و نامگذاری کند. شاید همان معجزهای که در سنگاپور در یک نسل رخ داد، در ایران هم در دو نسل ممکن شود. در نهایت، توسعه ایران بدون مسالهشناسی ممکن نیست. زمان آن رسیده که از روزمرگی و نسخهپیچیهای ساده فاصله بگیریم و به سمت برنامهریزی علمی حرکت کنیم.
* دانشآموخته علوم سیاسی
