جهان‌صنعت مصائب زنان کارتن‌خواب را بررسی می‌کند:

مرثیه شب‌های بلند

پویا اصل‌باغ
کدخبر: 547295
زنان کارتن‌خواب در ایران با مشکلاتی چون بی‌سرپناهی، گرسنگی، اعتیاد و خطرات جدی مانند تجاوز و خشونت مواجه هستند.
مرثیه شب‌های بلند

پویا اصل‌باغ– باران می‌بارید. آرام آرام قدم برمی‌داشت، نمی‌دانست به کجا باید برود. نگاهش به رستوران‌های رنگارنگ شهر افتاد اما خودش می‌دانست حتی توانایی خرید یک لقمه غذا را ندارد. صدای غرغر شکمش که بلند شد تازه فهمید زیر این آسمان هیچ‌کس را ندارد. قطره‌های باران از صورتش می‌چکید، پیدا نبود این خیسی که روی صورتش نشسته، اشک بود یا باران. چند قدم جلوتر  کنار سطل زباله ایستاد، دستش را داخل برد شاید بتواند مرهمی برای زنگ گرسنگی‌اش پیدا کند. چیزی نبود. حتی گربه‌ای که روی آن سطل نشسته بود، با خشم و غضب به او نگاه می‌کرد، پیامش این بود: اینجا خانه من است، از اینجا دور شو!

ساعت از نیمه شب گذشته بود اما او جایی برای ماندن نداشت، گرسنگی و خستگی با هم او را آزار می‌داد. به دیواری تکیه زد و چشم دوخت به پنجره‌ای که صدای صفا و صمیمیت از آن بیرون می‌آمد. معلوم نبود مهمانی خانوادگی است یا جشن تولد. هرچه بود نشانی از خانواده بود. جایی برای زندگی، غذای گرم و بالش نرمی برای خوابیدن.

لبخند تلخی زد، نه از روی حسادت بلکه با خود می‌گفت: «این حق من نیست.» بلند شد به راه بی‌پایانش ادامه داد. بر سر چهار‌راهی رسید. خودروی زرشکی رنگی، جلویش توقف کرد، پسرکی با وقاحت تمام و چشمانی پر از بی‌رحمی از او قیمت پرسید! در همان لحظه گرسنگی و بی‌خوابی را فراموش کرد. تنها چیزی که در ذهنش نقش بسته بود، فرار از خطر بود. دوید، آ‌نقدر که صدای پاهایش کوچه را پر کرد. ثانیه‌هایی که برای حفظ جانش می‌دوید، نمی‌دانست فردا خواهد بود یا نه.

شبگردی‌های بی‌پایان

کافی است در ساعات پایانی شب نگاهی به حوالی ترمینال‌ها و مناطق حاشیه‌ای شهر بیندازید تا تصویر واقعی از وضعیت زنان کارتن‌خواب را مشاهده کنید. زنانی که بی‌سرپناهی، یکی از هزاران مشکل آنان است. کارتن‌خواب بودن سخت است اما زن کارتن‌خواب بودن یعنی هر شب با ترس تجاوز، گرسنگی و سرما به خواب رفتن. سرپناه آنها محدود به گوشه و کنار شهر نمی‌شود، گاهی نیمکتی در پارک، صندلی ایستگاه اتوبوس یا حتی قطعه‌ای مقوا در پیاده‌رو برایشان کافی است تا شب را به سرانجام برسانند.

متاسفانه طی سالیان گذشته پدیده کارتن‌خوابی با افزایش همراه بوده است. طبق آمار و داده‌های موجود، ۱۵ تا ۱۷هزار کارتن‌خواب در کشور وجود دارد که بیش از ۱۰‌درصد آنان را زنان تشکیل می‌دهند. از سوی دیگر براساس گزارش‌ها و داده‌های غیررسمی جمعیت کارتن‌خواب‌ها ۵۵‌هزار نفر تخمین زده شده که سهم زنان حدود ۲۰‌درصد است. آمارها حکایت از این دارد که به دلایل مختلف از جمله مشکلات اقتصادی، اعتیاد، خشونت خانگی و از این قبیل معضلات باعث شده تعداد زنان کارتن‌خواب افزایش پیدا کند. همچون دیگر معضلات جدی اجتماعی نظیر قتل زنان و تجاوز، آمار دقیق و رسمی از جمعیت زنان کارتن‌خواب وجود ندارد؛ معضلی که سال‌هاست سایه سنگین بی‌توجهی بر آن افتاده و همواره مورد غفلت نهادها و مسوولان مربوطه قرار گرفته است.

با این اوصاف ابعاد فاجعه‌آمیز ماجرا به همین جا ختم نمی‌شود. براساس تخمین‌های زده شده متوسط سنی زنان کارتن‌خواب در کشور ۲۴ تا ۴۵سال است. عمده این زنان به واسطه معضلاتی که در خانواده برایشان رخ داده به این حال و روز دچار شده‌اند.

حدود دو سال قبل سلمان خدادادی، عضو کمیسیون اجتماعی مجلس بی‌توجهی نسبت به پیشگیری از آسیب‌ها را علت عمده افزایش تعداد زنان کارتن‌خواب دانست و گفت: چون برنامه بلندمدتی برای ساماندهی زنان کارتن‌خواب وجود ندارد بنابراین با برنامه کوتاه‌مدت و مقطعی این افراد جمع‌آوری و سپس بعد از چند روز دوباره در سطح شهر رها می‌شوند. اغلب کارتن‌خواب‌ها معتاد هستند بنابراین نیاز است پس از جمع‌آوری با فرستادن آنها به مراکز ترک اعتیاد با آموزش زمینه‌های اشتغال آنها را فراهم کنند.  متاسفانه اعتبارات در نظر گرفته شده برای ترک اعتیاد کافی نیست و چنانچه به افزایش زمان بازپروری و ایجاد شغل توجه کافی نشود همچنان باید شاهد معتادان کارتن‌خواب در سطح شهر باشیم.

در حالی که نهادهایی مانند بهزیستی و شهرداری، مسوولیت مستقیم در قبال ساماندهی این افراد را برعهده دارند اما تاکنون سکوت کردند و اقدامات مسکن‌وار را سرلوحه کار خود قرار دادند. شاید اگر پای افتتاح یک گرمخانه جدید یا برگزاری نشست خبری در میان بود، مسوولان شهرداری و بهزیستی با اشتیاق تمام به این معضل می‌پرداختند و درباره ساماندهی این قشر آسیب‌دیده اظهارنظر می‌کردند. درحالی که معضلات اجتماعی هر روز عمیق‌تر می‌شوند، ناکارآمدی بهزیستی و شهرداری بیش از هر زمان دیگر قابل لمس است.

از چالش تا فاجعه

زنان کارتن‌خواب اما فقط با مشکل نبود سرپناه مواجه نیستند. از جمله چالش‌هایی که آنها با آن روبه‌رو هستند می‌توان به اعتیاد، گرسنگی، تجاوز، سرقت و حتی قتل که هرکدامشان به تنهایی یک معضل اجتماعی است، اشاره کرد. مشکلات اما محدود به خیابان‌ها نمی‌شوند، گرمخانه‌ها هم همیشه امن نیستند. آنجا هم گاهی با تهدید و خشونت مواجه می‌شوند..در ادامه قرار است زندگی یک زن کارتن‌خواب را به مدت یک شب بررسی کنیم.

شب از نیمه گذشته و هوا رو به سردی می‌رود. زن پتوی خاک گرفته کهنه‌اش را دور خود می‌پیچد. گوشه دنج و آرامی را برای نشستن انتخاب کرده است. جایی که به‌زعم خودش از نگاه‌های هوس‌انگیز مزاحمان در امان است. درد خماری اعتیاد امانش را بریده و بندبند بدنش از سرما می‌لرزد. ناچار است به راه بیفتد تا دردش کاهش یابد. گرسنگی هم مزید بر علت شده اما پولی برای خرید لقمه‌ای نان ندارد. حالش ناخوش است. به‌واسطه اتفاقی که حدود یک‌سال پیش برایش افتاد، غذاب وجدان کلافه‌اش کرده است. در یکی از همین شب‌ها به خاطر اینکه سرپناهی نداشت، مورد تجاوز یک فرد بی‌رحم قرار گرفت. نمی‌دانست چه اتفاقی برایش افتاده است. چند ماه بعد که برآمدگی شکمش بیشتر و آثار حاملگی در او نمایان شد، فهمید کار از کار گذشته است. طاقت اینکه بچه را سقط کند نداشت از سر ناچاری او را به دنیا آورد. مدتی به رسالت مادری ناخواسته‌اش تن داد اما رمقی برای ادامه دادن این ماجرا نداشت. سرانجام کودک سه ماهه را در کنار سطح زباله‌ای رها کرد. حالا یک‌سال و اندی از این ماجرا می‌گذرد اما هیچگاه آن صحنه دردناک را فراموش نکرده است.

حال که با عمق فاجعه زنان کارتن‌خواب آشنا شدیم، دیدیم که در دل یک معضل هزاران مشکل وجود دارد؛ از اعتیاد گرفته تا به دنیا آمدن کودکان بی‌سرپرست. معضلاتی اگر به آن توجه نشود در آینده جامعه را با مشکلات زیادی مواجه می‌کند.

من یارا ۱۷ سال دارم

یارا یکی از دخترانی است که این روزها به جای اینکه کنار خانواده‌اش باشد، به واسطه نامهری‌های پدر و مادرش، آواره کوچه و خیابان شده است. او درباره سرگذشتش به «جهان‌صنعت» چنین گفت: دوسال پیش پدر و مادرم به خاطر اختلافات شدیدی که داشتند از هم جدا شدند. بعد از طلاق گاهی اوقات به منزل مادرم می‌رفتم اما چون پدرم از این موضوع شکایت داشت، دیگر سراغ مادرم نرفتم. سه‌،چهار ماهی زندگی‌ام همینطور گذشت. مادرم مهاجرت کرد و من هرگز با او خداحافظی نکردم. در همین مدت پدرم مجدد ازدواج کرد. با این موضوع خیلی زود کنار آمدم ولی نمی‌دانستم که قرار است چه اتفاقی برایم رخ دهد. از همان ابتدا همسر دوم پدرم مشکلاتش با من شروع شد. این اختلافات به حدی رسید که یک‌بار حتی کار به زد و خورد کشیده شد.

یارا ادامه داد: پدرم از این دعوا و مرافه‌ها خسته شده بود و مدام از همسرش دفاع‌ می‌کرد. سرانجام یک شب که اختلافات بالا گرفته بود، پدرم با سیلی محکمی که به گوشم زد، من را از خانه بیرون کرد. جایی را نداشتم که به آنجا بروم. مجبور شدم مدتی منزل یکی از دوستانم زندگی کنم اما چون خانواده‌اش مخالف حضور من در خانه‌شان بودند، به ناچار آنجا را ترک کردم. آن اوایل بعد از مدتی دوباره به سراغ منزل پدرم رفتم اما متوجه شدم که از آنجا رفته‌اند. تنها و غریب آواره کوچه و خیابان شدم. به سختی توانستم به یکی از گرمخانه‌ها بروم. دو ماه طول نکشید که مجبور شدم از آنجا فرار کنم. یکی از زنانی که در گرمخانه‌ زندگی می‌کرد، از من خوشش نمی‌آمد و مدام دنبال بهانه بود تا با چاقو به من حمله کند. سرانجام همین اتفاق رخ داد.

وی افزود: هیچ‌کس من را دوست ندارد. نه پدرم نه مادرم حتی آن زنی که در گرمخانه با یکدیگر هم‌اتاقی بودیم. من هیچ بدی در حق کسی انجام ندادم، نمی‌دانم چرا این حوادث برایم پیش آمده. شب‌ها در خیابان از ترس اینکه کسی مزاحمم نشود، مجبور هستم، بیدار بمانم و چشم روی هم نگذارم. چند وقت پیش سه جوان ناشناس من را به زور سوار ماشین کردند.

بغضش ترکید، به او گفتم می‌خواهی بحث را همین جا تمام کنیم؟ صدایش را صاف کرد و ادامه داد: به سختی توانستم از دستشان فرار کنم. گویی که خدا با من همراه بود تا بازیچه دست کثیف آنها نشوم. از آن شب به بعد ترس وحشتناکی از کوچه و خیابان پیدا کردم. مدتی مجبور شدم «دره فرحزاد» را برای زندگی کردن انتخاب کنم. آنجا همه جور آدم بود، از کودکان دو یا سه ساله گرفته تا افراد مسن ۵۰ یا ۶۰ساله. بسیاری از کسانی که در آنجا زندگی می‌کنند یا معتاد هستند یا بی‌خانمان.

وی افزود: برای اینکه گرسنه نمانم، مجبور بودم در سطل‌های زباله دنبال غذا بگردم. اگر کسی دلش به رحم می‌آمد، غذایی برایم می‌آورد تا بتوانم حداقل زنده بمانم. هیچ‌وقت گمان نمی‌کردم، یک روزی به اینجا برسم. خواستم چند باری خود را به بهزیستی معرفی کنم اما از دیگر آسیب‌دیدگان شنیدم که رسیدگی نمی‌کنند! خواستم دوباره به گرمخانه برگردم اما نه رفتار کسانی که در آنجا زندگی می‌کنند درست است نه افرادی که در آن کار می‌کنند.

او در پایان گفت: خدا را شکر، یک خانمی مهربانی پیدا شد که خیاط ‌خانه دارد. مدتی است که درحال آموزش خیاطی هستم. از او قول گرفتم اگر این حرفه را به خوبی یاد بگیرم، من را پیش خودش نگه دارد.

زخمی عمیق بر پیکر جامعه

به راستی زیر پوست این شهر چه می‌گذرد؟ در هیاهویی که همه سرشان به زندگی خودشان گرم است، آیا جایی برای توجه به افراد آسیب‌دیده باقی مانده؟ مردم همواره با کمک‌های هرچند کوچک خود نشان دادند، هیچ‌گاه این افراد را از یاد نبرده‌اند اما اقدامات مردمی در حل چنین معضلاتی، کارساز نبوده چون حمایتی وجود ندارد. در شرایطی که سازمان بهزیستی در پرداخت مستمری معلولان و آسیب‌دیدگان عاجل مانده صحبت از اسکان زنان بی‌خانمان و کارتن‌خواب، به مثابه لطیفه‌ای خنده‌دار است. حل این مشکلات همت والایی نیاز دارد که متاسفانه وجود ندارد. اینجا نه‌تنها بهزیستی بلکه شهرداری، نبود آموزش کافی، مشکلات اقتصادی و هزاران علل و عوامل دیگر در به وجود آمدن چنین پدیده‌های دردناکی دخالت دارند. حال امید چندانی به سازمان بهزیستی نیست و نگاه‌ها به دستان پر مهر مردم است؛ مردمی که با تمام سختی‌ها و مشکلاتی که دارند افراد آسیب دیده را از یاد نبرده‌اند.

دخترانی چون یارا، هرشب برای زنده ماندن، یک نبرد واقعی را از سر می‌گذرانند و تا زمانی که فقط تماشاگر بمانیم، این مرثیه شبانه به پایان نخواهد رسید.

وب گردی