جهان‌صنعت در یک گزارش میدانی ویرانی خانه‌های مسکونی در جنگ 12 روزه را بررسی کرد:

مصائب آوارگان

مهدیه بهارمست-سارا پوردلجو
کدخبر: 544265
جنگ 12 روزه و حملات متجاوزانه رژیم صهیونیستی به ایران موجب شد که آسیب‌هایی به خانه‌های مسکونی وارد شود و در نتیجه این وضعیت افراد بی‌خانمان با چالش‌های جدی مواجه هستند.
مصائب آوارگان

مهدیه بهارمست-سارا پوردلجو–  ۲۸روز از آن شب کذایی می‌گذرد. ساعت ۳:۲۵ بامداد جمعه بود که به یک‌باره خانه‌ها ویران شد و صدای گریه کودکان از هر طرف به گوش می‌رسید. خبری از صدای آژیر نبود. مردم با دست و صورت‌های خونی سراسیمه به خیابان‌ها پناه آوردند. همه در بهت و حیرت فرو رفته بودند که انفجار بعدی رخ داد. زمزمه‌هایی به گوش می‌رسید، جنگ شده؟! اما هیچ‌کس نمی‌خواست قبول کند. هیچ‌کس تاب و تحمل جنگ تحمیلی دیگری را نداشت. سکوت عجیبی خیابان را فراگرفت، صدای ضجه و مویه‌زنی از زیر آوار به گوش می‌رسید. مردان با دستان خالی برای نجات زن به سمت ویرانی رفتند اما مگر به همین راحتی بود. جنگ تحمیلی ۱۲روز ادامه داشت. ۱۲ روز استرس و اضطراب. ۱۲روز آوارگی. جانمان به لبمان آمد تا آتش‌بس شد. حالا ۱۶روز از آتش‌بس می‌گذرد. همین ۱۲روز برای ایرانی‌ها کافی بود تا دیگر آن آدم‌های سابق نباشند. هنوز جریان زندگی برای همه به روال عادی برنگشته است. هرچند که همه از بعد روانی تحت تاثیر این جنگ قرار گرفته‌اند اما عده‌ای هستند که بیشتر از اینها هزینه پرداخت کرده‌اند. ظاهر امر نشان از بازگشت به زندگی دارد اما باطن امر چیز دیگری است. چیزهایی در مردم این شهر طی سال‌ها و برای همیشه تغییر کرده است. حالا در این شهر، همه قصه‌ای دارند! در این ۱۲روز نزدیک به ۶هزار مجروح جنگی و ۱۱۰۰تن شهید داشتیم. در این میان وضعیت بازماندگان جنگی هم به مراتب تلخ‌تر از شهدا نیست. قصه‌هایی از خانه‌های فرو ریخته، ترس‌های شبانه و زخمی که هنوز التیام نیافته است. از ابتدای جنگ تاکنون طبق آمارهای رسمی ۳‌هزار و ۶۰۰ واحد آسیب دیده‌اند و ۲۰۰ واحد نیاز به نوسازی، ۲۵۰ واحد نیاز به مقاوم‌سازی و ‌هزار و ۵۰۰واحد نیاز به ترمیم دارند. مابقی واحدها نیز نیازمند ترمیم جزئی هستند. در چنین شرایطی بیش از‌ هزار نفر ایرانی بی‌خانمان شدند. با اینکه به گفته مسوولان مربوطه حدود ۳۵۰خانوار در ۹هتل مستقر شدند اما صدها خانواده نیز از این موقعیت برخوردار نشدند و راهی خانه اقوام خود و بعضا خیابان‌ها شدند. آنهایی که دستشان رسید در هتل‌های مجلل زندگی می‌کنند و آنهایی که از قشر ضعیف جامعه بودند همچنان در ویرانی شب را به صبح می‌رسانند. هنوز کسی نمی‌داند چه زمانی دوباره می‌توانند به خانه خود بازگردند. در تمام محله‌هایی که خانه‌ها ویران شده، از سر کوچه ورود ممنوع است. سطل زباله‌ای گذاشته و انتهای کوچه نوار کشیده‌اند. ساختمان‌های آسیب‌دیده را پوشانده‌اند تا درد کمتر دیده شود. اجازه ورود به قسمت ویران خانه‌ها را نمی‌دهند. می‌گویند احتمال ریزش ساختمان‌های نیمه‌ویران زیاد است. البته این خانه‌ها از دستبرد سارقان در امان نمانده است.

قصه بازگشت به ویرانه‌ها

سارا، ساکن کوچه‌ای در محدوده میدان نوبنیاد به «جهان‌صنعت» از آن شب شوم گفت: اولین صدای انفجار فقط یک انفجار نبود بلکه صدای فرو ریختن بلوکی از شهرک شهید چمران بود که خبر از جان‌باختن بیش از ۶۰ نفر می‌داد. حالا در فاصله کمتر از ۲۰۰متر از جایی که سر بر بالش گذاشته‌ام، بیش از ۶۰ نفر زیر آوار گرفتار شده‌اند. فیلم‌هایی می‌بینم که نیروهای امداد در حال کمک‌رسانی به محل حادثه هستند اما چشم‌هایم باور نمی‌کنند که همه اینها در حال وقوع است. از پنجره شاهد خروج عده زیادی هستم که می‌خواهند هرچه زودتر از این محله خارج شوند. با خودم می‌گویم: «این ویران‌شهر، خانه من است؟» خطر را بیش از هر زمان دیگری به خودم نزدیک حس می‌کنم. خانواده‌ام صبح زود به شمال رفتند و من تنها ماندم. خواهرم به خاطر من شهر را ترک نکرد، من باید به سرکار می‌رفتم.

او با بغضی فروخورده کمی تعلل کرد و ادامه داد: در خیابان اصلی که محل حادثه بود، ایست‌های بازرسی، ماشین‌های امدادرسانی و آمبولانس‌ها صف کشیده بودند. بوی خاک و مرگ مدام مرا در بهتی عمیق‌تر فرو می‌برد. برای رسیدن به خیابان اصلی کمی پیاده کوچه را طی کردم. ساختمانی که فرو ریخته بود را برای ‌هزارمین‌بار نظاره ‌کردم. غم و ماتم بر من غلبه کرد. صحنه‌ آشنا بود. بارها در فیلم‌های جنگی این صحنه‌ها را دیده بودیم، مثل آدرین برودی در فیلم «پیانیست». حالا این فیلم را زندگی می‌کردیم. روز بعد، موج انفجار ساختمان ما را هم درگیر کرد. شیشه‌ها، سقف و همه چیز آسیب دیده و فروریخت. خوشبختانه من قبل از حادثه از خانه بیرون آمده بودم. از همان روز به شهرهای امن‌تر نقل مکان کردیم. سارا دو روز بعد از آتش‌بس را اینگونه روایت می‌کند: تقریبا یک روز بعد از آتش‌بس به تهران بازگشتیم. خیابانی که روزهای زیادی از ترافیک سنگین آن کلافه و عصبی می‌شدم، حالا به خیابانی خلوت تبدیل شده بود؛ نه صدایی، نه بوقی، نه چراغ قرمزی و هیچ نشانی از زندگی نبود. حواسم را جمع کردم تا پایم  را روی شیشه‌های خرد شده کف آسفالت نگذارم. از همسایه‌ها شنیدم که یکی از آنها هنگام فرار، بعد از اصابت موشک به ساختمان کناری رفته و همان لحظه درب قطعه‌ای از وسیله سرمایشی (چیلر) روی سرش افتاده بود، خداروشکر زنده بود ولی آسیب جدی دیده است. یکی دیگر از واحدها به تازگی خانه خود را بازسازی کرده بود و یکی از اتاق‌ها را با کشیدن دیواری به دوخواب تبدیل کرده بود تا فرزندانش راحت‌تر زندگی کنند، حالا دوباره یک خوابه شده است. تنها چیزی که در این محل و ساختمان جاری نیست، زندگی است. خانواده من به همراه دیگر همسایه‌ها به هتلی برای اسکان اضطراری نقل مکان کردیم اما به دلیل شرایط غیربهداشتی هتل اعتراض کردیم و حالا در هتل لاله زندگی می‌کنیم. گویی حالا تا زمان نامعلومی هتل لاله خانه ما شده است. با اینکه دیگر در امان هستیم اما شب‌ها راس ساعت ۳:۳۰ از خواب بیدار می‌شوم. ساعت فیزیولوژیکی بدنم گویی با ساعت اولین حمله و اصابت موشک هماهنگ شده است؛ نه یک ثانیه دیرتر و نه یک ثانیه زودتر.

وی افزود: حالا می‌بینم همه به زندگی عادی برگشته‌اند، جز کسانی که در این ۱۲روز خانه و عزیزی را از دست داده‌اند. هیچ چیز جای خانه خود آدم را نمی‌گیرد. اسکان در هتل یا خانه دوست و آشنا هم نمی‌تواند خلأ نداشتن سقف بالای سر را پر کند. انگار که به جایی تعلق نداری. تو مانده‌ای با ترسی که هر لحظه با شنیدن کوچک‌ترین صدا تمام وجودت را فرا می‌گیرد. تو مانده‌ای با حجم زیادی سوال درباره آینده‌ای مبهم. نگاه به پدری که حاصل یک عمر زحمت و تلاشش از بین رفته نیز جهانی دیگر دارد. ترس از بازگشت دوباره به آن خانه و تکرار حادثه هیچ‌گاه رهایم نمی‌کند اما باز هم حضور چند دقیقه‌ای در آن اتاق خواب ویرانه، بهترین حس دنیاست چون خانه، خانه است.

سارا در پایان گفت: در اینستاگرام می‌چرخم و می‌بینم یکی از دوستان دورم خانه‌اش کاملا ویران شده است! به روایت خودش، وقتی برای برداشتن سریع لوازمش به خانه رفته بود، صدای انفجار مهیب و پرت شدن و خونی که از صورتش جاری شده بود، باعث شد هوش از سرش برود. احساس می‌کنم در رقابتی تلخ و ناخواسته بین بدبختی‌ها گرفتار شده‌ام چون من هنوز می‌توانم پا به اتاقم بگذارم، پس وضعیت بهتری دارم. با اقوام تماس می‌گیرم و با خبر فوت دو قوم و خویش دور مواجه می‌شوم که تا چندین روز اجسادشان هم پیدا نشد. زیر آوار یکی از خانه‌های نارمک دفن شده بودند.

سقفی برای زندگی نیست

علی شفیعی ثابت هم یکی از شهروندانی است که به یکباره خانه‌اش به ویرانه تبدیل شده است. او در روایت خود اینگونه به «جهان‌صنعت» گفت: آن شب تلخ در آستانه اشرفیه بودم. حدود ۵۰ یا ۶۰متر آن‌طرف‌تر از خانه ما، خانه‌ دیگری مستقیما مورد اصابت قرار گرفت. ما در حلقه اولیه آسیب قرار داشتیم. گفته شده حدود ۴۰۰خانه اعلام خسارت کرده‌اند و خانه ما یکی از نزدیک‌ترین‌ها به مرکز حادثه بود. خیلی از همسایه‌های ما خانه‌هایشان کاملا نابود شد، ما هم همینطور. موج انفجار خانه‌ ما را کاملا تخریب کرد، سقف فرو ریخت و هر آنچه باقیمانده بود با ریزش‌های بعدی نابود شد.

او با اشاره به اینکه همه چیز در یک چشم به هم زدن نابود شد، ادامه داد: آشپزخانه، یخچال، ماشین لباسشویی، ظرفشویی و… همه چیز نابود شد. هیچ‌چیز سالم نماند. بعد از آن اعلام شد که در تهران، شهرداری‌ها و ستاد مدیریت بحران چادر زده‌اند، جاهایی برای اسکان آسیب‌دیدگان در نظر گرفته شده اما به ما هیچ اسکان و حمایتی ارائه نشد. علی درخصوص تلخی‌های پس از جنگ گفت: در حوزه سینما کار می‌کنم.گریمور هستم. از جامعه سینما، دو نفر آسیب دیده‌اند؛ یکی از آنها آقای غلامی است که سر صحنه بوده و یکی هم من ولی هیچ هتلی به ما اختصاص داده نشد. حتی زمانی که مادرم را با آمبولانس به بیمارستان بردند به پدرم گفتند: «الان که خانه ندارید، می‌توانید بروید مزار شهدا، آنجا کولر هم هست!» این واقعا تحقیرآمیز بود. مادرم به‌شدت آسیب دید. یکی از رگ‌های اصلی پای‌ مادرم بریده شده بود و خون زیادی از دست داد. دندان‌هایش شکست. خوابیدن و نفس کشیدن برایش سخت است. دنده آسیب‌دیده و فقط با استراحت طولانی‌مدت قابل بهبود است. مادرم بعد از ترخیص، در خانه خواهرم است. پدرم هم همان‌جا زندگی می‌کند. من خودم در خانه مانده‌ام چون از ترس سرقت مجبور شدم بمانم. تعدادی از وسایلمان در انباری بود، نگران بودم دزدیده شوند. متاسفانه حتی در این شرایط هم برخی دست به سرقت از منازل آسیب‌دیده زدند.شفیعی ثابت درباره تجربه خود از کمک‌رسانی بنیاد مسکن بیان کرد: وقتی برای تشکیل پرونده رفتم، گفتند مدارک بدهید؛ عکس‌ها، کد ملی، سند خانه ولی هیچ شماره پرونده‌ای به ما ندادند. گفتند بعد تماس می‌گیرند. من پیگیری کردم؛ بعد از تعطیلات به بنیاد مسکن مراجعه کردم اما باز گفتند «شماره پرونده نداریم.» بعد از کلی اصرار، یک نفر بالاخره شماره سری پرونده‌ای به من داد اما گفتند هنوز هیچ چیزی ارسال نشده. چرا؟ چون منتظرند همه پرونده‌ها با هم جمع‌آوری شود، بعد ارسال کنند. یعنی ۱۴روز گذشته و حتی یک پرونده هم ارسال نشده!

وی با اشاره به اینکه هیچ‌کس برای بازسازی خانه به کمک ما نیامد، گفت: ما با ‌هزار بدبختی سقف را درست کردیم، درها را سفارش دادیم. باران شدید شمال باعث نفوذ آب به دیوارهای ترک‌خورده شده بود. من و خانواده‌ام فرهنگی و بازنشسته هستیم. درآمد زیادی نداریم. مجبور شدم نزول کنم تا خانه را ترمیم کنم. تاکنون هیچ نهاد یا ارگانی نیامد بپرسد حالتان چطور است. من رسانه‌ای کردم. بازیگرانی بودند که حمایت کردند، استوری گذاشتند ولی در سطح محلی، نه کسی سر زد، نه کمکی شد. حتی روزی که برای برآورد آمدند، گفتند مثلا تا حالا چقدر هزینه کردی؟ گفتم حدود ۵/‏۲‌میلیون تومان، گفتند ما فعلا یک‌و نیم‌میلیون می‌نویسیم!

علی از لحظه انفجار توضیخ داد: آن زمان در خانه حضور داشتم. واقعا تجربه سختی بود. حالا آسیب جسمی به من مهم نیست اما اینکه با خانواده‌ام چنین برخوردی شود، با مردمی که نه صدایی دارند و نه پشتوانه‌ای واقعا دردناک است. در تهران شهرداری آمده متر کرده، اسکان داده ولی ما در شهرستان حتی یک چادر هم نگرفتیم. با اینکه تا حدی خانه ما قابل سکونت شده اما هنوز آثار ویرانی‌ها قابل مشاهده است. من پنجره‌ها را آورده و نصب کرده‌ام، در ورودی را هم درست کردم، سقف را هم تعمیر کرده‌ام ولی هنوز هفت یا هشت در باقی‌ مانده که مربوط به حمام و سرویس بهداشتی است. فعلا در خانه می‌مانم ولی برای غذا خواهرانم کمک می‌کنند. حتی یخچال ندارم، باید از جایی یک دست دوم بخرم.

او در پایان امیدوار است که این وضعیت برای هیچ‌کس پیش نیاید و معتقد است: اگر این رخداد برای فردی اتفاق افتاد، لااقل با مردم مثل انسان رفتار شود. حداقل بیایند و بپرسند نیاز دارید یا نه. نه اینکه بگویند بروید مزار شهدا چون کولر دارد. این بی‌احترامی به شعور، درد و زندگی مردم است. امیدوارم صدای ما شنیده شود.

تو تنها نیستی!

گفتنی است کمتر از یک ماهی است که زندگی ایرانی‌ها هنوز به روال عادی بازنگشته. حتی افرادی که در حال حاضر دیگر سرپناهی برای زندگی ندارند هم نمی‌دانند کی و چه زمانی به خانه خود بازمی‌گردند. البته طبق معمول تهرانی‌ها و افرادی که دارای جایگاه، مقام و منصبی بودند، وضعیت بهتری دارند. آنها در هتل‌های ۵ستاره زندگی می‌کنند ولی طبق گزارش‌های مردمی و مصاحبه مذکور شرایط در شهرستان‌ها بدتر است چراکه آنها محکوم به زندگی در همان ویرانه‌ها هستند. تمرکز مسوولان مربوطه تنها روی تهران است، این در حالی است که منازل مسکونی بسیاری در استان‌های مانند آذربایجان شرقی، اصفهان، قم، کرمانشاه، همدان، البرز، خوزستان، مرکزی، لرستان، مازندران، ایلان، زنجان و فارس آسیب دیدند اما آیا با تمام هموطنان به طور یکسان برخورد شده است؟

وب گردی